بازگشت

مجاهد پولادين


عقيل زير پرچم پيامبر و دوش بدوش برادرش علي - عليه السلام - جنگاور و استوار رسالت و شمشير نبوت، جنگيد، تا آنجا كه پيامبر اكرم صريحا از محبت مضاعف خود نسبت به عقيل خبر داد كه اين مطلب را در صفحات آينده - ان شاء الله - بيان خواهيم كرد.

در حالي كه عده اي دچار توهم شده معتقدند: عقيل و عباس دو عموي پيامبر - صلي الله عليه و آله - در جنگ بدر با مشركين بوده اند. اگر اين مطلب صحت هم داشته باشد، بايد آن را ناشي از اجبار و اكراه مشركين دانست؛ زيرا گفته شده است كه اين دو (عقيل و عباس) مجبور به حضور در جنگ از طرف مشركين شده بودند. [1]

آشفتگي و اضطراب اين روايت و مانند آن را بيشتر درك مي كنيم كه مي خوانيم: عقيل و عباس تا فتح مكه از اعلان اسلام خود، ابا ورزيدند و بعد از فتح مكه عباس مسلمان گشت، پس از آنكه ايمان خود را پنهان مي داشت. [2] .

اما حقيقت مطلب آن است كه اين دو، مدتها قبل - حتي پيش از بدر، ايمان آورده بودند و بخاطر عدم امنيت، ايمان خود را از مشركين كتمان مي كردند و حضور در بدر با مشركين - به فرض صحت خبر - ناشي از اجبار و اكراه بود.

عقيل - آن طور كه درباره جنگ حنين گفته اند - در حنين شجاعت و دليري درخشاني در راه خدا از خود نشان داد؛ همان جنگي كه در آن چه بسيار مدعيان اسلام و منافقين گريختند و پيامبر را در ميان دشمن رها كردند و او را در اختيار شمشيرها، تيرها و نيزه هاي دشمن دست از جان شسته قرار دادند. جنگي كه اين آيه شريفه يكي از صحنه هاي آن را ترسيم مي كند:

و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا و ضافت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين [3]

و ياد آوريد جنگ حنين را كه فزوني جمعيت، شما را مغرور ساخت، ليكن اين حجم و انبوه افراد سودي به شما نرساند و زمين با همه گستردگي، بر شما تنگ گشت، سپس روي گردانيديد و گريختيد.

در اين جنگ تنها افراد انگشت شماري پايداري نشان داده به گرد پيامبر حلقه زدند و ستيزي جانكاه با دشمن آغاز كردند.

تاريخ نام و تعداد آنان را به دقت مشخص كرده است - غير از صاحب ذوالفقار علي - عليه السلام - و عباس - عقيل از جمله مدافعان پايدار آن روز بود و با شمشير خود جنگ سختي را با افراد پست، پيش برد، همان طور كه مورخين - مثلا بلاذري [4] به حضور و پايداري عقيل در حنين تصريح كرده و نامش را ثبت كرده اند.

به علاوه عقيل در جنگهاي ديگري نيز همراه پيامبر - صلي الله عليه و آله - حضور داشت. منقول است كه وي در جنگ خيبر و موته بوده است و مرحوم مظفر محقق بزرگ به اين نكته اشاره كرده است. [5] .

عقيل علي رغم نابيناني، از جهاد باز نايستاد و بعد از شركت در جنگهاي زمان پيامبر و فعاليت در خط مقدم، مي بينيم بدون هراس از مرگ، كوشش ‍ مي كند در جنگهاي متعدد عليه مخالفين با اسلام واقعي تحت رهبري بزرگ پرچمدار عدالت و اسلام مجسم، علي - عليه السلام - شركت كند، با اين كه به جهت نابينايي وقت شركتش در جنگ گذشته بود.

عقيل از مدينه نامه اي به امام - مي نويسد و از آمادگي كامل خود براي انجام دستورات خليفه حق، علي - عليه السلام - و مبارزه با امويان، خبر مي دهد. [6] عقيل زماني اين نامه را مي نويسد كه جامعه، شرايط دشواري را تحمل مي كند. و امت اسلامي دچار سختي شده است.

