بازگشت

شمر بن ذي الجوشن ملعون و پستي فطرت او


اين نانجيب از جمله زنازادگان معروف بوده و در خباثت ذات و دنائت طبع و رذالت و لئامت مشهور و صورت و سيرتي مشهور و معيوب و نامطبوع داشته به مرض برص دچار و كراهت منظر او مكروه انظار بوده در جنگ صفين خود را از جمله اصحاب و ياران حضرت اميرمؤمنان


قرار داده و بعد از آن از جمله خوارج نهروان به شمار آمده و دشمني او به شاه اولياء و فرزندانش واضح و آشكار بود، بولس سلامه در كتاب عيدالغدير خود كه در تاريخ اسلام به نظر در آورده و از كتاب هاي خوب و يادگار ممتاز اين ايام است در وصف شمر لعين چنين سروده:



ابرصا كان ثعلبي الصفات

اصفر الوجه احمر الشعرات



ناتي ء الصدغ اعقف الانف

مسئود الثنايا مشوه القسمات



صيغ من جبهة القرودو

الوان الحر ابي و اعين الحيات



منتن الريح لو تنفس في الاسحار

عاد الصباح للظلمات



يستر الفجر انفه و يولي

ان يصعد انفساه المنتنات



ذلك المسخ لو تصدي لمرآة

لشاهت صحيفة المرآة



رعب الام حين مولده المشئوم

و الام سخته السعلاة



لم تزغرد له القوابل مولودا

اثار النفور في الدايات



و دعاه ذوالجوشن النذل شمرا

لم يشمر الا عن الموبقات



لم يحرك يدا لاتيان خير

فاذا هم هم بالسيئات



اينك به همين چند بيت از گفتار فاضل مذكور اكتفا مي شود. در آن وقت كه شمر ولد الزنا خود را براي بريدن سر آن امام مظلوم مجهز و مهيا نموده بود آن حضرت به او فرمود حال كه دست از كشتن من برنمي داري لا اقل شربت آبي بلبان عطشان من برسان شمر گفت هيهات هيهات و الله ما تذوق الماع و تذوق الموت غصة بعد غصه و جرعة بعد جرعة فقال يابن ابي تراب الست تزعم ان اباك علي الحوض يسقي من احب اصبر حتي يسقيك ابوك يعني هيهات هيهات قسم به خدا كه آب نخواهي نوشيد تا اينكه شربت مرگ بچشي غصه از پس غصه و جرعه اي بعد از جرعه پس گفت اي پسر ابوتراب آيا تو آني كه گمان مي كني پدرت ساقي و صاحب حوض كوثر است و آب مي دهد از آن هر كه را كه خواهد و او را دوست دارد تو پس خود كمي صبر كن تا اينكه پدرت تو را از آن حوض كوثر سيراب كند.

آنگاه امام عليه السلام فرمود حال كه چنين است: سئلتك بالله الا ما كشفت لي عن لثامك لانظر اليك يعني از تو مي خواهم و تو را به خدا قسم مي دهم كه لثام و لچك خود


را از سر و صورت باز كني تا تو را ببينم گويا كه آن ملعون سر و صورت خود را به وضع منكري پيچيده بود بنابراين لثام را از روي نحس خودش برداشته او را صورتي اعور و چشماني كج و صورتي يا چهري مبروص و پوزه اي مانند پوز سگ و موهائي مانند موي خوك بود [1] پس از اين مشاهده امام عليه السلام فرمود صدق جدي رسول الله صلي الله عليه و آله يعني راست فرمود جد من رسول خدا صلي الله عليه و آله شمر گفت جدت چه گفت امام فرمود قال رسول الله كاني انظر الي كلب ابقع يلغ في دم اهل بيتي و انت الا بقع الذي رأيتك في منامي يعني فرمود رسول خدا گويا كه من مي بينم سگي سياه و سفيد يا ابرص را كه خون اهل بيت مرا مي ليسد و توئي آن سگ ابرصي كه من تو را در خواب ديدم شمر ملعون از اين گفتار به غضب در آمده گفت جد تو مرا به سگ تشبيه كرد قسم به خدا كه تو را از قفا سر ببرم بكيفر آنكه جد تو مرا به سگ تشبيه نموده آنگاه آن حضرت را بروي انداخته شمشير كشيد و با دوازده ضربت رأس شريف آن مظلوم را از تن جدا كرد.

