بازگشت

ذوالجناح بعد از شهادت امام


ابي مخنف گويد [1] : عبدالله بن عباس از كساني كه در آن واقعه حضور داشتند روايت كرده كه اسب سواري حضرت ابي عبدالله بعد از شهادت آن جناب شيهه كشان پا بروي كشته ها گذاشته همينطور مي آمد تا خود را به بدن نازنين امام عليه السلام رسانيده سر و صورت خود را به خون شريف آن حضرت رنگين نموده و با دست هاي خود به زمين مي زد و همي شيه مي كشيد و به زبان بيزباني بر آن بدن بيسر ناله و شيون و صيحه و خروش داشت بطوريكه آن بيابان را از جوش و خروش خود به لرزه و تكان در آورده بود و آن مردم بيحياي دور از خدا از حركت و رفتار آن حيوان بتعجب و حيرت در آمده مبهوت مانده بودند.

عمرسعد وقتي كه اين حركات را از آن حيوان ديد گفت كه آن را گرفته پيش من بياوريد كه اين مركب از مراكب خاصه رسول خدا است پس از آن سواران آن حيوان را دنبال نمودند تا دستگير كنند وقتي كه آن حيوان منظور آن ها را احساس كرد شروع نمود به دست و پا زدن و لگد پرانيدن و دفاع از خود كردن بطوريكه عده زيادي را كشته و از اسب خود سرازير نمود لذا نتوانستند به آن حيون دست پيدا كنند، پسر سعد فرياد زد او را به خود بازداريد تا ببينم چه خواهد كرد، وقتي كه آن حيوان آرامش


خاطر يافت دوباره به جانب آن پيكر مطهر آمده و پيشاني خود را به خون امام آلوده و مانند زن جوان مرده مي گريست پس از آن دوان دوان و صيحه زنان خود را به خيمه شهيدان رسانيد وقتي كه [2] حضرت زينب مظلومه صداي شيهه آن حيوان را شنيد پيش آمده روي به جانب سكينه دختر امام (ع) نموده و به او فرمود پيش بيا كه پدرت از براي تو آب آورده سكينه مظلومه وقتي كه نام پدر را شنيد شادمان گرديده و ليكن چشم گشود اسب سواري پدرش را ديد زين واژگون يال و كاكل غرقه به خون گويا زبان حالش اين بود:



ذوالجناح شه دين هم تك آهوي تتاري

رسم اين نيست كه شهرا ببري باز نياري



پس از آن معجر از سر كشيده و صيحه و ناله و افغان برآورده و مي گفت اي پدر جان اي حسين مظلوم اي كشته غرقه خون امان از غربت و بي كسي امان از راه دور و رنج بسيار اي حسيني كه تنت را برهنه كردند و عمامه و ردايت را به غارت بردند و انگشت و انگشتري را ربودند و چكمه و كفش تو را برگرفتند پدر و مادرم به فداي آن كسي كه سر مباركش را از تن جدا نمودند و پيكرش را به خاك تيره بي غسل و كفن گذاشتند و آن مظلومه اين رثاء را انشاء نمود:



مات الفخار و مات الجود و الكرم

و اغبرت الارض و الافاق و الحرم



و اغلق الله ابواب السماء فما

ترقي لهم دعوة تجلي بها الهمم



يا اخت قومي انظري هذا الجواد اتي

ينبئك ان ابن خير الناس مخترم



مات الحسين فيا لهفي لمصرعه

و صار يعلو ضياء الامة الظلم



يا موت هل من فدايا موت هل عوض

الله ربي من الفجار ينتقم



يعني كه مرد افتخارات و مرد بخشش و بزرگواري و تيره و تاريك زمين و اطراف


آن و حرم الهي و بست خداي رحمان درهاي آسمان را كه ديگر دعوت، و درخواست هائي كه به آنان مقاصد و خواسته ها برآورده مي شد بالا نمي رود و اجابت نمي شود، اي خواهر عزيز من برخيز و نگاه كن به اين اسب خوش خرم كه خبر مرگ بهترين مردم جهان را آورده و از كشته شدن او ما را خبردار مي كند كشته شد حسين عليه السلام و حسرت و تأسف من بر قتل و قتلگاه اوست و به واسطه قتل او نور و روشنائي از اين امت رفته و تاريكي و ظلمت جانشين آن گرديده اي مرگ آيا قبول فديه مي كني كه من تو را خريداري يا عوض مي پذيري كه من زندگي خود مرا با تو تعويض كنم در هر حال پروردگار من خداوند متعال به زودي از اين زشت مردم ستمكار انتقام مي كشد و اين ها را به پاداش كردار شوم ايشان خواهد رسانيد.

در زيارت ناحيه است: فلما نظرن النساء الي الجواد مخزيا و السرج عليه ملويا خرجن من الخدود ناشرات الشعور علي الخدود لا طمات و للوجوه سافرات و بالعويل داعيات و بعد العز مذللات و الي مصرع الحسين مبادرات [3] .