در هنگامي كه امام در صدد پي ريزي نظام اسلامي است؛ گروهي از ياغيان در صدد شق عصاي مسلمين برآمده، تحت رهبري معاوية بن ابي سفيان به معارضه با امام و اسلام راستين برخاسته اند.

امام در پاسخ به برادرش براي قدرداني و تشكر از وي نامه اي برايش ‍ فرستاده او را مطمئن ساخته و خاطرش را آسوده مي كند و معذورش ‍ مي دارد و از راست همتي و موضع درست او سپاسگزاري مي كند. [7] .

اين پيوند اعتقادي بالنده ميان دو برادر، دشمنان كينه جو را متعجب نمي سازد، بلكه آنان را برآن مي دارد تا اين پيوند را بر اساس منافع دنيوي و مادي كه عقيل آن را پنهان مي كند، بدانند. دشمنان اين استنباط را از عملكرد امام در قبال اموال بيت المال كه اجازه كمترين تصرف نابجايي را در آن نمي داد و درهمي را به ناحق به كسي نمي داد و از فقر نسبي عقيل و قضيه آهن گداخته كه امام آن را به صورت او نزديك ساخت، به دست آورده اند.

اين سرسختي امام در برابر بيت المال مسلمين است كه به معاويه فرصت مي دهد تا با پولهاي مردم افراد سست پيمان را بخرد و آنان را عبد هواي خود سازد.

اولين كسي كه پيوند ديني ميان امام و عقيل را چنين تفسير كرد و سعي در بدجلوه دادن اين رابطه برادرانه را داشت خود معاويه بود. او عدالتخواهي علي - عليه السلام - را به صورت بخل حتي نسبت به برادر جلوه داد و نياز عقيل و علاقه اش را به خود (معاويه) ناشي از تنگدستي و دنياخواهي عقيل، و برتري بخشيدن دنيا را بر دين - به گمان خودشان - جلوه داد و بدينسان بنياد دروغ سازي ريخته شد و از اين مقدمات، اكاذيب ديگري زاده گشت. محب الدين طبري مي گويد:

نقل كرده اند كه روزي معاويه در حضور عقيل گفت: اگر عقيل ما را بهتر از برادر خود نمي دانست نزد ما نمي ماند و برادرش را ترك نمي گفت. عقيل گفت: برادرم براي دين من بهتر است و تو براي دنياي من بهتري، و من دنيايم را ترجيح دادم! [8] .

اين سخني است كه زيبنده يك فرد عاقل عادي نيست چه رسد به بزرگ مردي چون عقيل كه در جنگها و معركه هاي دشوار بنيادي جاهلي، كه به صورت نوين در قالب امويان مجسم گشته بود، شركت داشت و پيكار مي نمود.

عقيل براي حضور در اين مواقف حساس پيشقراول و طلايه دار لشكر بود. چطور ممكن است چنين مردي را اين گونه ناجوانمردانه جلوه دهند و همين متهم داشت. ظاهرا جعالان و دروغپردازان كه عقيل را نخست تنگدست جلوه مي دهند و همين تنگدستي سبب رفتن او به نزد دشمن اصلي اش معاويه مي شود، يك مطلب را فراموش كرده اند، آنها در خاطر ندارند كه عقيل عموي بخشنده ترين افراد جامعه آن روز و با كرامت ترين خاندان محمد - صلي الله عليه و آله - مانند: حسن، حسين و عبدالله بن جعفر مي باشد.

آوازه كرم و بنده نوازي اين بخشندگان در تمام جزيرة العرب پيچيده بود و نيازمندان از هر سو به طرف آنان دست دراز كرده بيش از نياز خود دريافت مي كردند آنان ثروت خود را با خداوند تقسيم كرده بودند.

آيا عقيل برادرزادگان خود را نمي شناخت؟ چرا نزد آنان براي رفع حاجت خود نمي رفت؟ و چرا برادرزادگان، عموي فقير خود را درنيابند. فراموش ‍ نكنيم -آنطور كه دروغ پردازان فراموش كرده اند - عقيل درست همزمان و معاصر اين بخشندگان اهل بيت - عليهم السلام - بود نه قبل از آنان و نه بعد از ايشان.

