بازگشت

عقيل و معاويه


در اينجا مواردي را نقل مي كنيم كه ادعاهاي دنياپرستي، گرايش وي به معاويه و مال خواهي اش از وي طي ديدارهاي مكه يا مدينه و يا دمشق - كه گفته شده است در آنجا نيز ديدار كرده اند - را نفي مي كند.

اين موارد صراحتا ضديت عقيل را با معاويه نشان مي دهد. وي در اين رويارويي نظرات خود را پيرامون معاويه و ساير بني اميه در حضور اطرافيانش و مردم به شكلي واضح آشكار و بدون گوشه، كنايه و اشاره بيان مي كند:

1 - زماني معاويه در صدد برآمد شيوه سلوك و رفتار خاندان عصمت را زير سؤال ببرد و كنايه بزند ليكن در مخمصه افتاد.

معاويه به عقيل گفت: در شما بني هاشم نرمشي مشاهده مي شود!

عقيل پاسخ داد: آري، ما نرمشي خالي از ضعف، و عزت خالي از زور و خشونت داريم اما اي معاويه! نرمش شما نيرنگ و ايمانتان كفر است (و در روايت ديگري: عزت شما كفر است). معاويه ناراحت شد و خواست موضوع بحث را عوض كند، ليكن عقيل با خواندن اين بيت ضربه را كاريتر فرود آورد:



لذي الكب تقبل اليوم ما تقرع العصا

و ما علم الانسان الا ليعلما [1] .



به آدم عاقل قبل از حادثه خبر نمي دهند و انسان را تعليم مي دهند تا بداند و به كار بندد.

2 - عقيل نابينا بود روزي معاويه به او گفت: شما اي بني هاشم، در اثر بيماري، چشمان خود را از دست مي دهيد.

عقيل بلافاصله پاسخ داد: و شما اي بني اميه، بصيرتهاي خود را از دست مي دهيد [2] .

3 - امويان شايع كرده بودند كه بني هاشم به زياده روي جنسي شهوت بسيار مبتلا مي باشند، خود معاويه اين شايعه را قوت داده، به بني هاشم كنايه مي زد و طبق معمول، خودش رسوا مي شد. ليكن عبرت نمي گرفت.

روزي معاويه طبق عادت خود، تظاهر كرد كه با عقيل شوخي مي كند و گفت: اي بني هاشم چقدر تندروي جنسي در ميان مردان شما آشكار است.

عقيل فورا پاسخ داد: وليكن در ميان زنان شما اي بني اميه، اين خصيصه چقدر آشكار مي باشد [3] .

معاويه درمانده گشت و مبهوت شد... آيا اين عقيل نيست كه مادران را خوب مي شناسد؟

4 - معاويه مي خواست عقيل را مسخره كند از اين رو كه عموي او ابولهب است! [4] با اينكه مي دانست ابولهب عموي پيامبر - صلي الله عليه و آله - نيز مي باشد. تجاهل مي كرد كه همسر ابولهب عمه خود معاويه و خواهر دلسوز ابوسفيان است و كسي است كه در مكه براي اذيت پيامبر اكرم با ابوسفيان همكاري مي كرد.

روزي عقيل نزد معاويه آمد، معاويه به عمرو عاص گفت: الآن عقيل را مسخره مي كنم و تو را مي خندانم! همين كه عقيل وارد شد او به خوشامدگويي پرداخته گفت: مرحبا! مرحبا! به كسي كه عمويش ابولهب است.

عقيل اين خوشامدگويي را چنين پاسخ داد: واهلا به كسي كه عمه اش ‍ حمالة الحطب است و در گردنش طنابي از ليف خرماست... معاويه ننگ و عار عمه اش را به روي خودنياورده، شروع به پرسش كرد:

درباره عمويت ابولهب چه گمان داري؟

عقيل بدون درنگ گفت: هنگامي كه داخل دوزخ شدي به شدت به سمت چپ خود نگاه - كن ابولهب را خواهي يافت كه با عمه ات حمالة الحطب درآميخته است [5] .

5 - مسعودي نقل مي كند: روزي معاويه از عقيل پرسيد: چگونه علي را ترك كردي؟ (يعني خلافت او را تا پايان عمرش چگونه ديدي؟).

عقيل با صراحت پاسخي به حق داد: او را ترك كردم در حالي كه خدا و رسولش دوستش داشتند و تو را مورد كراهت خدا و رسولش يافتم [6]

6 - عقيل از ايمان لشكريان و مردان امام علي - عليه السلام - سخن مي گفت و دوري لشكريان معاويه را از ايمان بيان مي كرد. زماني معاويه با طنز به او گفت: از لشكر من و برادرت برايم بگو.

