بازگشت

راجع به مبارزه امام با دشمن و وصاياي آن حضرت


بعد از شهادت اصحاب و ياران و برادران و جوانان و بني اعمام جان نثار امام عليه السلام با يك عده زنان و اطفال اهل حرم ما بين زياده از سي هزار تن دشمن بي معين و يار و ياور مانده به هر سمت كه روي مي آورد جز ابدان و اجساد كشتگان از ياران و جوانان و برادران خود چيزي نمي ديد و با اين حالت غريب و بي يار خود را مهياي كارزار فرموده در واقع در اين وقت آن وجود نازنين تن به مرگ داده و هزاران انديشه و تشويش كه از پيش آمد خويش در صورت بقا و سازش با دشمن و طرز رفتار با مردمان بدانديش دور از خدا و دور از آدميت و مردمان ستمگر و بدكيش بي دين و آئين داشت تمامي اين انديشه ها را از خاطر دور نموده و بقاي خود را در فدا شدن براه دين و احياي مراسم كيش و آئين جد گرام خويش دانسته گويا كه كوه كوه بار ناملايمات كه بر دوش داشت همگي را در اين موقع بر زمين نهاد و از آن زندگي سنگيني كه سازش با دشمنان دين و تحمل هرگونه ستم و آزار و اهانت و توهين به آئين و دين بود چشم پوشي نمايد.

امام عليه السلام تمامي اين مصائب ناگوار و صدمات وارده و پيمان شكني مردمان بي ايمان و شدائد و سخت گيري دشمنان و عطش زنان و كودكان را بر خود هموار نموده و در راه رضاي پروردگار همه را پذيرفتار شده، هيچگاه در خاطر مباركش


قصور و فتوري روي نداد.

مظلوم كربلا بر مركب جدش رسول خدا سوار شده در برابر لشگر اعدا آمد و آنان را بر عصيان و خذلان و نافرماني از خدا و رسول و اطاعت و پيروي از پسر زياد و برگزيدن و اختيار نمودن بندگي دو نان را بر آزادگي و حريت و برتري دادن ذلت را بر عزت توبيخ و ملامت نمود. سپس گفتار خود را به اين كلام پايان داده فرمود:

لا اري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا تبرما الاواني زاحف بهذه الاسترة مع قله العدد و خذلان الناصر يعني من مرگ را جز سعادت نمي بينم و زندگاني با ستم كاران را جز ملامت نمي شمارم. بدانيد كه من هم اكنون با كمي يار و ياور و نداشتن طرفدار به اين جمع حمله خواهم كرد.

بعضي سخنان امام عليه السلام را به اين مضمون ضبط نموده اند:

و الله لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا اقر لكم اقرار العبيد اني لا اري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما و سأما ما خرجت شرا و لا بطرا و لكنني خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي، آمر بالمعروف و انهي عن المنكر من لحق بي فقد استشهد و من لم يلحق بي لم يبلغ الفتح [1] .

چنانكه ارباب مقاتل مي نويسند [2] امام عليه السلام وقتي كه خود را يكه و تنها ديد و تمام ياران و اعوان و انصار خود را كشته و به خون آغشته مشاهده فرمود خويشتن را مهياي كارزار كرده بر ذوالجناح سوار شده به ميدان رفت و با صداي بلند در برابر آن مردم بي شرم و آزرم فرمود: هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله هل من موحد يخاف فينا هل من مغيث يرجو الله في اغاثتنا يعني آيا دفاع كننده اي هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند و رفع شر دشمنان را از ايشان نمايد آيا خداشناس و موحدي كه خدا را يگانه بداند و از خداي بينديشد در ميان شما مردم هست كه ما را از اين گرفتاري نجات دهد آيا ما بين شما دادرس و فريادرسي هست كه اميدوار به خدا باشد و از ما دادرسي كند و به فرياد ما برسد؟

حال در اينجا چنانكه نوشته اند از لشگر دشمن جز سكوت و يا بيشرمي و بيحيائي


چيزي مشاهده نشد و ليكن از قبايل جن و خيل ملك صفها در برابر آن خليفة الله و پيشواي عالميان كشيده شد و درخواست كمك و ياري و جان نثاري نمودند. امام عليه السلام درباره ايشان دعاي خير فرمود و اجازه به آن عطا نفرمود و جماعتي جني به جاي خود برگشتند به مراسم عزاداري قيام نمودند و خيل ملك از براي پذيرائي زائرين در حاير و اطراف آن ماندند.

