بازگشت

ايرادهايي چند بر دو نامه


1 - چگونه نامه رسان - قيس بن مسهر صيداوي حامل نامه مسلم و پاسخ امام - به مكه رفت و سپس بازگشت؟ و چگونه فرستاده و فرستنده با اطمينان، خواستار طي طريقي شدند كه راهنمايان حرفه اي در آن راه جان باخته بودند؟

2 - با توجه به اين كه امام حسين - عليه السلام - آن دو راهنما را براي تعيين مسير با هيأت نمايندگي همراه نساخته بود و از وجود آنان در ضمن سفر نيز بي خبر بود، انگيزه در ميان گذاشتن رويداد مرگ آن دو و ماجراي گم شدن آنها با امام چه بود؟ مخصوصا كه ادامه اين سفر مشروط به سلامتي كسي از همراهان يا راهنمايان نبود.

3 - لحن نگارنده نامه (مسلم) در نامه خود، به علاقه و گرايش شديد وي به بازگشت از اين سفر و جايگزين شدن ديگري به جاي خود اشعار دارد و صاحب چنين لحني - طبق اشعار خود نامه - بايستي شخصا به مكه مراجعت مي كرد و موضوع را با امام در ميان مي گذاشت؛و اين حركت شايسته اين موقعيت است، نه ارسال نامه و پيك.

4 - اين آن چيزي نيست كه از آن بر جان خود ترسان باشم.

اين جمله اي است كه - طبق روايت دو راهنما- پس از قرأت نامه امام بيان كرد پس وي از چه بيمناك بود و چه چيز او را مطمئن ساخت؟

اگر مسلم با دريافت پاسخ امام حسين - عليه السلام - بر درستي راه خود مطمئن گشت قبلا خود امام - نه ديگري - بود كه وي را بدين سفارت گماشته بود و نيازي به نظر خواهي مجدد از حضرت نبود.

به هر حال اين جمله منسوب به مسلم، غامض باقي مي ماند مخصوصا كه توقف و از حركت باز ايستادن وي براي استعفا از اين مسؤوليت بود، نه نظرخواهي.

5 - چگونه اين هيأت بقيه راه را طي كردند و از كجا مي دانستند كه چقدر مسافت ديگر بايد طي شود؟ در حالي كه باقي مانده مسير، طولاني تر از فاصله مكه تا حادثه مرگ آن دو راهنما بوده است؟ آيا شايسته تر نبود كه آنان راهنماي جديدي برگزينند؟ و يا آنكه خود امام يك راهنماي حرفه اي آگاه به تمام كوره راهها را براي تضمين سلامت رسيدن آنان به كوفه معين سازد؟ ولي اين انتخاب اتفاق نمي افتد.

و اگر همراهي اين سه يار سفير را كافي بدانيم، ما پيشاپيش از ارزش حضور اين سه تن دلاور ياد كرديم.

6 - اما محل وقوع حادثه؛يعني تنگه الخبت كه بايستي طبق داستان، ميان مدينه و كوفه باشد، خلاف واقع است؛زيرا حموي تصريح مي كند كه:خبت، دشتي است در منطقه حره، و نام صحرايي است ميان مكه و مدينه [1] .

7 - درباره مدت زمان قطع اين مرحله بايد گفت:مسافرت بطور معمول، بيست روز بطول مي انجاميده است و با فرض سحت داستان - هلاكت دو راهنما - زمان طي مسافت، طولاني تر شده است، [2] به زمان فوق بايستي مدت زمان توقف مسلم براي دريافت پاسخ نامه را نيز بيفزاييم.

ليكن روايات تاريخي تأكيد دارند بر اينكه اين مسافت همان مدت زمان معمول آن روز به طول كشيده است و اين مطلبي اجماعي است. [3] .

8 - اين داستان در صدد تصوير سفير به عنوان مردي پايبند به فال نيك و بد زدن است و اين تصوير با مفاهيم بنيادي ريشه دار در خاندان نبوت متضاد است و خلاف گفتارهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله - به مسلمانان، در جهت بازداشتن آنان از اعتقاد به شوم بودن اشيا و حوادث، و تلاش در راستاي درك مفهوم قضا و قدر مي باشد.

خاندان نبوت نه تنها ديگران را از اعتقادات نادرست، نهي مي كردند بلكه خود آنان مثل اعلاي ثبات شخصيت و درك روشن قضا و قدر و بي اعتقادي كامل به تطير و مانند آن بودند.

