بازگشت

وداع امام با اهل بيت اطهار


ارباب مقاتل مي نويسند: در وداع آخر كه امام عليه السلام از اهل بيت طاهره نمود سكينه خاتون سلام الله عليها پيش آمده دامن پدر را گرفت عرض كرد:

اي پدر آيا تن به مرگ دادي بعد از تو ما به كي پناهنده شويم؟

امام عليه السلام فرمود: يا نور عيني كيف لا يستسلم للموت من لا ناصر له و لا معين و رحمة الله و نصرته لا تفارقكم في الدنيا و الاخره فاصبري قضاء الله و لا تشتكي فان الدنيا فانية و الاخرة باقيه.


يعني اي نور ديده ي من! چگونه تن به مرگ ندهد و تسليم مردن نشود كسي كه يار و ياوري ندارد؟! بدانيد كه رحمت خدا و ياري و كمك كاري او در دنيا و آخرت از شما جدا نخواهد شد. پس اي عزيز من صبر كن و شكايت منما كه دنيا دار فاني است و تمام شدني است خوب و بد آن مي گذرد و آخرت باقي و هميشه و جاوداني است سپس نور ديدگان خود را به سينه چسبانيده و اين اشعار را انشاء فرمود:



سيطول بعدي يا سكينة فاعلمي

منك البكاء اذ الحمام دهاني



لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة

مادام مني الروح في جثماني



فاذا قتلت فانت اولي بالذي

تأنينه يا خيرة النسوان



يعني اي دخترك عزيز من سكينه بدان كه بعد از من گريه و زاري تو دراز خواهد شد و آنگاه كه مرگ مرا فراگرفت بيقراري تو طولاني خواهد شد هم اكنون دل مرا باشك چشم خود كه از روي حسرت مي ريزد آتش مزن مادامي كه روح در بدن من است از گريه و زاري خودداري كن و هنگامي كه من كشته شدم تو شايسته و سزاوارتر از هر كسي خواهي بود كه بر من گريه كني و اشك حسرت بريزي اي بهترين زنان جهان. پس از آن سكينه خاتون عرض كرد:

يا ابه ردنا الي حرم جدنا فقال هيهات لو ترك القطا لنام يعني اي پدر ما را به حرم جدمان رسول خدا برگردان. امام فرمود: هيهات اگر مرغ شباهنگ را به حال خود مي گذاشتند يقين كه مي خوابيد.

مجلسي در بحار از مناقب ابن شهر آشوب و محمد بن ابي طالب نقل مي كند كه امام

(ع) به ميدان در آمده و به مبارزه و قتال خود ادامه داد تا اينكه هزار و نهصد و پنجاه تن را به خاك هلاك انداخت و آنان سواي كساني كه مجروح شده بودند به شمار آمده و لشگر دشمن مانند مور و ملخ از دم شمشير او پراكنده مي شدند، پسر سعد گفت: اي مردم مي دانيد شما با كي جنگ مي كنيد هذا ابن قتال العرب فاحملوا عليه من كل جانب اينست پسر كسيكه بسياري از اعراب به شمشير او كشته شدند پس بر او از هر طرف حمله كنيد آنگاه چهار هزار تيرانداز به آن حضرت حمله ور شده و بين او و خيام محترمش حايل گرديدند، هم در اينجا صاحب مناقب بروايت از ابي مخنف [1] دادار جلودي مي نويسند:


كه امام (ع) بر اعور سلمي و عمرو بن حجاج زبيدي حمله نمود و آن ها با چهار هزار سوار موكل بر شريعه فرات بودند تمامي آن ها را از جلو برداشته اسب را به ميان شريعه راند وقتي كه اسب سر فرود آورد كه آب بياشامد امام فرمود: انت عطشان و انا عطشان و الله لا اذقت الماء حتي تشرب آن حيوان گويا كلام امام را استماع نموده ادراك كرد سر را بالا گرفته و آب ننوشيد.