مجلسي در بحارالانوار مي نويسد: [3] وقتي كه امام عليه السلام تنها و بي يار و ياور ماند توجهي به جانب يمين خود نموده كسي را از رجال نديد و نگاهي به طرف يسار كرد احدي را مشاهده نفرمود در اين اثنا علي بن الحسين زين العابدين كه بيمار بود و قدرت بر گرفتن شمشير به دست خود نداشت از خيمه در آمده قصد ميدان نمود، ام كلثوم از عقب او صدا مي زد اي پسرك من برگرد. آن بزرگوار مي فرمود: عمه مرا بگذار تا در برابر فرزند رسول خدا مقاتله و كارزار كنم، امام عليه السلام فرمود: اي ام كلثوم او را نگاهدار و نگذار به اين حال تا اينكه زين از نسل آل محمد خالي نماند و آنگاه كه امام باهل بيت و فرزندان خود مراجعه نمود ديد كه جز خودش و غير از زنان و ذراري كسي باقي نمانده ندا در داد. هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله (ص) هل من موحد يخاف الله فينا هل من مغيث يرجو الله في اغاثتنا در اين بين صداي زنان و اطفال بناله و فرياد بلند شد.

مؤلف كتاب نفس المهموم [4] از حضرت ابي جعفر (امام محمدباقر 4) روايت كرده كه فرمود حضرت ابي عبدالله وقتي دچار آن پيش آمد شد دختر بزرگ خود فاطمه بنت الحسين را خواست و نوشته اي كه به هم پيچيده بود به او داد و هم وصيت نامه آشكارا و گشاده به وي سپرد و حضرت علي بن الحسين در آن وقت عليل و رنجور بود و به حالت بيماري ديده مي شد فاطمه آن مكاتيب را به علي بن الحسين (ع) داد و از او به ما رسيد، و اصل خبر به عربي اينست:

عن ابي جعفر (ع)، ان الحسين بن علي (ع)، لما حضره ما حضره دعي ابنته الكبري «فاطمة بنت الحسين (ع)» و دفع اليه كتابا ملفوفا و وصية ظاهرة و كان علي بن الحسين(ع)


مبطونا معهم يرون انه لما به ثم ان فاطمة دفعها الي علي بن الحسين (ع) ثم صار الينا.

مسعودي در كتاب اثبات الوصية خودش مي نويسد [5] : امام عليه السلام علي بن الحسين را خواست در حالتي كه بيمار بود و اسم اعظم را با مواريث انبياء بوي سپرد و به او يادآوري فرمود كه نزد ام سلمه (زوجه ي رسول خدا) امانت هائي از مصاحب و اسلحه و مواريث گذاشته شده و به او امر نموده ام كه تمامي آن ها را به شما رد نمايد.

مجلسي در بحار [6] و شيخ مفيد در ارشاد مي نويسند: در اين هنگام امام (ع) بجلو خيمه آمده و علي يا عبدالله پسر كوچك خود را خواست تا با او وداع كند در حالتي كه او را مي بوسيد و مي فرمود: يا ويل لهؤلاء القوم اذا كان جدك محمد المصطفي خصمهم در آن حالت كه آن طفل معصوم در دامن امام مظلوم بود حرملة بن كاهل اسدي ملعون تيري افكنده و آن كودك ناكام را در دامن پدر هدف تير بيداد خود نمود، تفصيل اين حادثه ناگوار پيش از اين نگاشته شده است.

