بازگشت

افزايش نامه ها


خصوصيات شخصي يزيد بن معاويه، عامل مؤثر و فعالي بود در برانگيختن مردم عليه وي؛ زيرا او بدنام و بي اعتبار بود و همين مردم را بر آن مي داشت تا او را به شديدترين وجهي خوار دارند و تحقير كنند و بدون كمترين ترس يا ترديدي، جرأت كرده، خواستار خلع وي گردند.

و به تعبير طبري: اهل عراق بر يزيد شوريدند؛ زيرا مي دانستند او آدم بي لياقتي است و توان سرپرستي امور را ندارد و خودش محتاج به سرپرستي مي باشد و به دست گرفتن حكومت پس از پدرش، تنها تحت زورگويي و طغيانگري او بوده است و به كمك همين اهرمهاي فشار است كه زمام امت را به دست گرفته، بر آنان فرمان مي راند و اين كار به معني مسخره گرفتن خلافت و بازيچه انگاشتن شريعت است.

روشن ترين گواه ، خريد افراد و به دست آوردن دلهاي آنان براي استوار كردن پايه هاي حكومت اموي با زر و سيمهايي است كه در آستانه انتخاب يزيد، به عنوان ولي عهد معاويه، به اين و آن پرداخت گرديد و به ضرب دينار و درهم براي وي بيعت گرفته شد [1] معاويه تمام نيرنگ و فريب هاي خود را به كار برد تا براي يزيد بيعت بگيرد و او را پس از مرگ خود بر منبر خلافت بنشاند. وي دروغ و تقلب را تا آنجا پيش برد كه در محضر اهل مدينه و در برابر صحابه و در حضور امام حسين - عليه السلام - از بلوغ عقلي و كمال خرد يزيد سخن گفت!

اين ياوه گويي، امام را برانگيخت و حضرت نقاب دروغ و نعل وارونه زدن را از چهره و سخنان معاويه كنار زد. و سخنان مسخره و تقلب آشكار او را به حاضرين نشان داد. امام رو به حاضرين كرده، حقيقت را بيان كرد و در سخناني برنده و طولاني معاويه را مخاطب قرار داده، حقايق را عيان ساخت. در اينجا ما بخشي از اين بيانات را نقل مي كنيم:

... تريد أن توهم الناس في يزيد، كانك تصف محجوبا، او تنعت غائبا، او تخبر عما كان مما احتويته بعلم خاص، و قد دل يزيد من نفسه علي موقع راءيه... [2] .


پاورقي

[1] عقاد درباره يزيد مي گويد:نه از او صلاحي انتظار مي رفت و نه اصلاح کردن جامعه، انتخاب وي به عنوان ولايت عهد، يک معامله آشکار بود که هر شريکي در آن بهاي رضايت دادن و پشتيباني علني خود را از يزيد گرفت.

اين بها در مورد افراد فرق مي کرد به يکي مال دادند به ديگري امارت و يا حتي از بعضي دلجويي کردند. و اگر آنان مانند اين بها را دريافت کرده بودند تا با بدتر از يزيد بيعت کنند برايشان اهميتي نداشت که با يزيد بيعت کنند. اگر چه حدود و احکام دين معطل مي گشت و پايه هاي اخلاق ويران مي شد (ابوالشهداء، ص 114، ط دوم، 1969،).

[2] الامامة والسياسة، ج 1، ص 160 و 161.