بازگشت

امام در ميدان جنگ


سيد بن طاوس در كتاب [1] اللهوف في قتلي الطفوف خود مي نويسد: امام عليه السلام پا به ميدان نهاد و از آن قوم مردي را به مبارزه و قتال خواند و به مقاتله و كارزار ادامه داده هر كس را كه روي به مبارزه مي گذارد مي كشت تا اينكه مقتل عظيمي در آن عرصه از كشتگان تشكيل يافت و آن جناب در اين حالت مي فرمود:



القتل اولي من ركوب العار

و العار اولي من دخول النار



بعضي از روات خبر گفته اند [2] .


به خدا قسم ما نديديم از جنگجويان هرگز گرفتار دشمن كسي را كه فرزندان و اهل بيت و ياران او كشته شده باشند و اينگونه دليرانه و با نيروي تمام در برابر خيل دشمن به تنهائي بدينگونه قيام و اقدام نمايد. همين طور كه لشگر بر او حمله مي آوردند آن بزرگوار سپاه كفر را مانند طومار به هم پيچيده و از جلو شمشير خود مي گذرانيد و از سي هزار لشگر كه چهار جانب او را محاصره نموده بودند دفاع فرمود تمامي را مانند جراد منتشر از هم مي پاشيد و هزيمت مي داد پس از آن به مركز خود برگشته و مي فرمود لا حول و لا قوة الا بالله و بدين نحو لشگر را مانند شيري كه در ميان گله گوران در آيد به هر طرف پراكنده و متفرق مي كرد.

هم در اينجا ابن طاوس مي نويسد كه راوي گويد: امام عليه السلام بدين احوال با دشمن مبارزه و كارزار مي فرمود تا اينكه لشگر ضلالت در بين او و بين حرم مطهر حضرتش حايل شدند آنگاه آن بزرگوار فرياد زد: يا شيعة آل ابي سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم هذه و ارجعوا الي احسابكم ان كنتم عربا كما تزعمون.

يعني اي پيروان آل ابوسفيان اگر كه شما را ديني نيست و از معاد و روز واپسين نمي ترسيد لااقل در اين دنياي خودتان از احرار و آزارمردان باشيد و غيرت مردانگي و تعصب داشته باشيد و رجوع كنيد به حسب ها و شرافت شخصي خود اگر كه خود را عرب مي شماريد، چنانكه به عقيده و گمان خود مي دانيد و خويشتن را احرار مي شماريد. شمر فرياد زد اي پسر فاطمه چه مي گوئي؟ امام فرمود: [3] مي گويم من با شما مقاتله و كارزار مي كنم و شما با من مقاتله و كارزار مي كنيد و ليكن زنان و كودكان من گناه و تقصيري ندارند بنابراين عنان اسبان خود را برگردانيد و از جهال و نادانان خود جلوگيري كنيد و از طاغيان و سركشان خويش مخالفت نمائيد كه تا من زنده ام متعرض اهل حرم و عيال و اطفال من نشوند، شمر ملعون گفت اي پسر فاطمه سخن درست گفتي و حق با تو است و به لشگر خطاب كرد كه اين مرد (حسين) مظهر غيرت و كفوي كريم است به قصد او باشيد


و كاري بحريم وي نداشته باشيد كه هم اكنون ما را به جز قتل او قصدي نيست. بنابراين سپاه دشمن از جانب حريم منحرف شده صفوف خود را ترتيب داده و مهياي قتل امام عليه السلام گرديدند. امام مظلوم (ع) در برابر سپاه كفر آمده با صداي رسا ندا در داده فرمود: يا ويلكم علي ام تقاتلوني؟ علي حق تركته ام علي سنة غيرتها ام علي شريعة بدلتها يعني واي بر شما اي مردم روي چه امري با من مبارزه و جدال مي كنيد و مقاتله و كارزار مي نمائيد آيا بر حقي كه واگذار نموده ام يا بر سنتي كه آن را تغيير داده ام يا بر شريعتي كه آن را تبديل كرده ام. آن مردم بي حيا در جواب آن حضرت با نهايت بيشرمي چنين گفتند: بل نقاتلك بغضا منا لابيك و ما فعل باشياخنا يوم بدر و حنين يعني مقاتله و كارزار ما با تو بواسطه دشمني و عداوت و كينه و حقدي است كه به پدرت داريم و جهت آن كاري است كه او درباره سران و بزرگان در روز جنگ بدر و حنين نموده.