مجلسي در بحارالانوار [2] از هلال بن نافع روايت كرده كه گويد: من با اصحاب پسر سعد ايستاده بودم كه يكي فرياد زد اي امير تو را بشارت باد كه شمر حسين را كشت من از ميان دو صف در آمده ايستاده مشاهده مي نمودم كه آن مظلوم در حالت جان دادن بود به خدا قسم من هيچ كشته اي را نديدم كه بدنش به خون خود آغشته باشد كه خوب تر و صورت او نوراني تر از حسين باشد وجمال هيبت او را انديشه از قتل و كشته شدن بهم زده باشد همي ديدم كه آن لب تشنه مظلوم با آن حالت درخواست آب مي نمود و شنيدم كه يكي از آن نانجيب مردم مي گفت آب نخواهي نوشيد تا اينكه وارد حاميه شوي و از حميم آن بنوشي و آن مظلوم در جواب فرمود انا لا ارد الحامية فاشرب من حميمها بل ارد علي جدي رسول الله و اسكن منه في داره في مقعد صدق عند مليك مقتدر و اشرب من ماء غير آسن و اشكو اليه ما ركبتم مني و فعلتم بي آن مردم بي حميت همگي بخشم و غضب در آمده گويا كه از عاطفه و رحم چيزي در نهاد احدي از ايشان نبود و سر او را در حالتي جدا كردند كه با آن ها تكلم مي نمود من از


بيرحمي و بيشرمي آن مردم حيرت كردم و گفتم به خدا كه ديگر من در هيچ امري با شما گرد نيامده و همدست و همداستان نخواهم شد پس از آن همگي روي به جانب آن بدن بيسر نموده و بناي برهنه كردن آن پيكر منور مطهر را گذاشته اسحق بن حويه خضرمي پيراهن از بدن شريفش در آورده پوشيد به مرض برص گرفتار شده و موي او ريخته و پيس گرديد و در پيراهن آن مظلوم صد و چند سوراخ در اثر زخم ضربت و طعن نيزه و شمشير ديده شد.

شمر ملعون آن سر مبارك را از قفا بريده و بر نيزه بلندي نصب نموده در برابر انظار آن لعينان دور از خدا و رسول برپاي داشت در اين اثنا از آن خداي نشناسان بي حيا سه نوبت بصداي رسا صوت تكبير بين زمين و آسمان را فراگرفت در صورتيكه اساس تكبير و تهليل و ستون دين را از پاي در آوردند لعنة الله و الملئكة و الناس عليهم اجمعين الي قيام الدين چنانكه نوشته اند در آن وقت تزلزلت الارض و اظلم الشرق و الغرب و اخذت الناس الرجفة و الصواعق و امطرت السماء دما عبيطا يعني از اثر اين مصيبت عظمي و داهيه ي كبري آشوب و انقلاب در سراسر جهان پديدار شد چنانكه زمين متزلزل گرديده و به خود لرزيد و هواي تيره و تاريك سراسر شرق و غرب عالم را فراگرفت و تمامي مردم را لرزه بر اندام افتاد و صاعقه و رعد و برق پديدار گرديد و آسمان خون تازه باريد و مهر جهانتاب از انفعال اين رفتار ناهنجار مردم ديوسيرت سر به ظلمات حجاب كشيد. سپهر در ناسخ التواريخ مي نويسد: شمر ملعون وقتي كه خود را براي بريدن سر آن مظلوم مهيا نمود اين اشعار را مي خواند:



اقتلك اليوم و نفسي تعلم

علما يقينا ليس فيه مزعم



و لا مجال لا مجال و لا تكتم

ان اباك خير من يكلم



بعد النبي المصطفي المعظم

اقتلك اليوم و سوف اندم



و ان مثواي غدا جهنم

افيض دمك با التراب بقم



و لا لاولاد النبي ارحم

يعني من امروز تو را مي كشم و به يقين مي دانم و شكي در آن ندارم كه پدر تو بعد از پيغمبر اكرم بهتر كسي است كه سخن به حق گفته من تو را مي كشم و به زودي پشيمان مي شوم و مي دانم كه جاي من در جهنم است من خون نازنين تو را به زمين مي ريزم و خاك




را مانند بقم به آن رنگين مي كنم و مرا باولاد پيغمبر اكرم رحم و ترحمي نيست. ابومخنف مي نويسد: هر مقدار عضوي كه از آن وجود شريف بريده مي شد همي ندا مي كرد وا محمداه وا علياه وا حسناه وا جعفراه وا حمزتاه وا عقيلاه وا عباساه وا قتيلاه وا قلة ناصراه وا غربتاه پس از آن شمر ملعون سر مطهر را جدا نموده بر نيزه بلندي بالا برد و لشگر سه تكبير گفتند هوا تيره و تار گرديد و زمين به لرزه در آمده تاريك شد. مردم را لرزه و رعشه به تن و بدن افتاد، رعد و برق پديدار گرديد. آسمان خون باريد.

