بازگشت

ورود اهل بيت اطهار به دار الاماره كوفه


ابن نما در مثيرالاحزان [1] از حميد بن مسلم روايت كرده وقتي كه اهل بيت اطهار بدار الاماره ورود كردند پسر زياد لعنة الله عليه بارعام داد و سر مقدس امام عليه السلام را آورده در برابر او گذاردند زينب كبري دختر اميرالمؤمنين برداي شريف تن خود را پوشيده و به طور ناشناس آمد در گوشه اي قرار گرفت عبيدالله سه بار آن مظلومه را طرف خطاب قرار داد جوابي نشنيد پس از آن پرسيد اين زن كيست گفتند زينب دختر علي بن ابي طالب است ديگر بار روي به جانب آن مظلومه نموده گفت الحمدلله الذي فضحكم و قتلكم و اكذب احدوثتكم فقالت سلام الله عليها الحمدلله الذي اكرمنا بمحمد صلي الله عليه و آله و طهرنا تطهيرا انما يفتضح الناس و يكذب الفاجر و هو غيرنا فقال ابن زياد كيف رايت صنع الله باخيك و اهل بيتك فقالت ما رايت الا جميلا.

يعني پسر زياد گفت حمد خداي را كه شما را رسوا كرد و شما را كشت و دروغ شما را آشكار كرد حضرت زينب سلام الله عليها فرمود حمد خداي را كه ما را گرامي


و بزرگ گردانيد به واسطه محمد ص و ما را پاك و مطهر ساخت جز اين نيست كه رسوا مي شود فاسق و زشتكار و دروغ مي گويد نابكار و او غير از ما است و ما آن نيستيم پسر زياد گفت چگونه ديدي كار خدا را درباره برادرت و اهل بيت او زينب فرمود نديدم جز خوبي هؤلاء قوم كتب الله عليهم القتل فبرزوا الي مضاجعهم و سيجمع الله بينك و بينهم فتحاج و تخاصم فانظر لمن يكون الفلج يومئذ هبلتك امك يابن مرجانه فرمود اين اشخاص مردمي هستند كه خدا برايشان قتل و شهادت را نوشته و مقرر كرده و آن ها بآرامگاه خود جاي گرفتند و به زودي خداي دادگر بين تو و بين ايشان جمع خواهد كرد و به محاجه و مخاصمه كشيده خواهد شد پس ببين آن وقت فلج و پاچلاقي از براي كيست اي پسر مرجانه مادرت به عزايت بنشيند در اينجا رشادت و شجاعت و صراحت لسان و قوت قلب و نيروي ايمان اين معصومه مظلومه ستم رسيده را بايد ديد كه تا چه اندازه قوي بوده كه پسر زياد بدينگونه رسوا و دچار افتضاح گرديده مشت او باز و خيانت و نادرستي او به مردم ساده لوح كوفه و دنياطلبان واضح و آشكار گرديده.

سيد در لهوف مي نويسد [2] : كه راوي گفت پسر زياد به خشم آمده و گويا كه درصدد قتل آن مظلومه برآمد عمرو بن حريث به او گفت اين زن است و زن را در گفتارش مؤاخذه و ايرادي نيست [3] پسر زياد گفت قلب من از حسين تو كه سركشي كرد شفا يافت و نيز از نافرمانان و سركشان از خانواده تو، زينب فرمود به جان خودم قسم كه تو سالخوردگان ما را كشتي و شاخه ي ما را قطع كردي و ريشه ما را زدي پس اگر شفاي تو به اين است عجب شفائي يافتي فان كان هذا شفاك فقد اشفيت پسر زياد گفت اين زن شاعر و سجع گوي است بلي به جان خودم كه پدرت هم شاعر و سجع گو بود زينب عليهاالسلام فرمود اي پسر زياد زن را با سجع و شعر چه كار است! من تعجب دارم از كسي كه به قتل پيشوايان خود شفاي خويش را مي بيند و مي داند كه آنها در آخرت از او انتقام مي كشند.



پاورقي

[1] مثيرالاحزان ص 70 - طبري ج ص 262 - لهوف سيد ص 70.

[2] لهوف سيد ص 70.

[3] مثيرالاحزان ص 71.