ابي مخنف در مقتل خود مي نويسد [2] : امام (ع) بعد از حمله بر مارقين و خوارج كه آنان را از سر راه شريعه به يك طرف نمود وارد شريعه فرات گرديد مركب سواري آن جناب در حالتي كه تشنه بود سردي آب را احساس نموده سر فرود آورد كه آب بياشامد امام (ع) نخواست كه نوشيدن آب بر آن حيوان ناگوار گردد لذا صبر كرد تا اينكه اسب آب نوشيد آنگاه دست خود را دراز كرد تا كفي آب بياشامد در اين اثنا يكي از اشرار صدا زد يا حسين خيمه زنان را درياب كه بغارت رفت و هتك حرمت آن شد، آن حضرت آب را از دست ريخته و رو به جانب خيام طاهرات آورد خيمه ها را ديد كه به سلامت اند و دانست كه اين حيله و مكري از آن مردم بي حيا بود پس از آن ديگر بار به طرف شريعه برگشت و ليكن موكلان آب فرات بين آن جناب و شريعه فرات مانع شدند و آن بزرگوار اين ابيات را انشاء نموده فرمود:



فان تكن الدنيا تعد نفيسة

فان ثواب الله اعلي و اجزل



و ان تكن الارزاق قسما مقدرا

فقلة سعي المرء في الرزق اجمل



و ان تكن الاموال للترك جمعها

فما بال متروك به المرء يبخل



و ان تكن الابدان للموت انشئت

فقتل الفتي بالسيف في الله افضل



عليكم سلام الله يا آل احمد

فاني اراني عنكم اليوم ارحل



اري كل ملعون كفور منافق

يروم فنانا جهله ثم يعمل



لقد غرهم حلم الاله و انه

كريم حليم لم يكن قط يعجل



لقد كفروا يا ويلهم بمحمد

و ربهم في الخلق ما شاء يفعل



صاحب كتاب بلاغة الحسين [3] مي نويسد: از جمله خطبه اي كه امام (ع) در ميدان


جنك خطاب به دشمنان فرموده اين خطبه بلغيه است:

ايه! يا منتحلة دين الاسلام و يا اتباع شر الانام هذا آخر مقام اقرع به اسماعكم و احتج به عليكم زعمتم انكم بعد قتلي تتنعمون في دنياكم و تستطلون قصوركم هيهات هيهات ستحاطون عن قريب بما تر تعدبه فرائصكم و ترجف منه افئدتكم تي لا يؤويكم مكان و لا يظللكم امان و حتي تكونوا اذل من فوام الامة و كيف لا تكونوا كذلك و قد آليتم علي انفسكم ان تسفكوا دم رسول الله ص و تقتلوا ذريته و تظمأ و اصبيته و توسروا انسوته و لقد خيرتكم بين خلال ثلاث فابيتم و منتكم شوكتكم اني انقاد لطاغيتكم الملحد معاذ الله نفوس ابية و انوف حمية، تقعدنا عن الدنيه و تنهض بنا في الغوالي ورود حياض المنية و ما اشوقني الي اللحوق بهذه الفتيه.

يعني واي بر شما اي كسانيكه خود را از دروغ بدين اسلام بسته ايد و اي پيروان بدترين مردمان اين آخرين مقام و منتهي كلامي است كه من گوش هاي شما را به آن آشنا مي كنم و بر شما به آن احتجاج مي نمايم شما چنين گمان كرده و مي انديشيد كه بعد از كشتن من در دنياي خود زيست نموده و بهره مند خواهيد شد و در سايه كاخ هاي خود جا مي گيريد هيهات هيهات كه به زودي زود شما را فرامي گيرد چيزي كه بلرزد به آن اعضاء و جوارح شما لرزان و مرتعش گردد از آن دل هاي شما بطوريكه هيچ مكاني به شما جاي ندهد و امان و آرامش شما را در پناه خود نگيرد به طوري كه شما از خوارترين و ذليل ترين افراد امت شويد و چگونه كه چنين نباشد كه شما با خود قرار داده و پيمان بستيد كه خون رسول خدا را بريزيد و ذريه او را بكشيد و اولاد و اطفال او را تشنه بگذاريد و آب را بر روي آن ها ببنديد و زنان او را اسير كنيد در صورتي كه من شما را بين سه امر مخير گردانيدم پس شما از قبول آن سر پيچيديد و امتناع نموديد و شوكت ظاهري شما را بر آن واداشت كه من از پيشواي نافرمان و سركش و خود سر بيدين و خدانشناس شما اطاعت كنم، پناه ميبرم بخدا! اشخاص باغيرت و دماغهاي باتعصب و حميت هرگز زير بار ناروا و بي سر و بي پا نمي رود و ما را از تبعيت و اطاعت اينگونه اشخاص رذل و پست گوشه گير و بركنار دارد و ما را وادار به كناره گيري مي نمايد تا به حدي كه خود را بفرودگاه مرگ وارد كنيم و چقدر مرا شوقمند دارد و آرزومند كه به جوانان خود پيوسته و ملحق شوم