عقيل سؤال طنز آلود او را پاسخي جدي و استوار داد و گفت: بر لشكر برادرم گذر كردم، شبي ديدم چون يكي از شبهاي رسول خدا و روزي چونان روز پيامبر اكرم جز آن كه پيامبر در ميان لشكريان نبود و كسي را نديدم مگر آن كه در حال نماز بود، يا قرآن تلاوت مي كرد و به لشكر تو گذر كردم، عده اي از منافقين در مقابلم قرار گرفتند، از همانها كه در ليلة العقبه شتر پيامبر را رم دادند... [7] .

كسي از معاويه درخواست كمك مادي مي كند، چنين وي را مورد خطاب قرار نمي دهد و حقايق دندانشكن را چنين بي پروا ادا نمي كند و حق و باطل را اين گونه از يكديگر متمايز نمي سازد.

معاويه بهتر از هر كس ثبات و استواري شخصيت عقيل را مي داند. او به مجد و عظمت و استواري اين شخصيت اعتراف مي كند و پس از گفتگويي، به او مي گويد: تو چنان هستي كه شاعر مي گويد:



واذ عددت فخار آل محرق

فالمجد فيهم في بني عتاب



افتخارات آل محرق را بايستي در ميان بني عتاب جست؛ زيرا تمام مجد و عظمت آل محرق در اين خاندان است (مجد و عظمت بني هاشم با شخصيت تو گره خورده است و گذشت روز و شب تو را دگرگون نساخته است).

از اين اعتراف، استواري و مذبذب نبودن عقيل را در مواقف دشوار در مي يابيم و مي بينيم گذشت ايام در او تأثيري نداشته است. پاسخهاي وي قاطع اللجاج و فصل الخطاب است. در برخوردي با معاويه با صراحت مي گويد:



اصبر لحرب انت جانيها

لابد ان تصلي بحاميها



آتش جنگي را كه برافروخته اي بچش و منتظر عواقب دردناك آن باش.

معاويه به روي خود نمي آورد و مي گويد: براي اين تو را نخواسته ام، بلكه مي خواهم برايم از ياران علي سخن بگويي؛ زيرا تو نسبت به آنان معرفت و شناخت داري.

عقيل فرصت را براي ابراز حقايق مناسب دانسته، آمادگي خود را براي پاسخ اعلام مي دارد و با اطمينان مي گويد: هر چه مي خواهي بپرس.

معاويه مي گويد: ياران علي را برايم توصيف نما و از آل صوحان آغاز كن؛ زيرا آنان خداوندان سخن مي باشند.

عقيل شروع به توصيف كساني مي كند كه دشمن را طي جنگهاي سخت اعتقادي بخصوص جنگ صفين دهشت زده و متعجب ساخته بودند:

اما صعصعه (ابن صوحان) والامقام، داراي زباني برنده، پيشواي سواران و جنگ آوران، كشنده حريفان. كم نظير و اهل حل و عقد بود. و اما زيد و عبدالله دو رود جاري بودند كه اضطراب و اندوه را مي زدودند و شهرها را سيراب مي ساختند. مرداني جدي كه آنان را با سستي و بازي، كاري نبود. و اما بني صوحان مصداق اين شعر هستند كه:



اذا نزل العدو فان عندي

اسودا تخلس الاءسد النفوسا [8] .



اگر دشمن به سراغ من آيد، شيراني دارم كه دلاوران شير صفت را از پا درمي آورند. كسي كه خواستار عطاياي سلطان باشد از دشمنان اصلي او تعريف نمي كند بلكه از خود سلطان و لشكريانش ياد كرده، آنان را به بزرگي متصف مي دارد تا آن كه بتواند اندوخته بسياري به دست آورد.

ليكن اين جا مطلب برعكس است و عقيل در تمام ملاقات ها به نقض ‍ معاويه و يارانش مي پردازد. پس دليل مادي بودن اين ديدار و دنيوي بودن اين ارتباطات چيست؟!

ماجراي ذيل را با هم بخوانيم:

معاويه يكصد هزار درهم، بدون اينكه عقيل خواسته باشد به او داد و مثل آن كه بخواهد بر او منت گذارد گفت: به خدا قسم! علي حق تو را رعايت نكرده است، خويشاوندي خود را با تو قطع كرده، نه صله رحم مي كند و نه براي تو كاري انجام مي دهد.

منطق فريبكاري و تحريف حقايق را در اين سخنان معاويه - و هم پالكيهي هاي او - بنگريد.

عقيل به شديدترين وجهي سخنان وي را پاسخ داد و با توبيخ و زشت شمردن سخنان معاويه چنين گفت:

به خدا قسم! كه علي بهترين و بزرگترين عطاها را بخشيد و صله رحم را به نيكويي بجا آورد، و گمان وي به خدا نيكو بود و تو، به او بدگماني. امانت را حفظ كرد، رعيت را اصلاح نمود، كارها را درست كرد و شما خيانت و فاسد كرديد. اي بي پدر! از اين سخنان دست بردار كه علي از اين اتهامات بدور است.

