بازگشت

حر بن يزيد رياحي و شهادت او


در اين اثنا سعادت نصيب حر بن يزيد رياحي گرديده و آنگاه كه اين استغانه و كلام امام عليه السلام را شنيد قلب او مضطرب شده و اشك از چشمان وي جاري گرديد سروش سعادت الهام غيبي را در قلب او القا نموده به حالت تضرع و گريه در ميانه سپاه در آمد و غلام ترك او هم به همراه وي بود و گويا كه چگونگي انتقال او اين بوده كه خود را به خدمت امام (ع) رسانيد بدين نحو كه وقتي آن گفتار را از امام (ع) شنيد نزد پسر سعد آمده و به او گفت [1] آيا تو با اين مرد خواهي جنگيد. عمر جواب داد اي و الله يك نوع قتال سختي با او خواهم نمود كه آسان تر آن اندختن سرها از تن و افكندن دست ها از بدن باشد حر گفت آيا ممكن نيست كه اين كار را از راه مسالمت خاتمه داد، عمر گفت اگر اختيار با من بود چنين مي كردم و ليكن امير تو پسر زياد از صلح و مسالمت امتناع دارد.

حر از شنيدن اين سخنان رنجيده خاطر شده بصف سواران خود آمد و قرة بن قيس رياحي را كه از خويشان خودش بود ديده به او گفت، اي قرة امروز تو اسب خود را آب داده اي و از اين گفتار به كنايه و ايما سپاه كوفه و پسر سعد را ملامت و تشنيع مي نمود كه آن ها آب را از چهارپايان دريغ ندارند و ليكن ذراري رسول خدا را تشنه مي گذارند، قره گويد، من وقتي اين سخن را از حر شنيدم چنين استنباط نمودم كه او مي خواهد خود را از ميدان جنگ بيرون برد و مبارزه ننمايد و از طرفي هم نمي خواهد كه راز خود را آشكار كند، به خدا قسم كه اگر او مرا از عزم خود آگهي داده بود همراه وي به خدمت امام عليه السلام ميرسيدم. بنابراين حر از ميان سپاه خود را بيرون كشيده و كمكم بخيام حرم خويش را


نزديك نمود. مهاجر بن اوس او را ديده گفت، اي حر اين حالت تو مرا به شك و شبهه انداخته و در هيچ معركه و ميداني من تو را بدينسان مضطرب و آشفته نديدم و اگر كسي از من شجاعترين اشخاص را پيش مردم كوفه مي پرسيد، تو را معرفي مي كردم، حر گفت اي قره به خدا قسم كه من خود را اكنون مخير بين بهشت و جهنم مي بينم و نيز قسم به خدا كه من هيچ چيز را بر بهشت اختيار نخواهم نمود اگر چه بدن مرا پاره پاره كنند و تنم را به آتش بسوزانند.

حر مردم كوفه را مخاطب نموده و گفت:

يا اهل الكوفه لامكم الهبل و العبر دعوتم هذا العبد الصالح حتي اذا جائكم اسلمتموه و زعمتم انكم قاتلوا انفسكم دونه ثم عدوتم عليه ليقتلوه و امسكتم نبضه و اخذتم بكلكله و احطتم به من كل جانب لتمنعوه التوجه الي بلاد الله العريضة فصار كالا سير في ايديكم لا يملك لنفسه نفعا و لا يدفع ضرا و حلاءتموه و نسائه و صبيته و اهله عن ماء الفرات الجاري يشربه اليهود و النصاري و المجوس و تمرغ فيه الخنازير السواد و الكلاب فها هم قد صرعهم العطش بئسما خلفتم محمدا صلي الله عليه و آله في ذريته لا سقاكم يوم الظماء.

يعني اي اهل كوفه مادر در مرگ شما بنشيند و گريه كند. شما اين بنده شايسته خدا را دعوت كرديد تا اينكه به نزد شما آمد و درخواست شما را اجابت كرد آن وقت شما او را واگذار نموديد و به دست دشمن داديد و شما بر آن بوديد كه در برابر او با دشمنانش مبارزه كنيد پس از آن بر او تاختيد كه او را بكشيد و خود را نگاهداشته و چهار طرف او را بستيد و از هر جانب او را احاطه كرديد كه نگذاريد به هيچ شهري از بلاد پهناور خدا رو بيارد و او مانند اسيري در دست هاي شما گرفتار گرديد كه نتوانست از براي خود جلب نفع يا دفع ضرري نمايد و حائل شديد او را با زنان و كودكان و اهل و عيالش از آب فراتي كه جاري است و از آن يهود و نصاري و مجوس مي نوشند و خوك هاي سواد و سگان در آن غلط خورده و زبان مي زنند هم اينك ببينيد كه چگونه تشنگي آن ها را به هلاكت انداخته و چه بدرفتاري كرديد با محمد صلي الله عليه و آله درباره ذريه و آل او خداوند شما را در روز قيامت سيراب ننمايد و تشنه بمانيد.