از جمله رجز و حماسه اي كه حضرت ابي عبدالله عليه السلام در ميدان جنگ در برابر لشگر دشمن ادا و انشاء فرموده اين اشعار بليغ و رسا است كه فرمايد:



انا بن علي الطهر من آل هاشم

كفاني بهذا مفخرا حين افخر



و جدي رسول الله اكرم من مشي

و نحن سراج الله في الارض نزهر



و فاطم امي من سلالة احمد

و عمي يدعي ذوالجناحين جعفر



و فينا كتاب الله انزل صادقا

و فينا الهدي و الوحي بالخير يذكر



و نحن امان الله للناس كلهم

نسر بهذا في الانام و نجهر



و نحن ولاة الحوض نسقي محبنا

بكاس رسول الله من ليس ينكر



اذا ما اتي يوم القيمة ظامئا

الي الحوض يسقيه بكفيه حيدر



امام مطاع اوجب الله حقه

علي الناس جمعا و الذي كان ينظر



و شيعتنا في النا اكرم شيعة

و مبغضنا يوم القيمة يخسر



فطوبي لعبد زارنا بعد موتنا

بجنة عدن صفوها لا يكدر



يعني منم پسر علي پاك و پاكيزه از خاندان هاشم و مرا بس است اين افتخار وقتي كه مباهات و افتخار مي كنم جد من رسول و فرستاده خداست كه گرامي و شريفترين كسي است كه در روي زمين مشي نموده و مائيم چراغ نورافكن خدائي كه در زمين مي درخشد و نور و فروغ مي دهد و فاطمه مادر من است كه از سلاله احمد و دختر حضرت محمد ص است و عم من جعفر است كه بذي الجناحين و صاحب دو بال خوانده شده و در خاندان ما است كه كتاب خدا از روي صدق و راستي نازل شده و در دودمان ما هدايت و وحي به خوبي بخير و خوبي ياد كرده مي شود و مائيم امان خدا از براي تمام مردمان كه امان خود را از براي جميع مردم در نهاني و آشكار به كار مي بريم و مائيم اختيارداران حوض كوثر كه محبان و دوستان خود را به جام رسول آب مي دهيم و كسي را كه انكار ما نكند و محبت ما روز قيامت مي آيد تشنه به جانب حوض و او را حيدر بدو كف خود آب مي دهد. آن امام مطاع و واجب الاطاعه اي كه خدا حق او را بر تمامي مردمان واجب نموده و آن كس كه به او نظر مي كند و شيعه ي مادر ميان مردم گرامي ترين شريعه اند و دشمن ما و


آنانكه بما بغض و دشمني دارند روز قيامت زيان مي برند پس خوشا به حال بنده اي كه ديدار كند ما را بعد از مرگ ما ببهشت برين و باغ خلدي كه صفا و طراوت آن تيرگي ندارد.