9- اين داستان بطور ضمني حركت سفير، (مسلم) را اسير عواطف و انفعالات نفساني وي معرفي مي كند و انگيزه وي را آميخته اي از ترس، ترديد و تلاش در جهت دست به كاري زدن و اقدام كردن مي نماياند.

مسلم گاهي فال بد مي زند و گاهي فال نيك و به هنگام فال بد زدن ظاهرا احساسش به وي راست مي گويد و او ديگر امكان ادامه سفر و پيش روي را ندارد.

و هنگامي كه فال نيك مي زند و با ديدن مردي كه آهويي را مي كشد، دشمن خود را از پاي درآمده فرض مي كند، در احساس خود دچار اشتباه مي گردد - آن چنانكه عامه از اين فال زدن درك مي كنند - زيرا اين دشمن است كه مسلم را مي كشد، نه آنكه مسلم دشمن خود را از پا در مي آورد.

و اين چنين است كه به صرف يك داستان برخاسته در ضمن انديشه اي ناصواب با مفاهيم بنيادي و اعتقادي بازي مي شود و در اذهان مسلمانان كوهي از شك و ترديد سست انديشي مي آفريند و با القاي گمانهاي واهي، و از كار انداختن يقين در جهت از ميان برداشتن تكليف آنهم تكليف اصيل از آبشخوري پاكيزه از منبعي معصوم و آلوده نشده، تلاش ناجوانمردانه اي آغاز مي كند. [4] .

اما حقيقت امر آن است كه اين گروه مكتبي محمدي، به درستي كار خود يقين داشت و سرشار از ايمان و خير ديدن تمام امور بود؛زيرا پايبندي حيرت انگيزي به تكليف الهي داشت، و هراسي از كشته شدن و مردن در راه خدا، مبدأ و امت مسلمان نداشت.

مسلم نيز در تكليف حسيني خود در بالاترين درجه هاي يقين بود و در خروج خود كمترين اضطرابي از خود نشان نمي داد، و در پيش رفتن استوار بود؛زيرا او از خاندان مكتب است و از گروه معتقدان كه براي عظمت هستي، پديد آمدند و از كساني است كه زندگي و شهادتشان هر دو پيروزي و رستگاري مي باشد.

ليكن متأسفانه اين داستان بدون توجه به نتايج آن، ورد زبان بسياري از خطيبان و مسطور در كتب اكثر نويسندگان مي باشد و اهل قلم و بيان - آگاهانه يا با ناآگاهانه -به مردم و جواناني كه ذهني بكر و دست نخورده دارند تلقين مي كنند كه:بعضي از فال بد زدن ها به حقيقت مي پيوندد و برخي از به فال نيك گرفتن ها نادرست از آب درمي آيد! و مردم گمان مي كنند مسلم اين سفير بزرگ، به اتكاي اين فال زدن ها راه مي سپرد و با اين چراغ ظلماني مسير خود را روشن مي كرد!

ما فكر مي كنيم اين داستان از ثمرات و دستاوردهاي بزرگان دروغ پرداز و پيشوايان فريب و نيرنگ ساز بوده است؛ زيرا مي دانيم كه اين داستان و مشابه آن در دوران سياستهاي آميخته با تزوير و نيرنگ، و رطب و يابس بهم پيوستن ساخته شده است.


پاورقي

[1] معجم البلدان / ياقوت حموي، ج 2 ص 343.

[2] حياة الامام الحسين، ج 2، ص 343 و 344.

[3] مسلم، شب نيمه رمضان از مکه خارج گشت و پنجم شوال وارد کوفه شد(مروج الذهب / مسعودي ج 2، ص 64).

[4] در کنار اين داستان، گفتگوي ذيل را نيز به مسلم نسبت مي دهند:مسلم از امام درخواست استعفا کرده مي گويد:

اي پسر عم! مردم بسيارند، تو از زينهار مي دهم که مبادا خدا را در حالي ملاقات کني که خون مرا به گردن داشته باشي! امام به او مي گويد:چاره اي از رفتن نداري، و مسلم به راه مي افتد! (تذکرة الخواص، 217).

فرقي نمي کند اين سخنان منسوب به مسلم در مکه شفاها گفته شده باشد و يا در راه، به صورت نامه درآمده باشد به هر حال اين گفتار، مسلم را فردي مجبور از حرکت و ترسان از انبوه مردم معرفي مي کند و خون خود را به گردن حسين - عليه السلام - مي اندازد! مثل اين که تمام اين روابط و گزينشها طبق مصالح شخصي صورت گرفته است!.