بازگشت

زمينه ها، نسب مسلم بن عقيل هاشمي


روزي كه اراده آسماني، طبيعت متمايز جنس بشري را بيان كرد و روزي كه وحي خداوند تبارك و تعالي حقيقت متباين انساني را در قرآن بدين گونه بيان كرد كه:

انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا [1] .

و معيار ثابت و هميشگي برتري را بدين گونه اعلام داشت كه:

ان اكرمكم عندالله اتقاكم [2] در آن روز عملا مردم روي زمين به گروهها، قبايل و امتهاي مختلف متباين و پراكنده تقسيم شده بودند. از جمله اين ملتها، ملت ريشه دار عرب بود كه به دهها قبايل منقسم گشته، و اين فروع از آن اصل قديمي برخاسته و گسترش ‍ يافته بودند.

در قله و رأس اين هرم، قبيله جاويد بني هاشم بود كه چونان خورشيد در ميان قريش مي درخشيد و در مجد، عظمت، عزت و بزرگي منشي به بالاترين مراتب و منزلت اجتماعي آن روزگاران رسيده بود. با آنكه معيارها و ارزشهاي اخلاقي و معتقدات درست، در آن زمان متفاوت بود.

بني هاشم، هم در عصر جاهلي و هم در روزگار درخشان اسلامي، برترين، گراميترين، بالنده ترين قبيله و داراي استوارترين عقيده بودند. و اين مطلب عجيبي نيست، زيرا كه همين قبيله بود كه از آن، دلاوران ملت عرب و مهتران اين امت برآمدند، بلكه آنان برترين چهره هاي تمامي بشريت و امم بودند و شاخص انسانيت و قدسيان بشر، اينان مي باشند.

در اينجا كافي است سخن حبيب خدا، سرور عرب و عجم را نقل كنيم كه مي فرمايد:

انا محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب، ان الله خلق الخلق فجعلني من خير خلقه و جعلهم فرقتين، فجعلني في خير فرقة و خلق القبائل فجعلني في خير قبيلة و جعلهم بيوتا، فجعلني في خيرهم بيتا فانا خيركم بيتا و انا خيركم نفسا [3] .

من محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب هستم. خداوند خلق را آفريد و مرا از بهترين خلق خود قرار داد. مردم را دو گروه ساخت و مرا در بهترين گروه قرار داد. و قبايل را آفريد و مرا در بهترين قبيله قرار داد و مردم را خانواده خانواده نمود و مرا در بهترين خانواده قرار داد. پس من از نظر خانوادگي از بهترين شما هستم و خودم نيز از بهترين شما هستم.

مسؤوليت حفظ اسلام و دلسوزي مسلمانان به آنان واگذاشته شده است؛ زيرا كه خداوند توانايي ها و استعدادهاي بزرگي در آنان به وديعه قرار داده بود لذا كفار و منحرفين، بر آنان رشك برده، حسد ورزيدند و كينه هاي نهاني اهل جاهليت و آزادشدگان فتح مكه عليه آنان هشدار داد و هميشه بر زبان مباركش بر زبان مباركش خبر از گزينش آسماني و برتري خدادادي بني هاشم بود. حضرت - صلي الله عليه و آله در اين مورد فرمود:

قال جبرئيل عليه السلام: قلبت الارض مشارقها و مغاربها فلم اجد افضل من محمد صلي الله عليه و آله، و قلبت الارض مشارقها و مغاربها فلم اجد افضل من بني هاشم [4] .

جبرئيل - عليه السلام - گفت: شرق و غرب زمين را زير و رو كردم ليكن برتر از محمد - صلي الله عليه و آله - نيافتم. و شرق و غرب عالم را در نورديدم و زير و زبر كردم اما گراميتر از بني هاشم نديدم.

پيامبر اكرم بر گزينش آسماني خود و آلش تأكيد مي كرد، با آن كه فضل و مجد حضرت نزد قريش آشكار بود. قريش، پيامبر و ديگر جوانان بني هاشم را آن چنان مي شناختند كه فرزندان خود را مي شناختند [5] .

با اينهمه پيامبر -صلي الله عليه و آله - مكرر مي گفت:

ان الله اصطفي من ولد آدم ابراهيم و اتخذه خليلا و اصطفي من ولد ابراهيم اسماعيل، ثم اصطفي من ولد اسماعيل نزار، ثم اصطفي من ولد نزار مضر، ثم اصطفي من مضر كنانة، ثم اصطفي من كنانة قريشا، ثم اصطفي من قريش بني هاشم... ثم اصطفي من بني هاشم بني عبدالمطلب، ثم اصطفاني من بني عبدالمطلب [6] .