ابي مخنف در مقتل خود مي نويسد: [4] ام كلثوم وقتي كه مركب برادر شهيد خود را به آن هيئت ديد صيحه اي كشيده و معجز دريه و اين ابيات را انشاء نمود:



مصيبتي فوق ان ارثي به اشعاري

و ان يحيط بها علمي و افكاري



شرفت بالكاس في صنو فجعت به [5]

و كنت من قبل ادعي كل ذيجار



فاليوم انظره بالترب منجدلا

لو لا التحمل طاشت فيه افكاري



كأن صورته في كل ناحية

شخص يلايم اوهامي و اخطاري



قد كنت املت آمالا اسر بها

لو لا القضاء الذي في حكمه جاري



جاء الجواد فلا اهلا بمقدمه

الا بوجه حسين طالب الثار



ما للجواد لحاه الله من فرس

ان لا يجندل دون الضيغم الضاري



يا نفس صبرا علي الدنيا و محنتها

هذا حسين الي رب لسماء ساري



وقتي كه ساير اهل بيت عصمت اين سخنان را شنيدند از خيمه ها بيرون آمده و


اطراف آن اسب عنان گسيخته و زين واژگون را گرفته هر يك لطمه به صورت زده آه و افغان و شيون هر يك ساكنين سموات را به لرزه و تكان در آورده آن زنان بي پناه و دختران رسول خدا گريبان ها دريده و استغاثه و ناله و فغان مي نمودند و فرياد مي زدند: وا محمداه وا علياه وا حسناه وا حسيناه اليوم مات محمد المصطفي اليوم مات علي المرتضي اليوم ماتت فاطمة الزهراء، پس از آن ام كلثوم گريسته و اشاره به جانب خواهرش زينب نموده و اين اشعار را انشاء نمود:



لقد حملتنا في الزمان نوائبه

و مزقنا انيابه و مخالبه



و جار علينا الدهر في دار غربة

و دبت بما نخشي علينا عقاربه



و افجعنا بالاقربين و شتتت

يداه لنا شملا غريزا مطالبه



واردي اخي و المرتجي لنوائب

و عمت رزاياه و جلت مصائبه



حسين لقد امسي به الترب مشرقا

و اظلم من دين الاله مذاهبه



لقد حل بي منه الذي لو يسيره

اناخ علي رضوي تداعت جوانبه



و يحزنني اني اعيش و شخصه

مغيب و في تحت التراب ترائبه



فكيف يعزي فاقد شطر نفسه

فجانبه حي و قد مات جانبه



فلم يبق لي ركن الوذ بظله

اذا غالني في الدهر مالا اغالبه



تمزقنا ايدي الزمان و جدنا

رسول الذي عم الانام مواهبه



ابي مخنف [6] از گفته ي عبدالله بن قيس نقل مي كند كه گويد: من به جانب آن اسب نگاه مي كردم كه از خيمه برگشته قصد فرات نمود و خود را در فرات افكند و باز گويد كه اين مركب در زمان صاحب الزمان ظاهر مي شود هم در اينجا از عبدالله بن قيس روايت كرده هنگامي كه در جنگ صفين اعور سلمي آب را بروي سپاه بسته بود و كسي را بر آب دسترس نبود حضرت اميرالمؤمنين (ع) ابي عبدالله الحسين را فرستاد و رفع اين مزاحمت را نمود وقتيكه آن حضرت اين رشادترا از نور ديده خود ديد فرمود اين فرزند من در كربلا بحالت عطش كشته مي شود و اسب او كناره جوئي نموده حمحمه مي كند و در حمحمه ي خود مي گويد:


الظليمة الظليمة من امة قتلت ابن بنت نبيها و هم يقرؤن القرآن الذي جاء اليهم

پس از آن اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:



اري الحسين قتيلا قبل مصرعه

علما يقينا بان يبلي باسرار



اذ كل ذي نفس او غير ذو نفس

كل الي اجل يجري بمقدار




پاورقي

[1] مقتل ابي‏مخنف ص 94.

[2] روايت ابي‏مخنف فلما سمعت زينب بنت علي صيهله اقبلت علي سکينة و قالت لها قد جاء ابوبک بالماء فخرجت سکينة فرحة بذکر ابيها فرأت الجواد عاريا و السرج خاليا من راکبه فهتکت خمارها و نادت وا ابتاه وا حسيناه وا قتيلاه وا غربتاه وا بعد سقراه وا طول کرتباه هذا الحسين بالعري مسلموب العمامة و الردي از بعضي از عبارات خبر چنين برمي‏آيد که اين گفتار بعد از اين حادثات گفته شده باشد.

[3] تظلم الزهراء ص 129.

[4] قال و صرخت ام‏کلثوم و هتکت خمارها و انشأت مقتل ابي‏مخنف ص 90.

[5] أشرقت بالکاس في اخ فجعت به (خ ل).

[6] مقتل ص 92.