سپس متوجه حضار مجلس معاويه - كه همه از شاميان بودند - گشته در جهت افشاي بيشتر حقايق، بدون درنگ (با صداي بلند) گفت:

اي اهل شام! برادرم را ديدم كه دين خود را بر دنيا ترجيح داده بود. از خداوند بر خود بيمناك بود. در راه خدا از هيچ ملامتي انديشه نمي كرد. ليكن معاويه را ديدم كه دنيا را بر دين رجحان داده، بر مركب گمراهي سوار شده از هواهاي نفساني تبعيت مي كند. به من چيزي مي دهد كه در راه كسب آن نه عرق جبين ريخته و نه رنج بازو ديده است؛ رزقي كه خداوند بر دست او جاري نموده است به من مي دهد. و بر اين رزق مورد محاسبه قرار خواهد گرفت بدون اينكه از او سپاسگزاري گردد و يا ستوده شود.

سپس عقيل متوجه معاويه كه در حركت فريبكارانه خود شكست خورده، سر به گريبان فرو برده بود گشته سخناني گفت كه موقعيت خلافت غاصبانه و حكومت وي را تماما خرد كند. او گفت:

آگاه باش به خداي اي پسر هند! هميشه از تو افعال و كرداري سر زده است كه فكر نمي كنم همين كارها تو را از پا درآورده و آنچه از آن مي ترسي بر سرت بيايد...

معاويه از كوره در رفت و سخنان تندي ميان او و عقيل رد و بدل شد. عقيل صله يكصد هزار درهمي را پرت كرده مجلس شاهانه را ترك نمود. معاويه از اين پيشامد پشيمان شده در صدد دلجويي عقيل برآمد؛ زيرا از خطر زبان عقيل ايمن نبود و فكر مي كرد اگر عقيل را با همين حال غضب ترك كند او را رسوا خواهد ساخت لذا نامه اي به او نوشت كه:

اما بعد اي بني عبدالمطلب به خدا سوگند! شما فرع و نتيجه قصي و عصاره عبد مناف و برگزيده هاشم هستيد. بخشش زيبا، شما را زيبنده است. بردباري شما ريشه دار و خردهايتان پابرجاست. امور را حفظ مي كنيد و عشيره ها را دوست مي داريد. شما را دو خصيصه است: بخشش ‍ زيبا، و گذشت بزرگ كه با شرف نبوت و عزت رسالت، همراه و قرين مي باشند... به خدا قسم! از آنچه پيش آمد ناراحت گشتم و هرگز مانند آن را تكرار نخواهم كرد تا آن كه در خاك فرو روم.

عقيل از بازگشت، خودداري كرد و به نوشتن نامه اي و اظهار عدم رجوع در آن اكتفا ورزيد ليكن معاويه در نامه دوم، مجددا خواسته خود را با اصرار و الحاح تكرار كرد عقيل درخواست او را نپذيرفته، به نزد وي آمد. هنگامي كه آن بزرگ مرد بني هاشم با استواري و مواضع روشن در مقابل معاويه قرار گرفت، به اين بيت مترنم بود:



و اني امرؤ من التكرم شيمة

اذا صاحبي يوما علي الهون اضمرا



اگر دوستم روزي در انديشه پستي باشد، من آن بزرگ مرد كريم هستم كه بر او خواهم بخشود؛ زيرا بخشش، خلق و خوي من است.

و با سوگند، چنين سخن آغاز كرد:

به خدا قسم اي معاويه! اگر دنيا گستردنيهاي خود را براي تو بگسترد و هر چه دارد بر تو سايه فكن سازد (در نقل ديگري: و سراپرده هاي خود را بر تو سايه فكن سازد) و سلطنت تمام جوانب آن در اختيار تو قرار گيرد، هيچ كدام باعث نمي شود كه رغبت من به تو افزايش يابد... [9] .

آيا اين موارد و شواهد است كه جعالان را بر آن داشته است كه ثبات اعتقادي عقيل را تباه و از آنها مردد بودن و تساهل مذهبي عقيل را استفاده كنند؟! آيا اين برخوردها دليل دلبستگي عقيل به دنيا و پيوند وي با معاويه و جدايي او از برادرش مي باشد؟

حقيقتا عقيل عارفي بود پرهيزكار و پايبند ديانت بود. وي وظايف خود را چه در ميدان جنگ و چه در صحنه اعتقادي به خوبي انجام مي داد و در اين راه از آگاهي وسيع و احاطه بر معارف گوناگون كمك مي گرفت.

محقق بزرگوار مرحوم مظفر، در اين باره مي گويد: عقيل را دستي در حديث، فقه و تفسير بود [10] .

