بازگشت

در ورود اهل بيت اطهار به كوفه


سيد بن طاوس در لهوف و شيخ بن نما در مثيرالاحزان مي نويسد و مرحوم مجلسي نيز در بحار [1] از سيد روايت مي كند كه پسر سعد سر مبارك حضرت سيدالشهداء را در همان روز عاشورا با خولي بن يزيد اصبحي و حميد بن مسلم نزد پسر زياد فرستاد و باقي سرها را كه هفتاد و دو سر بودند از اصحاب و اهل بيت شستشو دادند و آن سرها را با شمر بن ذي الجوشن و قيس بن اشعث و عمر بن حجاج روانه نمودند و آن ها آن سرهاي مطهر را به كوفه رسانيدند خود او بقيه روز را تا روز دوم كه روز يازدهم محرم بود تا زوال آفتاب در كربلا مانده پس از آن با عيال و اطفال باقي مانده حضرت سيدالشهداء كوچ نمود و زنان را بر شتران بي جهاز با سرهاي برهنه بين دشمنان حركت داد در صورتي كه آن ها امانات و ودايع بهترين پيغمبران بودند و آنان را مانند اسيران ترك و روم در نهايت مصائب و هموم مي راندند.



يصلي علي المبعوث من آل هاشم

و يغري بنوه ان ذا العجيب



و همين بي حميت مردم دور از خدا و پيغمبر از حشر و نشر بودند كه در عين حال نماز مي گذاردند و خود را امت پيغمبر ص مي شمردند و نسبت به عيال و اطفال او اينگونه ستم و آزار روا مي داشتند و شرمي از خدا و رسول نمي نمودند.

مرحوم شيخ هادي كاشف الغطاء نجفي گويد:



مغلولة الايدي علي الاعناق

تسبي علي عجف من النياق



حاسرة الوجه بغير برقع

لاستر غير ساعد و اذرع



يعني اسرائي كه دست هاي ايشان را به گردن هايشان بسته بودند و آن ها را به حالت


اسيري بر اشتران لاغر بي جهاز نشانده بودند و روهاي ايشان مكشوف و حجاب و برقعي نداشتند و ساتري براي آن ها جز بازو و ذراع ايشان نبود.

سپهر از كتاب روضة الاحباب نقل مي كند [2] : وقتي كه پسر زياد خبردار شد اهل بيت رسالت به كوفه نزديك شدند رئيس شهرباني و پاسبانان محل و كوچه و بازار را امر داد كه روز ورود اهل بيت به كوفه هيچكس حق حمل اسلحه ندارد و ده هزار نفر سواره و پياده بسر راه ها به گماشت كه مبادا وقت ورود اهل بيت غوغائي وري دهد و دوستداران خاندان عصمت و طهارت قيام كنند پس از آن دستور داد سرهاي شهداء را كه پسر سعد پيش از آن فرستاده بود برده بر سر نيزه ها قرار دهند و از پيش روي اهل بيت بگذرانند و آن ها را با اهل بيت بشهر وارد كنند و در كوچه و بازار بگردانند تا از اين منظره رعب و وحشتي براي اهالي پيدا شده و نتوانند بر عليه دولت اموي قيام نمايد مردم كوفه وقتي از چگونگي حادثه اطلاع يافتند از خانه ها در آمده و آنگاه كه ذراري رسول خدا را به اين احوال ديدند هاي هاي گريستند حتي از آن ها كه در اين امر عظيم شركت نموده بودند از كردار زشت خود نادم و شرمسار گرديده اشك از ديده برخسار مي ريختند، حضرت امام سجاد عليه السلام به صداي ضعيف مي فرمود: اتنوحون و تبكون لاجلنا فمن قتلنا.

مجلسي از سيد بن طاوي روايت مي كند [3] پسر سعد در حيني كه اسرا را عبور مي داد وقتي كه نزديك كوفه شدند اهل كوفه را گرد آورد تا به تماشاي آنان در آيند زني از زنان كوفه پرسيد شما از كدامين اسرائيد؟ گفتند ما اسراي آل محمد هستيم آن زن از بام بزير آمده و مقداري مقنعه و ازار و پوشش آورده به آن ها داد تا خود را به آن ها بپوشانند و با آن زنان حضرت علي بن الحسين (ع) بود كه از بيماري نحيف و كاهيده شده بود و حسن بن حسن مثني هم با ايشان بود كه با عم خود و امام خود در صبر نمودن بر جراحات سنان مواسات كرده و هم اكنون با آن جراحات باقي بود و زيد و عمر پسران حضرت مجتبي هم با ايشان بودند.


المقرم [4] در مقتل خود نفس المهموم نقل مي كند كه بعد از زوال زنان و عيال و اطفال حضرت سيدالشهدا و ياران او را كه بتعداد بيست زن بودند بر شتران بي جهاز مانند اسيران ترك و روم حركت دادند و سيد سجاد (ع) را بر شتري نحيف و لاغر بدون جهاز سوار نموده بودند در حالتي كه از بيماري بدنش كاهيده بود و هم از كتاب اقبال سيد بن طاوس و رياض الاحزان روايت كرده كه امام باقر فرزند او در حالتي كه دو ساله و چند ماهه [5] بود با اهل بيت باسيري بردند و زيد و عمر و حسن مثني فرزندان امام مجتبي با اسرا [6] بودند و درباره حسن مثني مي نويسند كه او بعد از اينكه هفده تن از اشرار را در ميدان به قتل رسانيد و هيجده زخم برداشت و دست راست او جدا شد او را اسير و دستگير نمودند. اسماء بن خارجه فزاري او را از ميانه در برد براي اينكه مادر حسن مثني از قبيله فزاريه بود و پسر سعد حسن مثني را به او واگذاشت و او را با اهل بيت به كوفه آوردند.


پاورقي

[1] بحارالانوار ج 10 ص 218.

[2] ناسخ التواريخ ص 319 جلد 6.

[3] بحارالانوار ص 218 جلد 10.

[4] مقتل المقرم ص 198.

[5] اثبات الوصية ص 143.

[6] مقتل ابي‏مخنف ص 99.