ارباب مقاتل مي نويسند: امام عليه السلام از شنيدن اين كلمات به سختي گريسته و اين اشعار را فرمود:



يا رب لا تتركني وحيدا

فقد تري الكفار و الجحودا



قد صيرونا بينهم عبيدا

ترضون في فعالهم يزيدا



اما اخي فقد مضي شهيدا

معفرا بدمه وحيدا



في وسط قاع مفردا بعيدا

و انت بالمرصاد لن تحيدا



يعني اي پروردگار من مرا تنها مگذار پس در حقيقت تو مي بيني كافران و اهل نكار را كه ما را بين خودشان بمانند بنده و عبيد گردانيده و در كردار خودشان يزيد را راضي و خوشنود مي نمايند. اما برادر من از دنيا گذشت به حالت شهادت در حالتي كه بدنش به خون آغشته شده بود و يكه و تنها در ميان بيابان دور از ساير شهيدان افتاده بود و تو در كمين ستمكاران و جباراني كه هرگز متمايل از آن نمي شوي.

سيد بن طاوس در لهوف مي نويسد: [4] .

در اثنائي كه امام عليه السلام بر سپاه دشمن حمله مي نمود و لشگر بر او حمله ور


مي شدند تشنگي بر وجود مقدسش غلبه نموده و بيفتاد و هفتاد و دو زخم بر بدن شريفش وارد آمده بود پس از آن قدري توقف فرمود تا ساعتي را استراحت كند و حالت ضعف از مبارزه و قتال براي او دست داده بود در اين بين سنگي بر پيشاني نورانيش وارد شد كه خون از آن جاري گرديد دامن جامه اش را گرفت كه خون را از پيشانيش پاك كند ناگاه تيري زهرآلود سه پر بر قلب مباركش فرود آمده فرمود: بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله (ص) پس از آن سر را به جانب آسمان بلند نموده بدرگاه حضرت آفريدگار عرض كرد: الهي انت تعلم انهم يقتلون رجلا ليس علي وجه الارض ابن بنت نبي غيره يعني بار خدايا تو مي داني كه اين مردم مي كشند مردي را كه در روي زمين پسر دختر پيغمبري جز او نيست، سپس آن تير را از پشت سر خود بيرون كشيد و خون مانند ناودان جاري گرديد و در اثر آن از قتال سست شده و ايستاد و هر يك از سپاه دشمن كه روي به جانب او مي آورد منصرف گرديده كرامت داشت كه خدا را ملاقات كند در حالتي كه خون اين مظلوم بگردن او باشد تا اينكه مردي از قبيله كنده كه مالك بن نسر نام داشت پيش آمده زبان بريده ي خود را به ناسزا گشوده و ضربتي با شمشير بر سر مبارك امام عليه السلام زد كه عمامه (برنس) را بريد و شمشير به سر مباركش رسيد و عمامه پر از خون گرديد.

در اين وقت امام عليه السلام كهنه اي از خواسته سر مبارك را با آن بست و كلاهي طلبيده آن را بر سر گذاشت و عمامه بر آن بست لشگر دشمن قدري درنگ نموده و ديگر به طرف او آمده و دور حضرتش را احاطه كردند كه در اين اثنا عبدالله بن حسن كه طفلي غير مراهق بود از خيمه در آمده خود را به ميدان رسانيد چنانكه پيش از اين تفصيل آن نگاشته شد و آن طفل معصوم به دست حرمله ملعون در دامان عمو با تير بيداد از پاي در آمد.

باز در لهوف است [5] كه شمر بن ذي الجوشن در اين بين حمله بر سراپرده و خيام امام (ع) نموده و آن را با نوك نيزه مي زد پس از آن گفت آتشي بياوريد تا من خيمه را با هر كس كه در آنجا دارد بسوزانم، امام (ع) فرمود: اي پسر ذي الجوشن تو درخواست آتش مي كني


تا اينكه اهل و عيال مرا به آتش بسوزاني خدا تو را به آتش بسوزاند: قال له الحسين: يابن ذي الجوشن انت الداعي بالنار لتحرق علي اهلي احرقك الله بالنار شبث بن ربعي آمده او را توبيخ نمود لذا شمر با آن بي حيائي كه داشت حيا كرده منصرف گرديد.

