بازگشت

در غارت خيمه ها و اسيري آل الله و اهل بيت رسول الله


بعد از شهادت حضرت سيدالشهدا عمر بن سعد بي حيا آن مردم از خدا بي خبر و بي پروا را امر به غارت خيمه ها داد و حرمي را كه جبرئيل امين بدون اجازه به آن پا نمي نهاد جسورانه و بي شرمانه يك عده مردم وحشي مهار گسيخته بي سر و پا به غارت و نهب آن مشغول شدند و آنچه را كه در خيمه ها از اثاثيه و منقول بود تمامي را ربودند سپس به غارت البسه و پوشش و زيور و زينت زنان بي پناه پرداخته معجر و مقنعه از سر دختران خاندان عصمت و طهارت كشيده و براي ربودن گوشوار گوش آنان را دريدند و خلخال از پاي اطفال خوردسال در آورده از هيچگونه ستم و آزار درباره آل الله فروگذار ننمودند:

صاحب مثيرالاحزان مي نويسد:

ثم اشتغلوا بنهب عيال الحسين و نسائه حتي تسلب المرأة مقنعتها من رأسها او خاتمها من اصبعها او قرطها من اذنها و حجلها من رجلها و جاء رجل من سنلبس الي ابنة الحسين عليه السلام و انتزع ملحفتها من رأسها و بقين عرايا تراوحهن رياح النوائب و تعبث بهن اكف المصائب.



آه از دمي كه لشگر اعدا نكرده شرم

كردند رو به خيمه ي سلطان كربلا



در اينجا قلب هر صاحب حس و عاطفه آتش مي گيرد و از اين مصيبت دلسوز عنان اختيار هر انسان با عاطفه از دست رفته بي اختيار اشكش از ديده برخسار جاري مي شود خانواده عظمت و جلال و اهل بيت رسول خدا و اهل و عيال عصمت و طهارت بامداد آن روز در پناه حمايت امام مظلوم و اصحاب و ياران و برادران خود با همه اندوه و ملال كه داشتند از آسيب و صدمه و تهاجم دشمن آسوده و فار غبال بودند و اميدواري بسالار و صاحب و سرور خود داشته چنين انديشه به خاطر نمي گذراندند كه قريب به شامگاه


به اين روز سياه افتاده و دشمن بي حيا و بيرحمان و از خدا ناترسان بي ايمان بدينگونه سر و سامان آن ها را به باد داده نه تنها بغارت اموال و اثاثيه و اسباب خيام آن ها پرداخته بلكه پوشش تن و زيور و زينت زنان و اطفال معصوم را در نهايت بيشرمي به غنيمت گرفتند و به اين هم اكتفا ننموده بلكه با كعب نيزه و سيلي و غلاف شمشير و تازيانه پشت و پهلو و صورت آن زنان و كودكاني بي پناه را كبود و نيلي كرده بطوري ستم و بيداد خود را به كار بردند كه هر انساني را تصور آن آتش به جان و مغز استخوان مي زند، اي كاش ذره اي عاطفه و حق حميت و تعصب و غيرت در وجود سردار دور از انسانيت و بشريت آن مردم خارج از آدميت بود و پسر سعد ناكس بدسرشت و بي حميت را يك رگ غيرت و قرابت در پيكر نحس وجود داشت و با آن نيرو و قدتري كه براي او بود لااقل آن ديوصفتان و آن شيطان فطرتان را از اذيت و آزار كودكان ناتوان ممانعت مي كرد.

سپهر مي نويسد: [1] وقتي كه امام مظلوم به درجه شهادت رسيد سپاه پسر سعد قصد خيام مطهره نمودند. شمر ملعون با جماعتي از آن نانجيب مردم به جانب خيمه ها آمده و آنان را فرمان داد كه به خيمه ها بريزيد و هر چه را كه به دست مي آوريد كم يا زياد غارت كنيد، در اين بين فرياد و فغان زنان و كودكان آل عصمت از ميان خيمه ها بلند شده صداي آن ها به وا محمداه وا علياه وا حسناه وا حسيناه برخاست و آن مردم سگ صفت و دور از آدميت به خيمه ها ريخته هر چه يافتند به غارت گرفتند، دست برنجن از زنان گرفتند گوش هاي زنان و دختران را براي ربودن گوشوار دريدند و جامه و لباس زنان را با غلبه و زر به يكديگر از تن و پيكر زنان ربودند زينت و زيور هر چه يافتند بردند مركوب و اسلحه آلات و غيره آنچه را كه ديدند به غنيمت گرفتند خلاصه آنكه آن بي حيا مردم بانهايت بيشرمي و بي پروائي از هيچگونه ستم و آزار فروگذار ننموده به قسمي رفتار كردند كه تصور آن هر انسان با مدرك و شعور را آشفته حال و پريشان احوال نموده و وادار مي سازد كه بر غريبي و مظلومي و درماندگي آن ستمزدگان بي گناه زار زار بگريد، چنانكه اغلب آنان كه در آنواقعه جانگداز حضور داشته اند با كمال قساوت قلب باز دم از دلسوزي زده و ملامت خود را اظهار نموده اند.