همچنين دروغپردازان و مفتريان خواسته اند عقيل را به ضعف ايمان، عدم احتياط در اتخاذ موضع صحيح در صحنه هاي سياسي، دوگانگي شخصيت، عدم تعادل، سهل انگاري نسبت به اصول اعتقادي، سازشكاري سياسي و غيره متهم سازند. و وانمود كنند كه عقيل بدون حمايت معاويه از عهده مشكلات زندگي برنمي آمد.

اما آنچه كه بايد در اين مورد بگوييم آن است كه: تمام اين اوصاف و عيوب، نواقصي بودند كه عقيل در زندگي خود قهرمان مبارزه با آنها محسوب مي گشت و متصفين به اين صفات را به نبرد فرا مي خواند تا آنها را از پاي درآورد. آري، بزرگ منشي و بلند طبعي بني هاشم شايسته عقيل است و خودداري، جبلي او مي باشد و برجستگي و صفا از صفات اوست.

عقيل جليل القدر بود و عزت نفس داشت، بلند مرتبه و داراي منزلت والا بود تا جايي كه سمبل تفاخر و برتري محسوب مي گشت بخاطر ويژگيهاي برجسته مانند ديگر اقطاب اعتقادي بني هاشم، نمونه والاي شخصيت شمرده مي شد و ديگران به او افتخار مي كردند؛ مثلا، حسان بن ثابت انصاري، شاعر پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - در بزرگي او و ديگران بزرگان بني هاشم چنين مي سرايد:



و ما زال في الاسلام من آل هاشم

دعائم عز لاترام و مفخر



بها ليل منهم: جعفر وابن امه

علي و منهم احمد المتخير



و حمزة و العباس منهم، و منهم

عقيل، و ماء العود من حيث يعصر [9] .



اگر حسان چنين در مدح آنان مي سرايد ديگران را نيز شايسته است كه بخاطر انتساب به اين خاندان به آنان افتخار كنند.

قدامة بن موسي بن قدامة بن مضعون جمحي از خواهرزادگان بني هاشم، به ستايش دايي هاي خود پرداخته مي گويد:



و خالي بغاة الخير تعلم انه

جدير بقول الحق لايتوعر



و جدي علي ذوالتقي وابن امه

عقيل و خالي ذوالجناحين جعفر



فنحن ولاة الخير في كل موطن

اذا ماوني عنه رجال و قصروا



داي من جوينده خير بود و مي داني كه شايسته سخن حق بود و در كلام در نمي ماند.

جدم علي صاحب تقواست و برادرش عقيل و دايي من جعفر ذوالجناحين است.

ما رهبران خير در همه جا هستيم در آنجايي كه مردان سستي كنند و كوتاهي ورزند.

و يا جعدة بن هبيره مخزومي فرزند ام هاني - خواهر عقيل - را مي بينم كه بحق چنين ترنم مي كند:



ابي من بني مخزوم ان كنت سائلا

و من هاشم امي لخير قبيل



فمن ذا الذي يباي علي بخاله

كخالي علي ذوالعلا و عقيل



اگر بپرسي، پدرم از بني مخزوم است و مادرم از بني هاشم كه بهترين قبيله است مي باشد.

چه كسي بر من به دائي خود افتخار مي كند؟ دايي هاي من كساني مانند: علي صاحب مقامات عاليه و عقيل هستند.


پاورقي

[1] ذخائر العقبي / طبري، ص 222.

[2] اسعاف الراغبين / صبان. در حاشيه نورالابصار شبلنجي، ط هشتم، ص 88‍(مصر، 1963 م).

[3] سوره توبه، آيه 25.

[4] انساب الاشراف، ج 1، ص 301(ط مصر).

[5] سفير الحسين، ص 6.

[6] انساب الاشراف / بلاذري، ج 2، ص 74و 75، تحقيق شيخ محمد باقر محمودي (بيروت 1975) دو نامه متبادل در اين کتاب آمده است. نامه جوابيه امام در نهج البلاغه، شرخ شيخ عبده، ص 493، 495 موجود است.

[7] انساب الاشراف / بلاذري، ج 2 ص 74 و 75، تحقيق شيخ محمد باقر محمد (بيروت 1975) دو نامه متبادل در اين کتاب آمده است. نامه جوابيه امام در نهج البلاغه، شرح شيخ محمد عبده، ص 493، 495 موجود است.

[8] ذخائر العقبي، ص 222.

[9] ترجمه اين ابيات قبلا گذشت.