محتشم كاشاني رحمة الله عليه در دوازه بند خود ميگويد:



روزي كه شد به نيزه سر آن بزرگوار

خورشيد سر برهنه در آمد ز كوهسار



موجي به جنبش در آمد و برخاست كوه كوه

ابري ببارش آمد و بگريست زار زار



گفتي تمام زلزله شد خاك مطمئن

گفتي فتاد از حركت چرخ بيقرار



عرش آن چنان بلرزه در آمد كه چرخ پير

افتاد در گمان كه قيامت شد آشكار



و نيز گويد:



چون خون حلق تشنه ي او بر زمين رسيد

جوش از زمين بذروه ي عرش برين رسيد



نزديك شد كه خانه ي ايمان شود خراب

از بس شكست ها كه باركان دين رسيد



نخل بلندا و چه خسان بر زمين زدند

طوفان بر آسمان ز غبار زمين رسيد



شيخ صدوق رضوان الله عليه در من لا يحضره الفقيه از عبدالله بن لطيف تغلبي از زوين روايت مي كند كه گويد: حضرت ابي عبدالله (امام جعفرصادق (ع)) فرمود: لما ضرب حسين بن علي عليه السلام بالسيف فسقط ثم ابتدر لقطع رأسه نادي مناد من بطنان العرش الا ايتها الامامة المتحيرة الضالة بعد نبيها لا وقعكم الله لاضحي و لا فطر و في خبر آخر لا صوم و لا فطر ثم قال ع فلا جرم و الله ما وفقوا و لا يوفقون حتي يثور ثائر الحسين عليه السلام.

سيد بن طاوس در كتاب لهوف از ابوطاهر محمد بن حسن النرسي از كتاب معالم الدين روايت كرده از حضرت ابي عبدالله امام صادق عليه السلام در اثر قتل حسين عليه السلام ملائكه آسمان بدرگاه ايزد منان ضجه و ناله نموده و گريسته عرض كردند: يا رب اين است حسين صفي و برگزيده ي تو و پسر دختر پيغمبر تو كه در اين اثنا ظل و شبح امام عليه السلام


از جانب ملك علام قيام نموده و از مصدر جلال خطاب رسيد كه باين قائم از براي حسين انتقام خواهم كشيد.

ابن طاوس از راوي روايت مي كند كه در آن هنگامه غباري سياه و تيره و تار به شدت مرتفع شده بهوا صعود كرد و در آن بادي سرخ بود كه در آن عين و اثري ديده نمي شد بطوريكه آن مردم گمان كردند كه عذاب بر ايشان وارد شده و ساعتي بر اين احوال بود پس از آن هوا بازگرديده و انقلاب افزايش يافت. علماي عامه و فقهاي اماميه اثناعشريه در باريدن خون از آسمان اتفاق دارند و چرا نبايست كه اين انقلاب در عالم امكان بروز كند زيرا كه امام (ع) قلب عالم امكان است و چون قلب مضطرب شد تمام اعضا و جوارح وجود اضطراب خواهد يافت و وجود مقدس امام چهارم حضرت سيد سجاد باز پا در ميان داشت كه به واسطه فيض ذات شريف و وجود اقدس آن حضرت اوضاع عالم و انقلاب به سكونت قرار يافته حكمت بالغه الهي و نظام آفرينش بايد تا قيامت بدين نهج و روش برقرار بماند و خداي را در بقاي اوضاع جهان مصلحتي است كه فهم بشر از ادراك آن قاصر است با وجود اين طولي نكشيد كه دست انتقام بتلافي اين جهاني آن ستمكاران پرداخته و چند سالي ادامه و دوام نيافت كه هر يك از آن جفاپيشه گان و ظالمان به مكافات عمل خود گرفتار و ببدترين عقوبت دچار گرديدند چنانكه لسان تاريخ و شواهد اخبار حاكي آن است تا پس از مرگ عقوبات اخروي ايشان بچه پايه و مقدار باشد كه آن را هم جز خداوند قهار نداند

اهل خبر و مقاتل نويسان مي نويسند: بعد از شهادت امام مظلوم منادي از آسمان ندا در داد: قتل و الله الامام ابن الامام و اخو الامام و ابو الائمة الحسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام؟