هم در اينجا مجلسي مي نويسد: كه در بعضي از كتب ديده شده وقتي امام عليه السلام ديد هفتاد و دو تن از اهل بيتش كشته و به خون خود آغشته شده اند رو را به جانب خيام نموده و ندا داد يا سكينة يا فاطمة يا زينب يا ام كلثوم عليكن مني السلام سكينه مظلومه در آن حال پدر خود را ندا داده عرض كرد:

يا ابه استسلمت للموت يعني اي پدر آيا خود را تسليم مرگ نموده اي؟ امام فرمود: كيف لا يستسلم من لا ناصر له و لا معين اي دخترك عزيز من! چگونه تسليم به مرگ نشود كسي كه ديگر براي او يار و ياوري نيست فقال يا ابه ردنا الي حرم جدنا، سكينه عرض كرد: اي پدر! ما را به حرم جدمان برگردان، امام فرمود: هيهات لو ترك القطا لنام يعني نه چنين است كه اين كار ميسر شود. اي عزيز دختر من اگر كه مرغ شباهنگ را به حال خود مي گذاردند يقين كه مي خوابيد. كنايه از اينكه اين مردم مرا آرام و آسوده و باختيار خود نمي گذارند تا چاره اي به كار خود نمايم.

در اين اثناء امام عليه السلام اهل حرم را به صبر و سكوت دستور فرموده و خود عازم


ميدان شده و بر آن مردم ستم پيشه جفاكار حمله نمود و با تن تنها در برابر سپاه دشمن چنان شجاعت و رشادت به خرج داد كه شجاعت و استقامت حضرتش ضرب المثل ازمنه گرديد و به تمامي مردم دنيا درس غيرت و جوانمردي و شهامت و شرافت و بزرگواري و آزادي طلبي داد و خويشتن را از ذلت و خواري مبرا فرمود. حضرت ابي عبدالله (ع) نقشه شرافت و شهامت خود را در اين مختصر گفتار درربار خود كشيده كه تا جهان باقيست اثر آن برقرار و پايدار خواهد بود و آزادمردان جهان بايد آن را رطب اللسان خود قرار دهند كه فرمود:

هيهات منا الذلة يأبي الله ذلك و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و بطون طهرت و انوف حمية و نفوس ابية يعني ذلت و خواري و تن به خفت دادن از ما دور است خدا و پيامبر او و اهل ايمان و دامن هاي پاك و بي آلايش و دل هاي پاكيزه و دماغ هاي باحميت و تعصب و صاحبان غيرت و نفوس سرپيچ از باطل و اباكنندگان از ناروائي از اين روش اباء و امتناع دارند.

الا ترون ان الحق لا يعمل به و الباطل لا يتناهي عنه فلا اري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما يعني آيا نمي بينيد كه عمل به حق نمي شود و حقي در كار نيست و از باطل جلوگيري نمي شود و از عمل به باطل كسي نهي نمي كند پس من مرگ را از براي خود جز نيكبختي و سعادت نمي بينم و شهادت را عين سعادت خود مي دانم و زندگاني با مردم ستمكار را جز دلتنگي و ملال نمي دانم فسلام عليه يوم يموت و يوم يبعث حيا.

حضرت ابي عبدالله (ع) تنها خود يكدنيا ديانت و تقوي و صدق و صفا و امانت بود در برابر يك عده مردم بي دين و فاسق و فاجر و خيانت پيشه و دور از حق و حقيقت كه در آن حال زبان به نصيحت گشاده و راه هدايت را با آن مردم دور از خدا ارائه مي نمود و عاطفه ي انسانيت و خوي و اخلاق كريمه ي خويش را درباره ي نوع به كار زده شايد از ميانه ي آن جمع كساني متنبه شده از طريق ضلالت به شاهراه هدايت در آيند و به خبط و خطاي خود آگاه شده راه بازگشت و انابه پيش گيرند.

خطبه امام عليه السلام در ميدان جنگ اثري عجيب از خود در ميان لشگر


دشمن بروز داد منتها بيحيائي سران سپاه و بيشرمي پسر سعد و شمر بن ذي الجوشن به طوري آن جمعيت را به خود مشغول نمود كه نتوانستند به خود آيند و از سوء عاقبت خويشتن خبردار گردند و علي العميا به كار نبرد و هيجا ادامه دادند.

