بازگشت

واقعيت پيچيده سياسي و ماهيت آن


كوفه از معدود شهرهايي بود كه آگاهي انقلابي آن از شور انقلابي ساده فراتر مي رفت و اهميت نقش خود را در كشاكش آن روز درك كرده بود. اين ادراك در ديگر شهرهاي آن زمان ضعيف بود و همين ويژگي كوفه بود كه دشمنان بيداري و درك صحيح را، بر آن داشت تا با اتخاذ تدابيري پست، خود را از فعاليتهاي راديكالي كه خواسته هاي جاهلي با بنيادهاي اموي، آنان را به خاطر انداخته بود، رهايي بخشند.

اين تدابير پنهان و آشكار در شكل شايعات، گسترش شبهه ها و پخش ‍ عناصر منافق صفت براي ايجاد شك و ترديد هدفشان شق عصاي مردم كوفه و مردد ساختن آنان در انجام تكاليف خود بود. با توجه به اينكه شيعيان آن روز گروه اندكي را از هواداران امام علي تشكيل مي دادند و همه كوفه يا نصف آن، هنگام ورود امام - عليه السلام - بدان شهر يا شهادت ايشان پرواز به ملكوت اعلاء شيعه نبودند.

بتدريج جامعه كوفه خاصيت روحي، امتياز معنوي و ارزش انقلابي خود را كه اساس وجود اين جامعه بود و ميدان تحرك فتوحات، استراحتگاه لشكريان، پايگاه استوار آنان، و منبع كمك رساني غذايي و تسليحاتي محسوب مي گشت، از دست داد.

از ميان تمام شهرهاي مسلمان نشين، تنها كوفه بود كه زير بار معاويه نرفت و حكام وي را نپذيرفت.

معاويه نيز با كشتارهاي پي در پي و شبيخون هاي ناگهاني بر اطراف كوفه، نتوانست كينه خود را فرونشاند و همچنان كه در ميدان جنگ نتوانسته بود كوفيان را در هم بشكند، با نيرنگها و شيوه هاي منافقانه خود نيز از اين كار مأيوس گشت تا آن كه كار به آتش بس و صلح معروف كشيد.

او كه آرزومند سركوب اهل كوفه و مترصد برتري و سلطه بر آنان بود و اسير عقده هاي روحي ناشي از موضعگيريهاي آنان گشته بود و اين عقده ها در روان وي متبلور شده بود - يعني منطق غرور و كفر اين چنين است - هنگامي كه در مقابل كوفيان قرار گرفت اعلان كرد كه شرايط صلح را زير پا مي گذارد و هدف از جنگ با اهل كوفه اقامه فرايض نبوده است بلكه:

... تنها به اين دليل با شما به پيكار برخاستم كه بر شما امارت كنم. و خدا نيز اين خواسته را با وجود كراهت شما به من عطا كرد!

اين اظهارات، عمق ناراحتي وي را از مردم كوفه نشان مي دهد و حقارت پنهان وي را نسبت به اميرالمؤمنين - عليه السلام - آشكار مي سازد. معاويه با اين فتح و اظهار ما في الضمير خشمش فروكش نمي كند و آرام نمي گيرد، بلكه سنگدل ترين حكام را بر كوفه مي گمارد و به آنان دستور مي دهد با سياست شمشير و تازيانه، از كوفيان انتقام بگيرند و آنان را سركوب كنند.

علاوه بر سياست صريح خشن فوق، سياستهاي پنهان ديگري در اين شهر استمرار دارد و آن بازي آشكار با خرد مردم عوام و ساده لوح است و گرايش ‍ آگاهانه و عامدانه در جهت تحليل محرمات و شكستن چهار چوبهاي اعتقادي و عملي. مثلا:

وليد شراب مي نوشيد و آنگاه امامت مردم را در مسجد كوفه به عهده مي گيرد، و در اثناي نماز استفراغ مي كند. يا نماز صبح را چهار ركعت مي خواند و بعد متوجه مردم گشته مي گويد: آيا مي خواهيد بيشتر برايتان بخوانم؟!