هم در اينجا مي نويسد [6] : امام (ع) باهل حرم فرمود: براي من جامه پاره اي بياوريد كه كسي به در آوردن آن رغبت نكند تا آن را زير لباس خود قرار دهم شايد كه آن را از تن من بيرون نياورند.

امام آن جامه را پاره نموده و زير لباس خود قرار داد راوي گويد: «وقتي كه آن حضرت شهيد شد بدن مباركش را برهنه كردند حتي آن پيراهن كهنه را هم از تن شريفش بيرون كشيدند» پس از آن امام (ع) سر اويلي از خبره خواسته آن را چاك زد و پوشيد از آن جهت آن را چاك زد تا اينكه از بدن شريفش بعد از شهادت بيرون نياورند و ليكن آنگاه كه شهادت يافت بحر بن كعب ملعون آن پاره پيراهن را هم از تن مباركش بيرون آورد و بدن شريف در آن آفتاب سوزان كربلا برهنه و عريان بروي خاك گرم بيابان قرار گرفت. اما از آن به بعد دو دست بحر بن كعب در تابستان ها مثل دو چوب خشك مي شد و در زمستان تر و تازه شده چرك و خون از آن جاري مي گرديد و بدين احوال بود تا هلاك شده و بدرك اسفل انتقال يافت [7] .

تمامي اين جريان را ابن نما در مثيرالاحزان خود نگاشته [8] هم در اينجا ابن نما تفصيل قتل عبدالله بن الحسن را شرح داده پس از آن مي نويسد امام (ع) پس از شهادت آن طفل معصوم فرمود: اللهم ان متعتهم الي حين ففرقهم فرقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض عنهم ابدا يعني بار خدايا اگر ايشان را تا مدتي مهلت مي دهي پس جمع ايشان را پراكنده كن و ايشان را براه سرگرداني و آوارگي بدار و هيچگاه از ايشان راضي و خشنود مشو.
پس از آن رجاله ها و جماعت اراذل و اوباش دور آن حضرت را گرفتند امام (ع) از يمين و شمال بر آنان حمله مي نمود و از آن ها مي كشت به طوري كه جز سه نفر با او باقي نماند وقتي كه چنين ديد سر اويلي را خواست كه چشم را از لطافت مي زد سپس آن را از هم درانيده و چاك زد تا اينكه بعد از قتل كسي آن جامه پاره را از تنش بيرون نياورد و ليكن وقتي كه شهيد شد بحر بن كعب آن جامه را هم از تن شريفش بيرون آورد و در اثر اين عمل زشت خداوند، او را چنان مبتلا فرمود كه دو دست او در تابستان بمانند چوبي خشك مي شد و در زمستان تازه شد و چرك و خون از آن جاري مي گرديد تا روانه جهنم گرديد.

سپهر در ناسخ التواريخ [9] و ابي مخنف

[10] در مقتل مي نويسند: وقتي كه ياران امام (ع) شهادت يافتند و آن بزرگوار يكه و تنها ماند نگاهي به يمين و شمال نمود و تمامي اصحاب را كشته ديد و برادران و فرزندان را در خاك و خون آغشته يافت ندا داد يا مسلم بن عقيل و يا هاني بن عروه و يا حبيب بن مظاهر و يا زهير بن قين و يا يزيد بن مظاهر و يا يحيي بن كثير و يا هلال بن نافع و يا ابراهيم بن الحسين و يا عمير ابن المطاع و يا اسد الكلبي و يا عبدالله بن عقيل و يا مسلم بن عوسجه و يا داود بن طرماح و يا حر الرياحي و يا علي بن الحسين و يا ابطال الصفا و يا فرسان الهيجاء مالي اناديكم فلا تجيبوني و ادعوكم فلا تسمعوني انتم ارجوكم تنتبهون ام حالت مودتكم عن امامكم فلا تنصرونه فهذه نساء الرسول صلي الله عليه و آله لفقدكم قد علاهن النحول فقوموا من نومتكم ايها الكرام و ادفعوا عن حرم الرسول الطغاة اللئام و لكن صرعكم و الله ريب المنون و غدربكم الدهر الخئون و الا لما كنتم عن دعوتي تقصرون و لا عن نصرتي تحتجبون فها نحن عليكم مفتجعون و بكم لا حقون فانا لله و انا اليه راجعون.