ارباب مقاتل و تاريخ نگاران نوشته اند كه: امام عليه السلام عمر سعد را خواسته و فرمود: اين عمر بن سعد، ادعو الي عمر فدعي له و كان كارها لا يحب ان يأتيه فقال يا عمر اتقتلني بزعم ان يوليك الدعي بن الدعي بلاد الري و جرجان و الله لا تهنأ بذلك ابدا عهدا معهودا فاصنع ما انت صانع فانك لا تفرح بعدي بدنيا و لا آخرة و كاني برأسك علي قصبة قد نصبت يتر اماه الصبيان و يتخذونه غرضا بينهم.

ترجمه اين بيانات و سخنان امام عليه السلام پيش از اين نگاشته شد و اين گفتار معجز آثار به آن مرد بدكردار و ظالم ستمكار اثري نبخشيده بر قلب تيره و تاريك او تأثيري ننمود بلكه بر خشم و غضب آن بي حيا افزوده و روي از امام گردانده و خطاب بسپاه ضلالت شعار نمود گفت: ما تنتظرون به احملوا باجمعكم انما هي اكلة واحدة.

بايد ديد بي حيائي و بي شرمي اين ضلالت پيشه دور از بشريت تا چه اندازه بوده و حب جاه و قام تا چه درجه او را مست و مغرور نموده بود و با اينكه امام ع تمام پيش آمد و مقدرات آتيه او را بوي گوشزد فرمود، معذلك تبعيت هوي و هوس او را نگذاشت كه ذره اي متنبه شده و مآل بدبختي و وبال خود را پيش بيني كند و بدين نحو بر شقاوت و بيحيائي و دنائت و رذالت خود افزوده تمامي هم خود را بر آن گماشت كه اين مأموريت مشئوم و اين عمل ميشوم را براي رسيدن به منظور و مقصود باي نحو كان انجام دهد.

آري اين همان عمر است كه ابن حجر در تقريب خود مي نويسد: او در روز مرگ عمر بن الخطاب زائيده شده و مادرش او را به نام عمر موسوم نمود. در وقعه كربلا سي و شش ساله بوده و اين همان ناپاك زاده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام به سعد وقاص فرمود:

ان في بيتك لسخلا يقتل الحسين ابني

در اين فرمايش تعبير از اين نانجيب بسخله به خوبي مطلب را بر ارباب بصيرت روشن مي نمايد.

هم آخر پايان كار و وخامت احوال اين شقي را بايد از عبرت هاي روزگار دانست


كه بعد از برگشتن از كربلا چگونه نكبت و پيسي سر و روي اين پست فطرت شوم را گرفت كه حتي پسر زياد بداصل هم او را تحت فشار در آورده خواست كه فرمان مأموريت كربلا را از او مسترد دارد و او به طفره و تعلل گذرانيده و عاقبت مخذول و خانه نشين گرديد و كار او به جائي رسيد كه در كوچه ها انگشت نماي مردم شده و اطفال او را استهزاء و تمسخر مي نمودند و سب و لعن مي كردند [7] بلكه بعضي او را سنگ باران كرده و قاتل حسين و يارانش مي خواندند و در مساجد هم جرئت نداشت كه وارد شود و اگر او در مسجدي نماز مي خواند ديگر مردم از نماز گذاردن در آن مسجد احتراز داشتند تا در آخر به دست اعوان مختار بن ابو عبيده ثقفي در بستر خواب مقتول گرديد.

ابن سعد در طبقات خود مي نويسد: مرجانه مادر عبيدالله به پسر خودش مي گفت يا خبيث قتلت ابن رسول الله و الله لا تري الجنة ابدا يعني اي بدجنس پست پسر رسول خدا را كشتي به خدا قسم تو هرگز بهشت را نمي بيني. اين است بدبختي و شقاوت!


پاورقي

[1] ابو الشهداء.

[2] مقتل ابي‏مخنف - مثيرالاحزان - مقتل خوارزمي.

[3] بحارالانوار ج 10.

[4] نفس المهموم محدث قمي.

[5] اثبات الوصية ص 140.

[6] بحارالانوار ج 6 ص 202.

[7] تذکره الخواص ابن جوزي ص 269.