بازگشت

پسر زياد و عمر بن سعد در كوفه و تقاضاي رد فرمان


عبيدالله زياد بعد از شهادت حضرت سيدالشهدا و فجايعي كه مرتكب شده بود با خود انديشيده كه در انظار مورد تنفر و انضجار خواهد شد و اين عملي را كه عمر بن سعد به دستور و فرمان او انجام داده در نتيجه وبال و اعتراض همگاني بر او وارد خواهد بود لذا پسر سعد را خواسته و ميخواست كه اين اعتراض را به گردن او وارد سازد و به او گفت: ابن سعد هم اينك كه خدمت خود را انجام دادي و كار حسين را تمام كردي فرماني را كه من در اين خصوص بنام تو صادر كردم از تو خواهانم كه آن را به من مسترد داري پسر سعد گفت اي امير آن فرمان مفقود شده و در دسترس من نيست عبيدالله گفت لتجيئني به معتذرا في عجائز قريش يعني مي خواهي آن را در دست خود داشته باشي تا نزد پيره زنان قريش به آن خود را معذور شماري و گناه را به گردن من وارد آوري و به اين عذر از قتل حسين خود را تبرئه نمائي عمرسعد گفت و الله لقد نصحتك في الحسين نصيحة لو استشارني ابي سعد كنت قد اديت حقه.

يعني به خدا قسم اگر اين نصيحتي كه من به تو درباره حسين نمودم اگر پدرم سعد با من مشورت در آن مي كرد بيقين كه حق آن را ادا مي نمودم و با او جز اين نمي گفتم و


ليكن تو به حرف من گوش ندادي و از قتل حسين دست برنداشتي و كردي آن كاري را كه نبايد بكني هم در اينجا مي نويسند كه عثمان بن زياد برادر عبيدالله در آن مجلس حضور داشته به او گفت قسم به خدا كه عمر راست و درست گفت دوست داشتم كه مردي از اولاد زياد نباشد مگر اينكه روز قيامت بيني او را مهار نموده باشند و حسين كشته نشده باشد عمر سعد گفت و الله ما رجع بشر مما رجعت اطعت عبيدالله و عصيت الله و قطعت الرحم.

يعني هيچ كس عاقبت بشر مثل من نشد كه فرمان عبيدالله را بردم و نافرماني خدا را كردم و قطع رحم و پيوند نمودم؛ اين است عاقبت بشري كه خسر الدنيا و الاخره را مصداق گرديده است.