از حميد بن مسلم نقل شده كه گويد: من با شمر بن ذي الجوشن وارد خيمه علي ابن الحسين شديم در حالتي كه آن عليل مظلوم در بستر ناتواني آرميده بود بعضي از آن مردم قصد بيمار نمودند من گفتم سبحان الله شما را با كودكان و اين بيمار تب دار چه كار است زياد سعي كردم تا شر ايشان را از سر بيمار گردانيدم و ليكن آنان فرشي را كه زير پاي بيمار بود كشيده به غارت گرفتند و آن بيمار ناتوان را بروي در انداختند. ام كلثوم بگريه در آمده و اين گفتار سوزناك را مي گفت:



اضحكني الدهر و ابكاني

و الدهر ذو صرف و الوان



فاسئل بنا في تسعة صرعوا

بالطف اضحوا رهن اكفان



و ستة ليس يجازي بهم

بنوعقيل خير فرسان



و الليث عونا و معينا معا

فذكرهم جددا احزاني



ابي مخنف [2] گويد: وقتي كه صداي صيحه و فرياد و فغان زنان و كودكان بلند شد پسر سعد فرياد كشيد ويلكم اكيسوا عليهن الخيام و اضرموهن نارا فاحرقوها و من فيها يعني واي بر شما خيمه را بر سر ايشان فرو ريزيد و آن ها را با كسانيكه در آنهاست آتش بزنيد در اينجا بايد دانست كه تا چه درجه پسر سعد ملعون بيحيا و بي پروا بوده و رحم و عاطفه در دل آن بيرحم وجود نداشت همانا اين بيحيا سرمشق سوزانيدن خيام آل اطهار را از پسر خطاب فراگرفته بود كه ابن قتيبه در السياسة و الامامة [3] خود راجع به آتش زدن خانه دختر پيغمبر خدا مي نويسد:

ان ابابكر تفقد قوما تخلفوا عن بيعته عند علي ع فبعث اليهم عمر فجاء فناداهم و هم في دار علي فابوا ان يخرجوا فدعا بالحطب و قال لعنه الله و الي نفس عمر بيده لتخرجن او لاحرقنها علي من فيها فقيل له يا اباحفص: ان فيها فاطمة فقال و ان

يعني ابوبكر به جستجوي مردمي برآمد كه از بيعت او تخلف نموده و در خانه علي عليه السلام بودند، عمر را فرستاد و آن ها را خواست آن ها امتناع از بيرون شدن نمودند عمر هيزم خواست و گفت قسم به آن كس كه جان عمر به دست اوست بيرون بيائيد و گرنه خانه را با هر كس كه در آنست آتش مي زنم به او گفتند اي اباحفص بيقين كه فاطمه در


ميان اين خانه است، آن بيحيا گفت اگر چه فاطمه هم در آن باشد و كرد آنچه را نبايد بكند پس اين شراره از آنجا برخاسته و تا كربلا اثر آن دنباله يافته منجر به آن گرديد كه خيام مطهرات اهل بيت عصمت و طهارت به امر عمر ثاني در كربلا سوخته و غارت شود اگر پسر خطاب در آن روز چنين جسارتي را مرتكب نشده هرگز كار به اينجا نمي كشيد و از اين نانجيب دويمي چنين جرئت و جسارتي بروز نمي نمود:

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك.

ابي مخنف گويد [4] : يكي از سپاهيان گفت اي پسر سعد واي بر تو آيا تو را كشتن حسين و اهل و بيت و ياران او بس نبود كه اكنون خواهي اطفال و زنان او را به آتش بيداد خود بسوزاني آيا تو مي خواهي كه زمين ما را در اثر اين جور و بيداد تو به خود فروگيرد در دنبال اين رفتار آن سنگدلان بغارت خيام طاهرات پرداختند.

در اينجا ابي مخنف از حضرت زينب خاتون روايت مي كند كه من در اين وقت ميان خيمه بودم بناگاه مردي ازرق چشم داخل خيمه گرديد و آنچه را كه در خيمه بود از اثاث ربود سپس حضرت علي بن الحسين را ديد كه به حالت بيماري روي بساطي چرمي جاي دارد آن ستمگر بساط را از زير پاي بيمار كشيده و او را به زمين انداخت پس از آن روي به جانب من كرد مقنعه را از سر من ربود سپس نظرش به گوشوار گوش من افتاد و درصدد برآمد كه آن را از گوش من به در آورد و در اين حال مي گريست تا اينكه گوشوار را انتزاع نمود من به او گفتم تو آن را از من مي ربائي در حالتي كه گريه مي كني آن بي حيا گفت گريه من براي مصيبتي است كه به شما اهل بيت رسيده، من به او گفتم:

قطع الله يديك و رجليك و احرقك الله بنار الدنيا قبل نار الاخرة

ابومخنف [5] گويد: نفرين آن مظلومه پس از چندي كار خود را كرد و اين ستمگر غدار خولي اصبحي بود كه مختار بن ابو عبيده ثقفي او را در كوفه به دست آورده پس از تقرير عمليات خود به امر مختار دست و پاهاي او قطع و خود او را به آتش دنيا سوزانيدند قبل از سوختن به آتش آخرت سوزانيدند. آن بي حيا مردم تمامي هم و انديشه شان بر اين بود كه هر كدام


در خور نصيب و قسمت خود چيزي را از خاندان عصمت به عنوان غنيمت ربوده و از حلي و زيور و جامه و لباس سلب و انتزاع نمايند گويا كه از مروت و انصاف ذره اي سهم و نصيب نبرده و طمع و حرص چشم آن ها را كور كرده بود.

