بازگشت

موضع حكومت مركزي


... اي اهل بصره! اميرالمؤمنين؛ يزيد! مرا به امارت كوفه گماشته است و من فردا به سوي آن شهر حركت خواهم كرد. پس از خود، عثمان بن زياد بن ابي سفيان را بر شما ولايت داده ام... اگر بويي از مخالفت از طرف كسي از شما به مشام رسد او را، دوستانش و يارانش را به قتل خواهم رساند. و با كمترين گناه، دورترين فرد را مجازات خواهم كرد... من پسر زياد و شبيه ترين فرد به او در روي زمين مي باشم.... (ابن زياد)

مدت كمي گذشته بود كه اخباري با مضامين زير به يزيد رسيد:

دستورات اكيد به والي مدينه براي گرفتن بيعت از امام حسين عليه السلام تحقق نيافته است و دستور به كشتن امام در صورت خودداري از بيعت عملي نشده است. پيشنهاد مروان بن حكم به والي مدينه مبني بر قتل سريع امام، تصويب نگشته است.

امام نيز مدينه را به سوي مكه ترك كرده است تا در حرم امن الهي اقامت گزيند...

يزيد هنوز از سنگيني اخبار فوق سبك نشده بود كه اخبار نگران كننده اي از كوفه به وي رسيد: كوفه در آستانه رهايي از سلطه وي است، و امويان ساكن كوفه با نامه ها و پيك هاي خود صحت اين خبر را تأكيد مي كردند لذا يزيد از اين خبرهاي دهشتناك بر خود لرزيد.

در اين مرحله سخت، دشوارترين مشكل بيعت يك مرد از ميان تمام امت بود؛ زيرا وي مانند ديگر مردان، فريفته مقام نمي گرديد و در برابر دارايي، كرنش نمي كرد. اگر امام چنان بود، كار يزيد آسان مي گشت. اين مرد به تنهايي يك امت بود.

ترس يزيد تنها ناشي از هشدار پدرش معاويه درباره وجود مقدس امام نبود بلكه وي علاوه بر آن، بر حقيقت وجودي امام و موقعيت خطير وي ميان امت آگاه بود. تا آنجا كه بيعت هيچ يك از ملتهاي مسلمان براي يزيد، بالاتر و مهم تر از بيعت سرور ملتها و امام امت به حساب نمي آمد.

لذا نظر نهايي يزيد بر آن قرار گرفت تا خود را از خطر امام برهاند اگر چه با كشتن وي در مكه صورت گيرد و حتي اگر به پرده هاي كعبه آويخته باشد! اين تصميم، اراذل و بي شرماني چون مروان بن حكم و هم پالگي هايش را به شوق در مي آورد. و شادي فراواني را در درون پليد آنان مواج مي ساخت.

يزيد همچنين از كوفه و آشفتگي آن علي رغم سركوب و رام كردن آن توسط پدرش، و اخراج اغلب شيعيان آن ديار به سوي خراسان، نگران بود، و در كار آن حيران، لذا مستشار مسيحي خود سرجون [1] -و به تعبير راوي: هوشمند -كه معاويه در مكرهايش از او سود مي جست و برخي از نيرنگهاي خود را به فريب معاويه افزوده بود البته بايد دانست چه زيركي و رهايي كه در برابر دين و شريعت آسماني مي ايستد؟! فراخواند، و با او به رايزني پرداخت و گفت:

نظر تو در اين باره چيست؟ حسين كوفه را مورد توجه قرار داده است، و مسلم بن عقيل در كوفه براي او بيعت مي گيرد، از نعمان نيز خبرهايي دال بر ضعف و سخن سرد او به من رسيده است... سپس نامه هاي امويان ساكن كوفه را بر او خوانده و رفت: به نظر او چه كسي را به ولايت كوفه برگمارم؟ [2] .

سرجون، سر به زير افكنده، در انديشه فرو رفت، به نظر مي رسيد وي خواهان آوردن نام كسي است كه يزيد قبلا از او اظهار كراهت كرده بود، و به تعبير مورخ: از عبيدالله بن زياد نفرت داشت و مي خواست او را از حكومت بصره معزول كند [3] .

لذا در صدد اقناع او بر آمد، و شيوه اي براي راضي ساختن او در پيش ‍ گرفت، و به عنوان مقدمه، به يزيد گفت: ببينم! اگر معاويه زنده مي شد، نظر او را در اين باب به كار مي بستي؟ گفت: آري.. او نيز نامه اي بيرون آورد كه به امارت عبيدالله بر كوفه تصريح داشت و گفت: اين رأي و نظر معاويه است كه قبل از مرگ خود به نوشتن و ثبت آن پرداخته است [4] .

يزيد از اين پاسخ قانع گشت، و حتي رضايت داد تا كوفه را نيز علاوه بر بصره تحت ولايت ابن زياد قرار دهد. و آورنده نامه عبدالله حضرمي را كه مسلم بن عمرو باهلي نام داشت خواند، همراه نامه ذيل او را به بصره فرستاد:

اما بعد: شيعيان و هواداران من از كوفه مرا چنين آگاه ساخته اند: اين عقيل در كوفه گروههايي به دور خود گرد آورده است تا شق عصاي مسلمين رده، وحدت آنان را از ميان ببرد. پس به مجرد خواندن نامه ام به سوي كوفه رفته در ميان كوفيان به جستجوي مسلم همچون جستن دانه اي گرانبها بپرداز تا بر او دستيابي سپس او را باز داشته، يا بكش و يا او را از شهر بيرون كن والسلام [5] .


پاورقي

[1] سرجون نصراني، از ياران معاويه و مسئول دارايي شام! يعني، وزير دارايي حکومت اسلامي! و مدير بيت المال مسلمين! بود. اگر معاويه پايبند سخن خدا و رسولش مبني بر خودداري از استخدام مسيحيان براي کارهاي حکومتي، مگر پس از مسلمان گشتن نبود، حداقل بايستي دستور عمر را که او را برشام حاکم ساخته بود و از استخدام کارمندان نصراني مادام که اسلام بياورده اند منع کرده بود، به کار بندد. درصورتي که دربار اموي مملو از مستشاران مسيحي، کاتبان و پزشکاني بود که براي معاويه زهرهايي تهيه مي کردند تا او بزرگان عقيده و مکتب را ناجوانمرانه به شهادت برساند.

مسيحيان در سايه حکومت امويان بزرگترين ضربه را به اسلام زدند و از مسلمانان انتقام موحد بودن را گرفتند. اطلاع از هم پيماني و پيوند حرام و نابکارانه ميان مسيحيان و آزادشدگان فتح مکه و بررسي موضوعي آن، مطالب فوق را روشن تر مي سازد.

[2] تاريخ طبري، ج 4، ص 265.

[3] البدايه والنهايه /ابن کثير، ح 8، ص 152.

[4] البدايه والنهايه، ج 3، ص 268. تاريخ طبري، ج 4، ص 265.

[5] طبري، ج 4، ص 265. الفتوح / ابن اعثم، ج 5، ص 61و 62.