امام (ع) پس از آنكه اغلب شهدا را به نام خواند فرمود اي دلاوران صاحب صفا و وفا و اي يكه سواران ميدان جنگ مرا چه شده است كه شما را ندا مي كنم و به من جواب نمي دهيد و شما را صدا مي زنم و به جانب خود مي خوانم به حرف من گوش نمي دهيد اميد من بر آن است كه از اين خواب بيدار شويد آيا دوستي و مودت شما از امام و پيشوايتان احاله و تغيير يافت كه خود را از ياري او بازداشتيد و او را نصرت و مددكاري نمي كنيد اينان زنان خاندان رسالتند كه به واسطه از دست دادن شما برنج و زحمت اند و از غم دوري شما به ملال و مذلت اند


هم اينك قيام كنيد و از جاي برخيزيد اي ارواح مقدسه و اي صاحبان بزرگواري و مقام رفع مزاحمت و دفع ستم اين نانجيبان و پست فطرتان خود سر و طاغي را از خاندان نبوت و حرم و رسالت نمائيد. تا اينجا امام ع از سوز دل كلام خود را كشانيده آنگاه گويا فرمود مي دانم چرا جواب مرا نمي دهيد و به ياري من غريب و بي كس قيام و اقدام نمي كنيد براي اينكه قتل و شهادت و مرگ و اماتت دست به گريبان شما گرديده و روزگار جفاپيشه خيانت انديشه درباره شما حيله و مكر خود را به كار برده و الا هرگز چنين نبود كه شما از دعوت من كوتاهي كنيد و از نصرت و ياري من خودداري نمائيد هم اكنون بدانيد كه ما از غم مرگ شما در حالت اندوه و بيتابي مي گذرانيم و به زودي به شما خواهيم پيوست و شما را ديدار خواهيم نمود كه ما به يقين از براي خدائيم و به يقين كه بازگشت ما به خدا خواهد بود. پس از آن امام (ع) اين اشعار را قرائت فرمود:



قوم اذا نود و الدفع ملمة

و القوم بين مدعس و مكردس



لبسوا القلوب علي الدروع و اقبلوا

يتهافتون علي ذهاب الانفس



نصروا الحسين فيالها من فتية

عافوا الحيوة و البسوا من سندس



يعني مردمي كه وقتي از براي جلوگيري و حادثه اي ندا كرده شدند و آن قوم ميانه مردمي تيغ زن و نيزه گذار بودند از روي خواهش قلب خود را ملبس بر زره و اسلحه جنگ نموده و پيش رفتند تا اينكه جنگ كرده و سقوط كنند و تا اينكه جان هاي ايشان بيرون برود ياري كردند حسين (ع) را و چگونه جوانان وفادار و فداكاري بودند كه زندگاني اين جهان را ترك كرده و لباس هائي از سندس بهشتي پوشيدند.


پاورقي

[1] لهوف ص 51 و 52.

[2] قال بعض الروات فوالله ما رأيت مکثورا قط قد قتل ولده و اهل بيته اربط جاشا منه راوي عبدالله بن عمار بن عبد يغوث است چنانکه ابن نما در مثيرالاحزان نوشته ص 64.

[3] فقال اني اقول: انا الذي قاتلکم و تقاتلونني و النساء ليس عليهن جناح فامتنعوا اعنانکم و جهالکم و طغاتکم من التعرض لحرمي مادمت حيا.

[4] لهوف ص 52 و ص 53.

[5] لهوف سيد ص 53.

[6] قال الحسين عليه‏السلام: ابغوا لي ثوبا لا يرغب فيه اجعله تحت ثيابي لئلا اجر دمنه فاني بثياب فقال لا ذاک لباس من ضربت عليه الذله فخرقه و جعله تحت ثيابه.

[7] لهوف سيد بن طاوس ص 54.

[8] مثيرالاحزان ابن‏نما ص 55 و 56.

[9] ناسخ التواريخ جلد 6 ص 301.

[10] مقتل ابي‏مخنف ص 85.