وي نمي خواست مانند نسب شناسان ديگر، آشناي به وظايف انقلابي خود نباشد يا از وظايف انقلابي خود شانه خالي كند و اين دانش را در خدمت شب نشيني هاي كذايي به كار گيرد.

پيامبر عظيم الشأن - صلي الله عليه و آله - درباره اين گونه استفاده از علم نسب، و اين گونه نسب شناسان بي مسؤوليت مي فرمايد:

... ذاك علم لاينفع من علمه ولايضر من حهله انما العلم ثلاثه:آية محكمة و فريضة قائمة و سنة متبعة و ما خلاهن فهو فضل [11] .

... اين دانشي است كه هر كه آن بداند سودي از آن نبرده است و هر كه بدان جهل داشته باشد زياني نخواهد كرد. بدرستي كه علم سه گونه است: آيه محكمه،فريضه برپا و قائم و سنت مورد اتباع و هر چه از اين سه دسته بيرون باشد فضل (فضيلت و زيادي) است.

و اگر ما زندگي عملي عقيل را مورد تتبع قرار دهيم مي بينم به مبارزه با بازيچه قرار دادن تأويل مي پردازد،از سنت تبعيت كرده ملازم امام همام علي - عليه السلام - است كه به تبعيت از سنت و براي دفع بدعت ها،اقامه واجبات الهي،و حمايت از تأويل حقيقي،به جنگهاي پياپي برمي خيزد همچنانكه براي اقامه تنزيل در زمان پيامبر مي جنگيد.

عقيل در همه عمر ملازم امام بود و علوم خود را از وي كسب مي كرد. سيره خود را طبق اين علوم مأخوذ از امام قرار مي داد و از خلال اين علوم بود كه از حقايق سنت و قرآن دفاع مي نمود.

و اين راز محبت پيامبر عظيم الشأن - صلي الله عليه وآله - نسبت به عقيل است - آن طور كه در آينده خواهيم گفت - و دليل اعتراف معاويه به قوت شخصيت وي است. همانطور كه گذشت.

معاويه به اين مرد نستوه مي گويد:گذشت ايام تو را دگرگون نساخته است. لذا مي بينم عقيل با مواضع استوار و ثابت زيست و در تمام مراحل،ثبات قدم از خود نشان داد.

يثبت الله الذين امنوا بالقول الثابت في الحيوة الدنيا و في الاخرة و يضل الله الظالمين و يفعل الله مايشاء [12] .

خداوند آنانكه ايمان آورده اند با كلام ثابت در دنيا و آخرت تثبيت خواهد كرد و خداوند ظالمين را گمراه خواهد ساخت و خداوند هر آنچه اراده كند انجام مي دهد.


پاورقي

[1] العقد الفريد /ابن عبد ربه اندلسي، ج 4، ص 79.

[2] همان مدرک.

[3] انساب الاشراف / بلاذري ج 2، ص 72 به تحقيق شيخ محمد باقر محمودي. ابن عبدربه اندلسي و ديگران نيز اين قضيه را نقل کرده اند.

[4] معاويه به اهل شام دستور مي داد که علي - عليه السلام - را سب کنند؛ زيرا عمويش ابولهب است و به اين علت و بهانه آنان را به فحاشي تشويق کرد. اهل شام هم پاسخ مثبت مي دادند هر چند که مي دانستند در علت اين فحاشي پيامبر عظيم الشأن (ص) نيز مشترک است. و حتي اين علت در مورد حضرت بيشتر صدق مي کند. خود حضرت صراحتا شب کننده به علي - عليه السلام - را کافر دانسته بود. پيامبر فرمود: هر که علي را سب کند مرا شب کرده است و هر که مرا سب کند خدا را سب کرده است و اين سياست پرشکوه! معاويه است که سب به علي را رسم و رايج قرار مي دهد. (منابع حديث فوق عبارتند از: مستدرک الصحيحين، ج 3، ص 121. کنزالعمال، ج 6، ص 401. ذخائر العقبي، ص 66. الرياض ‍ النضرة، ج 2، ص 166، حصائص نسائي و مسند احمد بن حنبل، ج 6 ص ‍ 223.

[5] الحسين و بطلة کربلا /محمد جواد مغنيه، ص 147 و 149. اين قضيه را از ابن عبد ربه اندلسي به الفاظ ديگري نقل مي کند.

[6] مروج الذهب /مسعودي، ج 3، ص 46.

[7] الغارات / ثقفي، ج 1، ص 64 و 65. اسدالغايه، ج 3، ص 423.

[8] مروج الذهب / مسعودي، ج 3، ص 46و 47، به اضافه قسمتهاي ديگري در آخرت روايت.

[9] العقد الفريد، ج 4، ص 78 و 80.

[10] سفير الحسين، ص 6.

[11] العقد الفريد، ج 4، ص 78،80.

[12] سوره ابراهيم،آيه 27.