بازگشت

خبر سهل شهرزوري در ورود به كوفه


ابي مخنف [1] از سهل شهرزوري روايت كرده كه گويد در آنسال يعني سال شصت و يكم هجري من از حج برگشته وارد كوفه شدم ديدم كه بازارها بسته و دكاكين را قفل زده اند و مردم دسته اي به حالت گريه و دسته ديگر شاد و خندانند من خود را به مردي پير از ايشان رسانيدم و از او پرسيدم اين چه حالت است كه در اين مردم مي بينم بعضي گريان و برخي خندانند مگر براي آن ها عيدي است كه من نمي دانم و به آن آشنائي ندارم پير دست مرا گرفته و به گوشه اي برد پس از آن به صداي بلند شروع به گريه كرد و گفت سيدي عيدي از براي ما نيست و ليكن گريه اين مردم به خدا قسم از جهت خاطر دو عسگر است كه يكي فاتح و پيروز و ديگري مقتول و مغلوب گرديده من گفتم آن دو عسگر كدامند؟ گفت عسگر و سپاه حسين كه مغلوب و مقتول گرديده و سپاه پسر زياد كه فاتح و پيروز شده پس از آن باز به صداي بلند گريسته و گفت:



مررت علي ابيات آل محمد

فلم ارها امثالها يوم حلت



فلا يبعدالله الديار و اهلها

و ان اصبحت منهم بزعمي تخلت



الم تر ان الشمس اضحت مريضة

لقتل حسين و البلاد اضمحلت



و كانوا غياثا ثم اضحوا رزية

لقد عظمت تلك الرزايا و جلت



الم تر ان البدر اضحي ممرضا

لقتلي رسول الله لما تولت



و ان قتيل الطف من آل هاشم

اذل رقاب المسلمين فذلت



قتيلا ظما ما عله القوم شربة

و قد نهلت منه الرماح و علت



فليت الذي اهوي اليه بسيفه

اصاب به يمني يديه فشلت



سهل گويد هنوز كلام او تمام نشده بود كه صداي بوق و شيپور بلند شد و پرچم هاي برافراشته رسيدند و سپاه پسر زياد وارد كوفه شدند و صيحه و فرياد عظيمي شنيده شد در اين اثنا سر حسين (ع) نمودار گرديد كه نور از آن ساطع بود پس گريه در من گلوگير شد و از اين منظره به حيرت در آمدم آن گاه اسيران وارد شدند كه در جلو آن ها علي بن الحسين و بعد از آن ام كلثوم مظلومه بود و صدا مي زد كه اي اهل


كوفه ديده هاي خود را به هم گذاريد و چشمان خود را بپوشيد آيا از خدا و رسول او شرم نمي كنيد كه نظر به جانب حرم رسول خدا مي نمائيد در حالتي كه آن ها پاي برهنه و بي حجاب اند آن گاه آمده در دروازه بني خزيمة متوقف گرديدند و سر مبارك بالاي نيزه اي بلند بود در حالتي كه سوره كهف را قرائت مي كرد تا اين كه به اين آيه رسيد:

ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا سهل گويد من گريستم و گفتم يابن رسول الله قصه سر تو عجيب تر است پس از آن غشيه بر من عارض شد و به هوش نيامدم تا سوره تمام گرديد سپس اهل بيت را بر ابن زياد وارد نمودند.


پاورقي

[1] مقتل ابي‏مخنف ص 102 و 103.