آن بي شرم مردم اجساد شهيدان را هم تمامي برهنه و عريان نمودند و آن البسه و پوشش را كه به واسطه رسيدن ضربات شمشير و ناوك تير و نوك نيزه ها چاك چاك شده بود با اين وصف اكتفا نكرده و به سلب و نهب و انتزاع آنان مبادرت نمودند و از حرص و ولعي كه داشتند قطع نظر از كوچك و بزرگ و نو و كهنه و سالم و مندرس نموده چيزي را به جا نگذاشتند. همينطور نسبت به بدن نازنين امام مظلوم روي آورده هرگونه پوششي كه در تن مبارك داشت با اينكه تمامي آن البسه از نوك تير و ضرب شمشير و پيكان سنان سوراخ سوراخ شده بود همگي را در منتهي درجه بيشرمي و بيحيائي از تن و بدن شريفش در آوردند و آن پيكر غرقه به خون را با آن زخم هاي از حد فزون برهنه بروي خاك افكندند و تنها سراويل يا موزه كهنه و مندرس باقي ماند كه امام عليه السلام چنانكه پيش از اين هم نگاشته شد عمدا درانيده و چاك چاك نموده كه شايد آن ديوسيرتان پست فطرت به تن مباركش باقي گذارده و آن را بيرون نياورند.

سيد بن طاووس در لهوف [6] مي نويسد: حميد بن مسلم روايت كرده من زني را ديدم كه از قبيله بني بكر بن وائل بود و او با شوهر خود ميان لشگر پسر سعد مي زيست وقتي ديد كه مردم بي پروا در ميان آن زنان بي پناه ريخته و به غارت پرداختند شمشيري برداشته و به جانب خيمه ها روان گرديده گفت:

يا آل بكر بن وائل آيا دختران رسول خدا را غارت كنند لا حكم الا الله يا لثارات رسول الله شوهرش او را برگردانيده و به جاي خود رسانيد.

پس از آن مي نويسد: زنان از خيمه ها در آمدند در حالتي كه پاهاي ايشان برهنه و لباس هاي آنان به غارت رفته اشك از چشمان ايشان جاري و فرياد و فغان هر يك بلند بود و آن بي شرم مردم آن ستمزدگان را به حالت اسيري به هر طرف مي بردند و هر كدام، از آن خداناشناسان درخواست مي كردند كه شما را به خدا ما را به قتلگاه شهدا ببريد و آنگاه


كه خيام مطهرات را آتش زدند آن اطفال بي گناه مانند آهوان رميده به هر طرف فراري شده و مي دويدند و مانند بيد به خود مي لرزيدند:



فتري اليتامي صارخين بعولة

تحثوا التراب لفقد خير انام



و تقمن رباب الخدود حواسرا

يمسحن عرض ذوائب الايتام



و تري النساء اراملا و ثواكلا

تبكين كل مهذب و همام [7] .



در اينجا بايد انديشيد كه بعد از غارت خيام طاهرات و آتش زدن خيمه ها و آن جور و جفاها و بيدادي كه از آن خدانشناسان بي سر و پا در آن صحرا به آن زنان و كودكان بي پناه روي داد آيا چه گذشت بر ايشان و چگونه مي توان تصور كرد خاندان جليل و عيال و اطفال نازپرورده جلالت را كه به اين روزگار سياه در آمده نه پناهگاهي و نه فريادرس و دادخواهي داشته بين سي هزار تن دشمن كه اغلب بدوي و دور از خوي آدميت و خارج از طريقه انسانيت بودند گرفتار شده و آيا در شب يازدهم اين زنان و اطفال در مانده و بي پناه چگونه با آن روزگار سياه در آن خيمه هاي نيم سوخته شب را به صبح رسانيدند. از براي نويسنده جز سوزش دل و ريختن اشك از ديدگان بر صفحه رخسار چيزي تصور نمي رود، كه بتواند بيان آن منظره دلخراش و آن فاجعه جگرسوز را با نوك خامه بروي صفحات آورده و شرح دهد در حقيقت سوز اين غم و اندوه عالمي را تا قيام قيامت متأثر و محزون دارد و حزن و اندوهي است كه روان و روح هر ذي روحي را متألم مي سازد.


پاورقي

[1] ناسخ التواريخ ص 310.

[2] مقتل ابي‏مخنف.

[3] السياسة و الامامة ص 12.

[4] مقتل ابي‏مخنف ص 97.

[5] مقتل ابي‏مخنف.

[6] لهوف سيد بن طاووس ص 57.

[7] مثيرالاحزان ابن‏نما ص 59.