خداوند از فرزندان آدم ابراهيم را برگزيد، و او را دوست خود قرار داد و از فرزندان ابراهيم اسماعيل را، و از فرزندان اسماعيل نزار را برگزيد. سپس از فرزندان نزار مضر را برگزيد و از مضر كنانه را برگزيد. و از كنانه قريش را برگزيد و از قريش بني هاشم را برگزيد... و از بني هاشم عبدالمطلب را برگزيد و سپس مرا از بني عبدالمطلب برگزيد.

آري، من، فرزند عبدالمطلب شيبة المحمد هستم كه عده اي از جهت منزلت او را فقط جد پيامبر اكرم مي دانند و بس در حالي كه شيبة الحمد از اوصياي ابراهيم خليل -عليه السلام - بود و يقينا آينده درخشان و منزلت بزرگ نوه خود فرزند عبدالله را مي دانست تا جائي كه به ابوطالب (وصي خود) سفارش كرد كه مستقيما بر تربيت و رشد نوه مسعودش ‍ نظارت داشته باشد تا حضرت، جوان شود و آماده ابلاغ دستورات ربوبي گردد.

اگر عبدالمطلب صرفا پدري معمولي و جدي از دوره جاهليت بود- چنانكه عده اي تصور مي كنند - شايسته پيامبر نبود كه در سخت ترين لحظات و حساسترين مواقف، از جد خود ياد كند، در صورتي كه حضرت ختمي مرتبت - صلي الله عليه و آله - در جنگهاي خود هنگام رجزخواني و مبارزه طلبي مي فرمود: من براستي پيامبرم... من فرزند عبدالمطلب هستم.

رسولي كه تنها به زبان وحي سخن مي گويد و نطق او از هواي نفس بدور است، به جد خود افتخار مي كند و با غرور از مجد پدربزرگ خود ياد مي كند و در عرصه كارزار كمك معنوي از نام مبارك جد خود مي گيرد.

قطعا پدر بزرگش عبدالمطلب و عمش ابوطالب نسل اندر نسل از اوصياي آسماني [7] و از زمان ابراهيم خليل الرحمان - عليه السلام - حافظان اسرار نبوت بوده اند.

و اين مطلبي است كه بايد آن را چشم حقيقت بين فهميد و با بصيرت دريافت؛ زيرا درك آن از دين و ايمان است.

پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - كه از خود و خاندانش سخن مي گفت و آنها را و نفس مقدس خود را بزرگ مي داشت نه عصبيت داشت و نه نارسيست بود بلكه وي حقيقت ديگري را مد نظر داشت. حضرت به ملازمه ذاتي ميان برگزيده بودن خود و خاندان پاكش و گزينش آنان از عالم بالا اشاره داشت.

پيامبر مي خواست بزرگي و مجد خاندان عصمت را آشكار كند تا كسي اين خاندان را كوچك نشمارد و آنان را برابر واقعيت امر قرار بگيرند و آگاهانه يا نا آگاهانه در مقابل اين خاندان قرار نگيرد و با دليل يا بي جهت به پيكار با اهل بيت برنخيزند.

اينها ناشناخته نبودند بلكه ترس پيامبر بيشتر از آن بود كه آنان فريب خورده با اين خاندان به ستيز بپردازند؛ لذا حجت را بر همه، تمام كرد. حقا كه چقدر نظر و دورانديشي و آگاهي پيامبر زياد بود كه آينده را چون گذشته مي ديد.

علي رغم اين همه تأكيدات مكرر و پي در پي از پيامبر - صلي الله عليه و آله - در مورد حفظ و حرمت خاندان پاكش براي حفظ و تداوم رسالت، تاريخ از جنايات هولناك و پي در پي، مسلخ و زندان عليه اهل بيت و پيروان آنها براي خفه كردنشان سخنها دارد؛ جناياتي كه به دست افراد پست قريش ‍ صورت گرفت، زندانهايي؟ براي از ميان برداشتن اين سلاله پاك به وجود آمد، فريبكاريهايي كه توسط نامردمان انجام گرفت، تصفيه هاي فيزيكي اهل بيت و جنايات بسياري كه تاريخ در ثبت آنها قصور ورزيده است؛ ليكن در كتابي بزرگ و سترگ نزد خداي قاهر مضبوط است كه: في كتاب لايضل ربي و لاينسي [8]

اما كمترين نوع ظلم در حق اين خاندان عظيم، كوچك شمردن قدر آنان و تلاش مستمر در جهت از بين بردن ارزشهاي والاي معنوي آنان و خارج كردن آنان از گردونه هدايت كردن مردم بود كه هرگز تحقق نيافت. معاويه دوباره تلاش بيمارگونه خود را در جهت كم ارزش جلوه دادن شأن اهل بيت به كار برد.