سيد بن طاوس در لهوف خود مي نويسد: وقتي كه آن امام مظلوم شهيد گرديد هاتفي بين زمين و آسمان ندا در داد و اين اشعار را مي خواند:



ان الرماح الواردات صدورها

نحر الحسين تقاتل التنزيلا



و يهللون بان قتلت و انما

قتلوا بك التكبير و التهليلا



و كانما قتلوا اباك محمدا

صلي عليه و آله جبريلا




يعني بدرستيكه آن سير نيزه ها كه به سينه و گلوگاه حسين عليه السلام وارد شدند گويا كه مقاتله با تنزيل يا كلام الله مجيد رباني مي نمودند و اين سر نيزه ها به قرآن كريم وارد مي شد آن مردم بي حيا تهليل مي گفتند يا هلهله مي كردند به اينكه تو را كشتند در صورتي كه به واسطه كشتن تو تكبير و تهليل را كشتند و گويا كه به قتل تو كشتند پدر و جدت حضرت محمد را كه جبرئيل امين بر او و آل او سلام و صلوات مي فرستاد. ابن شهر آشوب اين مرثيه را درباره بدن امام مظلوم از «الرضي» در مناقب خود نقل نموده:



كان بيض المواضي و هي تنهبه

نار تحكم في جسم من النور



لله ملقي علي الرمضاء غص به

ثم الردي بعد اقدام و تشمير



تحنوا عليه الربا ظلا و تستره

عن النواظر اذيال الاعاصير



و خر للموت لا كف يقلبه

الا بوطي من الجرد المحاصير



يعني مثل شمشيرهائي كه براي زخم زدن آن بدن نازنين كشيده شده بمانند آتشي بود كه در بدني از نور حكومت و نفوذ داشت خدايا به آن بدني كه روي خاك گرم افتاده بود و گلوي او از شدت غم به هم برآمده و هلاك از طرف دشمن رو به او آورده و دشمن در قتل او اقدام نموده و دامن به كمر زده همان بدني كه ابراز روي عاطفه و شفقت بر او سايه گسترده و آن را دامنه بادها و گرد و غبار از اظنار و ديدگان پوشانيده و از براي مرگ بروي در افتاده و كف و پنجه اي نبود كه او را بگرداند و از اين پهلو به آن پهلو كند مگر به تاخت و تاز اسب هائي كه به سختي در تاخت و تاز بودند كه خود فرموده (و بجرد الخيل عمدا بعد قتل سحقوني) و گفته اند:



دريغ و آه پس از قتل زير سم ستور

تني نماند كه پوشاند بعد از آن كفنش



ابي مخنف از حضرت ام كلثوم خواهر مظلومه امام مظلوم روايت كرده كه بعد از قتل آن حضرت شنيدم گوينده ي اين ابيات را مي گفت و ليكن من او را نمي ديدم.



و الله ما جئتكم حتي بصرت به

بالطف منعفر الخدين منحورا



و حوله فتية تدمي نحورهم

مثل المصابيح يغشون الدجي نورا



و قد ركضت ركابي كي اصارفه

من قبل يلثم وسط الجنة الحورا



فردني قدر و الله بالغه

و كان امر قضاء الله مقدورا






كان الحسين سراجا يستضاء به

و الله يعلم اني لم اقل زورا



يعني قسم به خدا كه من نيامدم شما را مگر اينكه به چشم خود ديدم در كربلا امام مظلوم را كه چهر مباركش خاك آلود بود و گلوي مباركش را نحر نموده بودند و در اطراف او جواناني بودند كه گلوهاي ايشان بريده و به خون خود غلطيده بودند و آن ها مانند چراغ هائي بودند كه از نور ايشان شبان تيره و تار روشن مي شد من براي ياري او سواره شتافتم كه شايد پيش از اينكه بديدار حور در بهشت برين برسند خود را رسانيده و دفع ستم و جور از ايشان بنمايم و ليكن مقدرات الهي نگذاشت كه من به مقصود خود برسم و قضاي الهي انجام گرفت، حسين عليه السلام سراج نورافشاني بود كه از وجود مبارك او عالمي استضائه مي نمود و روشنائي مي گرفت خداي من مي داند كه من در اين گفته ي خود دروغ نمي گويم و در حقيقت و واقع چنين بوده و مي باشد.


پاورقي

[1] ناسخ التواريخ سپهر - بحارالانوار مجلسي جلد 6.

[2] جلد ششم بحارالانوار.