ابن صباغ مالكي در فصول المهمه خودش اين اشعار را از قصيده اي مفصل و طولاني جزو گفتار امام ابي عبدالله الحسين عليه السلام دانسته و از طرز بيان با ميدان جنگ مناسب است:



اذا استنصر المرء امرءا لا يدا له

فناصره و الخاذلون سواء



انا بن الذي قد يعلمون مكانه

و ليس علي الحق المبين طحاء



اليس رسول الله جدي و والدي

ان البدر ان خلا النجوم خفاء



الم ينزل القرآن خلف بيوتنا

صباحا و من بعد الصباح مساء



ينازعني و الله بيني و بينه

يزيد و ليس الامر حيث يشاء



فيا نصحاء الله انتم ولاته

و انتم علي اديانه لهناء



باي كتاب ام باية سنة

تناولها عن اهلها البعداء



و نيز اين ابيات را به امام عليه السلام نسبت داده اند كه در ميدان جنگ و خطاب به آن مردم انشاد فرموده:



تعديتم يا شر قوم ببغيكم

و خالفتموا فينا النبي محمدا



اما كان خير الخلق اوصيكم بنا

اما كان جدي خيرة الله احمدا



اما كانت الزهراء امي و والدي

علي اخا خير الانام مسددا



لعنتم و اخزيتم بما قد جنيتم

ستصلون نارا حرها قد توقدا



امام عليه السلام با پسر سعد و سنگدلان دور از آدميت كوفه و شام هرگونه اتمام حجت نموده و از اندرز و مواعظ و وعد و وعيد بگوش آن ها خوانده و ليكن بر دل هاي سياه ايشان ابدا اثري نبخشوده و آنان از شقاوت خود چيزي نكاهيده بلكه بر جسارت و بي حيائي خود هر لحظه مي افزودند و شيطان بر سر ايشان مهار زده و هواي نفس و طمع جاه و مال و اميد به عطاياي اهل ضلال آنان را به پرتگاه ضلالت مي راند و ديده ي بصيرت ايشان كور و از خرد و عقل و قوه مدركه و مميزه گويا كه به كلي مجهور شده بودند. انديشه و فكر شيطاني پسر سعد درباره رسيدن بحكومت ري و خيال باطل شمر بن


ذي الجوشن در خصوص رسيدن به جايزه و انعام يزيد پليد و موهومات افكار ديگر سران سپاه ضلالت شعار آن ها را باعلي درجه شقاوت و بيحيائي وادار نموده و شيطان بر گردن تمامي ايشان سوار بوده و آن ها را مهميز مي زد. علاوه بر اين بيرحمي را شعار خود نموده و تعصب و حس انسانيت را به كلي از خود بركنار داشتند كانهم همج رعاع و اولئك كالانعام بل هم اضل و همي آن مردم خونخوار و درندگان مانند گرگ گرسنه دسته به دسته و فرقه بفرقه به قصد بدن مجروح و جسد چاكچاك عزيز فاطمه و نور عين مصطفي و مرتضي حمله ور شده هر كدام به نحوي صدمه و آزار به وجود نازنين آن امام مبين و پيشواي دين مي رساند و آن درياي بيكران صبر و حلم تمام اين صدمات و مصائب را تحمل نموده و پاي ثباتش در عرصه كارزار ثابت و برقرار بود تا وقتي كه بخواست خدا و مشيت حضرت آفريدگار جلت عظمته و قدرته دست از كار جنگ كشيده و پاي از ركاب خالي نمود و بدن نازنينش در گودال قتلگاه بروي خاك سوزان قرار گرفت چه نيكو سروده آنكه گفته:



بلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد

اگرغلط نكنم عرش بر زمين افتاد



ارباب مقاتل مي نويسد:


پاورقي

[1] مقتل ابي‏مخنف ص 84.

[2] ص 88 مقتل ابي‏مخنف.

[3] مؤلف کتاب مي‏نويسد مدرک اين خطبه را در کتب چاپي نديدم و ليکن آن را در مجموعه خطي کتابخانه خطيب مرحوم شيخ محمد حسن ابي الحب در کربلا و در کتابخانه خطيب سيد صالح بغدادي در بغداد ديدم.