وقتي خبر بدگوئي معاويه درباره بني هاشم به عاثمة بنت عاثم رسيد وي در برابر اهل مكه قرار گرفت و طي خطابه اي درباره فضائل بني هاشم چنين گفت: اي مردم! بني هاشم به سيادت رسيدند و بخشندگي پيشه كردند. پادشاه گشتند و پاشاهي بدانان واگذار گشت. فضيلت يافتند و فضل به آنان ارزاني شد. برگزيده اند و برگزيده شدند. در اين خاندان كمترين تيرگي، تهمت، عيب و شكي نيست. نه زيان كردند و نه طغيان ورزيدند و نه پشيمان گشتند. نه مغضوبان هستند و نه جزء گمراهان مي باشند. بني هاشم بخشنده ترين مردمان مي باشند. اصل و ريشه آنان از همه هستوارتر و برتر است، حلم آنان از همه بيشتر است. علم عطاي آنان از همه مردم افزونتر است....

وي سپس به ياد كردن بزرگان بني هاشم پرداخته، مناقب ارجمند و ماجراهاي بزرگ آنان را يكايك يادآور شد. و بعد در مقام مقايسه برآمده، صفات ننگ آلود دشمنان را برشمرد و در آخر به ذم معاويه پرداخت و تهديد كرد كه از بدنامي و اصل پليد آنان پرده برخواهد داشت.

عاثمه بعدها در يك رويارويي با معاويه، مستقيما چهره پليد او و عمر و عاص را آشكار ساخته، آن دو را رسوا نمود [9] .

در فضائل بني هاشم مبالغه و غلوي صورت نگرفته و ارزشگذاري آنان از حد طبيعي به عيادت امام آمده، در راه با زبير برخورد كرد، عمر از وي خواست با هم به عيادت امام بروند ليكن زبير در اين كار مردد گشت، و عمر به زبير اعتراض كرده گفت: آيا نمي داني عيادت بني هاشم فريضه و زيارت آنان نافله است [10] .

و در روايت ديگري عبارت چنين است:... بدرستي كه عيادت بني هاشم سنت و زيارت آنان نافله است.

روايات بسيار فراواني در دست است كه همه از فضائل اهل بيت آگاه بودند، امام دنياپرستي، تلون مزاج و تفاوت درجات، التزام به سخن و دستورات پيامبر بزرگ - صلي الله عليه و آله - مانع تن دادن به برتري اهل بيت و قبول برگزيدگي آنان گشت. كافي است در اين مورد بگوييم كه حضرت ختمي مرتبت - صلي الله عليه و آله - آنچه از طرف وحي الهي به او رسيده بود، بدون كم و زياد به مردم ابلاغ كرد و خاندان هاشمي را در راستاي تعقيب محقق نمودن اهداف الهي و تشكيل مدنيت اسلامي، چنين معرفي كرد. و توانايي آنان را در پياده كردن احكام الهي بيان داشت. همچنان كه خود را چنين معرفي مي كند كه: انا سيد البشر ولافخر؛من بزرگ بشرم و فخر هم نمي كنم و سخن خدا را درباره خود بر مردم خواند كه:

كذلك ارسلناك في امة قد خلت من قبلها امم [11] .

اي محمد! ما تو را ميان خلقي به رسالت فرستاديم كه پيش از اين هم پيغمبران و امتهاي ديگر به جايشان بودند و درگذشتند.

پيامبر -صلي الله عليه و آله - و پسر عم وي علي - عليه السلام - دو سرور اين خاندان و دين بودند و چون ستون براي خاندان عترت و امت اسلامي هستند. آنان ريشه هاي شجره طيبه اي هستند كه: اصلها ثابت و فرعها في السماء [12]

البته ديگر بزرگان بني هاشم را نمي توان ناديده گرفت يا فراموش كرد، كساني چون حمزه سيدالشهداء، عباس عموي پيامبر، جعفر طيار ذوالجنحين و عقيل كه بيت الغزل اين بحث است، زيرا كه وي به وجود آورنده قهرمان خاندان ابوطالب مسلم است كه بزرگ و يكي از كساني كه به تاريخ ارزشهاي اخلاقي و مواقف حماسي را ارمغان داد. او كه صفحات سفيد از مردانگي، بزرگي و كرامت خود بجا گذاشته است كه كسي را جز آنان ياراي نزديك شدن به آن مرتبه نمي باشد.. حسان بن ثابت انصاري - شاعر پيامبر عظيم الشأن - در رثاي جعفربن ابي طالب چنين مي سرايد:



و ما زال في الاسلام من آل هاشم

دعائم عز لا ترام و مفخرم



بها ليل منهم: جعفر و ابن امه

علي و منهم احمد المتخير



و حمزة و العباس منهم و منهم

عقيل و ماء من حيث يعصر



يعني: در تاريخ اسلام هميشه از بني هاشم اركان عزت و افتخار بپا شده است كه كمتر كسي مي تواند مراتبي را براي خود تصور كند. نيك مردان بزرگي مانند: جعفر، برادرش علي، احمد پيامبربرگزيده، حمزه، عباس و عقيل. عطر گلاب از گل است و سرچشمه آن را در گل بايد جست.


پاورقي

[1] ما همه شما را نخست از مرد و زني آفريديم و آنگاه شعبه هاي بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا(قرب و بعد نژاد و نسب يکديگر را) بشناسيد (و بدانيد که اصل، نسب و نژاد مايه افتخار نيست بلکه) بزرگوارترين شما نزد خدا باتقواترين مردمند. (سوره حجرات، آيه 13).

[2] ما همه شما را نخست از مرد و زني آفريديم و آنگاه شعبه هاي بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا (قرب و بعد و نژاد و نسب يکديگر را) بشناسيد (و بدانيد که اصل، نسب و نژاد مايه افتخار نيست بلکه) بزرگوارترين شما نزد خدا باتقواترين مردمند. (سوره حجرات، آيه 13).

[3] ذخائر العقبي في مناقب ذوي القربي / محب الدين طبري، ص 10، والعقد الفريد /ابن عبد ربه اندلسي، ج 5، ص 4 (ط 2، مصر 1953 م).

[4] ذخائر العقبي / طبري، ص 14 (ط دارالکتاب القراقية، 1387 ه‍).

[5] يعرفونه کما يعرفون ابناءهم (سوره بقره، آيه 146).

[6] ذخائر العقبي / طبري، ص 10.

[7] جد و عم پيامبر، حضرت را بسيار گرامي و بزرگ مي داشتند؛ زيرا اين دو تن از افراد عادي نبودند بلکه درباره پيامبر -صلي الله عليه و آله - آگاهترين دانشمندان بودند ليکن از ترس کيد و مکر کفار و جاهلان، حقيقت امر را مکتوم مي داشتند.

اين مطلب را صدوق در کتاب خود: اکمال الدين، ص 102 آورده است. حتي مؤلف کتاب سيره حلبيه در کتابش ج 1 ص 139، سخن ابوطالب را هنگام خواندن خطبه ازدواج پيامبر و خديجه چنين نقل مي کند: به خدا سوگند او (پيامبر صلي الله عليه و آله) پس از اين، داراي خبر بزرگ و موقعيت بسيار حساسي خواهد بود.

مطلب فوق را مؤلف تذکرة الخواص، مبرد در اکمال و باقلاني در اعجاز القرآن نيز نقل کرده اند. صاحب الغدير پس از نقل مطلب فوق، سخن زير را نيز از ابوطالب هنگام گفتگو با حضرت نقل مي کند:... پدرم (عبدالمطلب) تمام کتابها را مي خواند و مي گفت: از صلب من پيامبري مبعوث خواهد شد، دوست داشتم وي را درک کنم و به او ايمان بياورم. پس هر کس از فرزندانم وي را درک کرد و به و ايمان بياورد.

ابوطالب عموي پيامبر که وصي جد پيامبر عبدالمطلب بود امين بر وصاياي انبياء بود تا آن که اين وصايا را به پيامبر بزرگوار ما تسليم کرد. (مرآة العقول،ج 1، 362).

مورخين درباره اين دو بزرگوار اجماع و اتفاق نظر دارند که هرگز نه بتي را پرستيدند و نه مقابل سنگي تعظيم کردند بلکه متدين به دين حنيف ابراهيم حليل - عليه السلام - بودند و خدا را طبق آن آيين عبادت مي کردند.

[8] سوره طه، آيه 52.

[9] المحاسن و الاضداد / جاحظ، ص 88-90(بيروت، 1969 م).

[10] ذخائر العقبي / طبري، ص 14و 15.

[11] سوره رعد، آيه 30.

[12] سوره ابراهيم، ايه 24.