بازگشت

عابس بن شبيب شاكري همداني


اين رادمرد شجاع و دلير بي نظير جان باز فداكار و وفادار از رجال بزرگ شيعه و رئيس قبيله خود بوده مردي ناطق و داراي لساني بليغ و شب زنده دار و اخلاص پيشه و سعادت شعار بوده و در عبادت و تقوي انگشت شمار آمده از دوستان خالص العقيده اميرالمؤمنين (ع) و از شجاعان عرب بوده كه مولاي متقيان درباره او و امثال وي فرموده: اگر عده ي اينان به هزار نفر مي رسيد خداي بدانگونه كه شايسته و سزاوار است پرستش مي شد، عابس از جمله حماة عرب و كساني بود كه درماندگان به ايشان پناهنده ميشدند و آنان را فتيان الصباح مي گفتند عباس در كوفه به حضرت مسلم بن عقيل هم همراهي نموده و نطق ها كرده و مردم را به ياري او خوانده و از جانب او براي امام عليه السلام در مكه نامه برده و تا كربلا در خدمت حضرت ابي عبدالله بوده با شوذب غلام خود براي جان نثاري حاضر شده و با او چنين گفته: يا شوذب اما الان فتقدم بين يدي ابي عبدالله حتي يحسبك كما احتسب غيرك من اصحابه و حتي احتسبك يعني اي شوذب هم اكنون تو از پيش روي حضرت ابي عبدالله در آمده و كشته شو تا تو را مانند اصحاب خودش در شمار شهدا بياورد و من هم تو را به حساب خود بياورم.

عابس غلام خود شوذب را برداشته خدمت امام برده عرض كرد: يا ابا عبدالله اما و الله ما امشي علي وجه الارض قريب و لا بعيد اعز علي و لا احب الي منك و لو قدرت علي ان ادفع عنك الضيم او القتل بشئي اعز علي من نفسي و دمي لفعلت، السلام عليك يا ابا عبدالله اشهد اني علي هداك و هدي ابيك.

يعني اي ابي عبدالله قسم به خدا كه در روي زمين از نزديك و دور خويش و بيگانه نزد من از تو عزيزتر و محبوب تر نيست و اگر من مي توانستم كه از حضرتت دفع اين ستم كنم.


يا رفع كشتن نمايم به چيزي كه عزيزتر از جان و خون من بود يقين كه چنين مي كردم، سلام بر تو اي ابي عبدالله گواهي ده نزد خدا از براي من كه بر طريقه هدايت تو و هدايت پدرت بوده و بر اين طريق مي گذرم - خوارزمي در مقتل خود مي نويسد [1] عابس از امام اجازه جهاد خواسته خود را داخل ميدان جنگ نمود و از دشمن مبارز خواست، گفته اند كه ربيع بن تميم از جمله لشگريان پسر سعد گفته كه من عابس را مي شناختم و شجاعت او را خبر داشتم و او را در بسياري از معركه ها ديده بودم لذا و بسپاه پسر سعد كرده گفتم ايها الناس هذا اسد الاسود هذا ابن الشبيب يعني اي مردم اين شير شيران و پسر شبيب است در اين اثنا كسي به مبارزه او بيرون نيامد، عابس همي الارجل الارجل مي گفت پسر سعد گفت او را سنگباران كنيد پس او را از هر طرف سنگباران نمودند، وقتي كه عابس اوضاع را بدينگونه ديد زره و كلاه خود را بدور افكنده بر آن جمع حمله نمود ربيع گويد به خدا قسم من او را ديدم كه زياده از دويست تن را طرد و دفع نمود سپس از هر طرف براو حمله آورده و او را به قتل رسانيدند من ديدم سر او را كه در دست عده اي از رجال بوده و آنان هر كدام مي گفتند، من او را كشتم، پسر سعد گفت مخاصمه نكنيد به خدا قسم كه او را يك نفر نكشته بلكه جمعي در كشتن او شركت نموده اند و به اين حرف آن ها را از يكديگر متفرق نمود.


پاورقي

[1] مقتل خوارزمي ص 23.