بازگشت

در فرستادن سرهاي شهدا به كوفه و بردن اهل بيت اطهار به كوفه


بعد از حريق خيام آل اطهار و اسارت اهل بيت عصمت پسر سعد نابكار اشرار را دستور داد تا براي حركت به جانب كوفه مهيا شدند و بسيج راه كنند در اين ضمن سرهاي شهدا را به هر يك از ناكسان كه در بين سپاه ظلام شهرت و آوازه اي در كفر و شقاوت خود داشتند


تقسيم نموده از جمله سر مبارك سالار شهيدان را به خولي بن يزيد اصبحي كه از نانجيب ترين اشخاص بود و به حميد بن مسلم ازدي كه او يكي از خبرنگاران عرصه كربلا بوده سپرد تا آن سر مطهر را در كوفه نزد عبيدالله پسر زياد ببرد آن ملعون از خدا بي خبر سر مبارك پسر دختر پيغمبر را برداشته با شتاب و تعجيل هر چه زيادتر گويا كه عصر روز عاشورا حركت داده شبانه به كوفه رسانيد و به خانه ويرانه خود آن را نزول داد و اما كيفيت بردن سر مطهر به مسجد حنانه ممكن است كه خولي ملعون طول راه را تا حدي در روز طي نموده باشد و اول شب خود را به مسجد رسانده و در دل شب آن را به كوفه و خانه خراب خود انتقال داده باشد تا اينكه خبر مسجد حنانه كه بين راه نجف و كوفه است درست آيد.

در هر حال چنانكه نوشته اند اين نانجيب - سر مطهر را شبانه به كوفه رسانده و مي خواسته است كه در همان شب نزد پسر زياد رسانيده و به خيال خود جايزه گرفته باشد چون ديرگاه بود و در دارالاماره را مسدود يافته سر منور سيدالشهدا را به خانه ويرانه خود برده و آن را در كمال بيشرمي پنهان از عيال و اطفال خود در ميان اجانه يا تنورخانه خود نهاده كه ارباب مقاتل هر كدام در مورد خود براي گزارش آن تفصيلي نگاشته اند از جمله مي نويسند كه خولي ملعون داراي دو زن بوده يكي از قبيله بني اسد و ديگري از خاندان حضرمي زنان حضرمه كه از مردم حضرموت بود نوار نام داشته وقتي كه خولي نزد او آمد زن به او گفت چه خبر داري كجا بودي؟ آن ملعون پست فطرت گفت جئتك بالذهب هذا رأس الحسين معك في الدار يعني براي تو زر سرخ آورده ام و اين است سر حسين كه براي تو با خود به خانه وارد نموده ام زن گفت واي بر تو مردم سيم و زر براي اهل و عيال خود به خانه مي آورند تو سر پسر دختر رسول خدا به خانه آورده اي قسم به خدا كه بعد از اين هرگز سر من با تو در يك بالين گذارده نخواهد شد. اين را گفته و آن شيرزن از خانه آن بدتر از زن شبانه بيرون رفت آنگاه زن اسدي برخاسته نزديك آن ظرف رفت كه سر مبارك در ميان آن بود همي ديد نوري عمودي از آن سر مبارك به جانب آسمان متصاعد است و صدائي از فرشتگان و ارواح ملكوت به گوش او مي رسد و مرغاني سفيد را همي ديد كه در اطراف آن سر مطهر به پرواز بودند و صداي شيون و ناله و خروش از آن ميانه مي شنيد و آن سر مبارك اين آيه شريفه را تلاوت مي نمود: و سيعلم الذين ظلموا اي


منقلب ينقلبون. مقاتل نويسان در اينجا راجع به تنورخانه خولي مطالبي متفاوت نوشته اند و چگونگي واقعه را هر كدام به تفصيلي مختلف شرح داده از جمله فاضل مقرم در مقتل الحسين خود مي نويسد: [1] پسر سعد روز عاشورا سر حسين عليه السلام را با خولي پسر يزيد اصبحي و حميد بن مسلم ازدي روانه كوفه نمود و سرهاي اهل بيت امام و اصحاب او را با شمر و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج روانه كرد [2] چنان كه صاحب ارشاد نوشته منزل خولي در يك فرسخي كوفه بوده خولي سر مبارك را به خانه خود آورده از زن خود كه از انصار بود و او را دوستدار اهل بيت اطهار مي دانست پنهان كرد و سر را در تنور نهاد، زن نيمه شب ديد كه از ميان تنور نوري بالا مي رود در صورتي كه پيش از آن در آنجا چنين چيزي را نديده بود وقتي كه نزديك شد زناني را ديد كه براي حسين به شدت ندبه و زاري مي كنند زن به حالت گريه از خانه در آمده و بعد از آن ديگر سرمه به چشم خود نكشيد و بوي خوش بر خويش به كار نبرد و همواره براي حسين در غم و اندوه مي زيست.

بامداد خولي سر مبارك را به كاخ دارالاماره برد و خود را از عسگرگاه كه در نخيله بود به نزد پسر زياد رسانيد و آنگاه كه سر مبارك را در برابر پسر زياد گذاشت اين ابيات راخواند:



املاء ركابي فضة او ذهبا

اني قتلت السيد المحجبا



و خيرهم من يذكرون النسبا

قتلت خير الناس اما و ابا



پسر زياد از اين گفتار متغير شده به او گفت وقتي كه مي دانستي حسين داراي اين اوصاف است پس او را براي چه كشتي به خدا قسم كه از من در برابر اين عمل به تو چيزي نمي رسد.

اين خبر را بيشتر روات و مورخين نقل كرده اند و حقيقت امر خسر الدنيا و الاخره را خولي نانجيب در اولين بار به چشم خود ديد و در پايان هم به زودي عواقب دنيوي را چشيد و در آخرت بعذاب شديد الهي دچار گرديد نه تنها او بلكه اغلب و اكثر منكوب و مخذول و خائب و خاسر و زيانكار اين جهان شده و طولي نكشيد كه به عذاب اليم ابدي


دچار گرديدند از جمله پسر سعد شقي بود كه شرح وخامت احوال وي پس از مراجعت به كربلا و ورود به كوفه با طرز معامله پسر زياد درباره وي مذكور گرديد و همين خبر را المقرم در مقتل خود به نقل از چند تاريخ مي نويسد و نيز ذكر اشعار را به ديگري هم نسبت داده.


پاورقي

[1] مقتل الحسين مقرم ص 167.

[2] المقرم در مقتل خود ص 196 مي‏نويسد به نقل از الکبريت الاحمر که عشيره حر بن يزيد رياحي از قطع سر حر و اسب تازيدن بر بدن او جلوگيري و ممانعت کردند.