و هنگامي كه گروهي از نمايندگان شهر و برگزيدگان كوفه براي نجات كرامت دين خود به نزد عثمان مي روند، او بخاطر محبت برادرانه نسبت به وليد! از اتخاذ موضع قاطع خودداري مي كند.

و يا ابوموسي اشعري آراي مردم را به بازي مي گيرد و در گرفتن بيعت براي امام اميرالمؤمنين - كه امت با وي بيعت كرده اند - سستي مي ورزد و عدالت امام را مخدوش جلوه مي دهد و در حقانيت حضرت براي خلافت، كوفيان، را دچار شك و ترديد مي سازد.

و هنگامي كه اصحاب جمل بر امام خروج مي كنند، امام نصايح و اوامري براي ابوموسي فرستاده، خواستار اعزام نيرو مي گردد، ليكن اين قاضي دين فروش، مردم كوفه را از ياري امام باز مي دارد و آنان را از اجابت خواسته امام منصرف مي كند!

باند و لشكر امويان همچنان درخت نفاق را در زمان امام علي و امام حسن - عليهماالسلام - بارور مي سازد - در حالي كه محبت و ولاي علي و خاندان نبوت نيز در اعماق جان اهل كوفه ريشه مي دواند.

و هنگامي كه قدرت منحصرا در دست معاويه قرار مي گيرد، عاجزتر از آن به نظر مي آيد كه كوفه را به طور عام، و شيعه را خصوصا ببيند ليكن بين آنها در جهت تهي كردن شهر از شيعيان و گشودن راه براي محبت امويان گامي برندارد. لذا بيش از پنجاه هزار تن از شيعيان كوفه را به خراسان گسيل مي دارد به اميد آنكه شعله هاي سركشي شورش كوفه را خاموش كند. ليكن اخراج محبان و دوستان قلبي و اهل ولاي امام علي - عليه السلام - از كوه، و پراكنده ساختن آنان، خاطر معاويه را آسوده نمي سازد و پس از آن دست به تصفيه هاي فيزيكي مي زند و مردان برجسته حق و جهاد - مانند صحابي بزرگ، حجربن عدي كندي و دوستانش - را به شهادت مي رساند.

امام مهمترين دست آورد سياست اموي در كوفه ايجاد خوف و ملكه هراس ‍ در مردم آن خطه از لشكريان شام بود. اين لشكر وحشي و جرار به نام اسلام، مسلمانان را لگدمال مي كرد، به كرامت انساني تجاوز كرده، خونها ريخته و اموال را به يغما مي برد و كمترين بويي از اصول جنگ و پيكار و ميدان رزم - كه كوفه پيوسته در جنگهاي انقلابي و آزادي بخش خود به كار مي گرفت - نبرده بود.

كوفه دريافت كه توسط لشكري مورد يورش قرار مي گيرد كه هيچ پيوندي با اخلاق نظامي و ارزشهاي پيكاري ندارد. اين همان راز ترس و وحشت از لشكريان شام است كه پيوسته سراسر اهالي، سايه افكن بود.

معاويه در روزهاي آخر خلافت خود پس از ساليان دراز سركوب و ديكتاتوري، كساني مانند: ابن شعبه و ابن ابيه، اميري نرمخو و معروف به آسانگير را به كوفه گماشت، تا شايد مردم آن ديار، آن سالهاي سياه ظلم و قتل و غارت و ناامني را فراموش كنند و زمينه اي باشد براي آمدن خليفه جديد(يزيد) كه معاويه بر مسلمانان منت نهاده و او را جانشين خود ساخته بود!

علي رغم اين كار، معاويه همواره از خطرات كوفه و اهل آن و چند نفر شيعه باقي مانده آن، در انديشه بود و ديگران را برحذر مي داشت. او گوش به زنگ بود كه مبادا اين شيعيان پاك باخته عموم كوفيان را با آن كه از ترس و اضطراب دست ساخته سياست اموي در رنج و تابع سياست خضوع گشته بودند تحرك كنند و آنان را به تمرد و عصيان وادار سازند و تبعيت بي چون و چرا را در برابر احكام و قوانين ويژه كوفه كه توسط معاويه و عمال وي طي ساليان گذشته وضع شده بود، به شورشي عليه اين قوانين ناحق تبديل كنند.