پس از اين محادثه حر اسب خود را تازيانه زده و رو به جانب سراپرده حسيني نهاد


همينكه نزديك خيام رسيد سپر خود را واژگونه كرده همراهان امام گفتند اين مرد هر كه هست درخواست امان مي كند سيد در لهوف مي نويسد: حر مانند كسي كه به جانب وادي ايمن برود مي رفت و ميناليد و دست بر سر گذارده مي گفت:

الهم اليك انبت فتب علي فقدا رعبت قلوب اوليائك و اولاد بنت نبيك

يعني بار خدايا من به سوي تو بازگشت كردم پس توبه مرا بپذير زيرا كه من دل هاي اولياي تو را مرعوب نمودم و اولاد دختر پيغمبر تو را ترسانيدم آن گاه پيش آمده و زبان باعتذار به حالت سرافكندگي و خجالت گشاده عرض كرد يابن رسول الله من آن اول كسي هستم كه راه را بر تو بسته و بر حضرتت خروج نمودم هم اكنون از جانب شما خواهانم كه مرا اجازه جهاد فرمائيد تا اول كسي باشم كه در برابر قدوم مباركت جان خود را نثار نموده باشم و از جمله كساني باشم كه فرداي قيامت يا جدت محمد صلي الله عليه و آله مصافحه نمايم، اي پسر پيغمبر من گمان نمي كردم كه اين مردم با حضرتت بدينگونه رفتار كنند و كار را به اينجا بكشانند و سخنان تو را رد كنند و اگر مي دانستم كه اينان سخنان تو را نمي پذيرند، هرگز مرتكب چنين كاري نمي شدم هم اكنون از روي صداقت و راستي به خدمتت آمدم تا توبه نمايم و جانم را نثار قدم مباركت كنم، آيا توبه من قبول است. امام فرمود بلي خدا توبه تو را مي پذيرد و تو را مي آمرزد قال الامام (ع) نعم يتوب الله عليك فنزل يعني بلي خدا توبه تو را قبول مي كند پس فرود آي حر عرض كرد من سواره باشم از براي تو بهتر است يا پياده و وقتي بايد پياده شوم كه كار من به آخر رسيده باشد و چون من اول كسي هستم كه سر راه بر حضرتت گرفته ام هم اكنون بايد اول كسي باشم كه در برابر حضرتت كشته شوم و از جمله كساني به شمار آيم كه فرداي قيامت با جدت محمد (ص) مصافحه مي كنند.

امام عليه السلام بحر اذن جهاد داده، حر به ميدان جنگ روانه شد و مبارزه و كارزاري شايان تقدير نمود جمعي از شجاعان را به خاك هلاك انداخت حر در برابر سپاه كفر اين رجز را مي خواند:



اني انا الحر و مأوي الضيف

اضرب في اعناقكم بالسيف



يعني منم حر آن مرد مهمان نواز كه با شمشير تيز به گردن هاي شما مي زنم، حر مانند


شير ژيان در گله روبهان در افتاده از كشته پشته مي ساخت و ساعتي با دشمن جنگيده تا اينكه از زين به زمين افتاد، امام (ع) به بالين حر آمده و از روي لطف خم شد و از صورت حر خاك را پاك ميكرد.

چنانكه نوشته اند [2] حر در حملات خود هشتاد و چند نفر را به قتل رسانيد و كار را بر لشگر پسر سعد سخت نمود لذا عمر امر داد كه حر را تيرباران كنند و بدين وسيله بدن حر آماجگاه تير دشمن گرديد و از طرفي هم اسب او را پي نمودند و از پاي در آمده اصحاب امام بدن مجروح حر را از ميان معركه در آورده و خدمت امام آوردند در حالتي كه نيم جاني داشت امام (ع) خون و گرد و غبار را از چهره او پاك نموده و مي فرمود، و الله ما اخطات امك حيث سمتك حر و الله انك حر في الدنيا و الاخره امام از براي او گريسته و طلب آمرزش فرمود، حضرت علي بن الحسين در مرثيه او اين ابيات را سرود:



فنعم الحر حر بني رياح

صبور عند مشتبك الرماح



و نعم الحر في رهج المنايا

اذا لابطال تخطر بالصفاح



و نعم الحر اذواسي حسينا

و فاز بالهداية و الفلاح



و نعم الحر اذ نادي حسينا

فجاد بنفسه عند الصباح



فيا ربي اضفه في جنان

و زوجه مع الحور الملاح



بعضي اين مرثيه را به امام (ع) نسبت داده اند در حقيقت سعادت بود كه حر بن يزيد رياحي را به درجه رفيعه شهادت رسانيد و پاكي فطرت و صداقت ضمير و پاكدلي و حسن نيت بود كه او را به اين مقام عالي نائل گردانيد و فيوضات كامله الهي را شامل او نمود و او را سربلندي دارين عطا كرده و وادار گرديد كه پشت پا به مقام ظاهري زده و حب جاه آني را به دور انداخته و خويشتن را به جايگاه رفيعه ابدي و درجه و مقام سرمدي بكشاند رحمة الله و بركاته عليه ابن نما مي نويسد [3] ، چنين روايت شده كه حر به حضرت ابي عبدالله عرض كرد، يا ابا عبدالله وقتي كه عبيدالله زياد مرا مأمور به جانب حضرتت نمود هنگاميكه از قصر در آمدم ندائي از پشت سر خود شنيدم كه مي گفت ابشر يا حر بخير


اي حر مژده باد تو را به خير و خوبي چون سر برگرداندم كسي را نديدم به خود گفتم خدايا اين چه بشارتي است كه من مأمور به جنگ حسين عليه السلام مي باشم و از خاطر من نمي گذشت كه پيروي و تبعيت تو را بنمايم، امام عليه السلام فرمود لقد اصبت اجرا و خيرا يعني اي حر تو به پاداش خود رسيدي و به خير و خوبي نائل گرديد.

طالب حيدري در كتاب دم الشهيد خود مي نويسد، وقتي كه حر از زين به زمين افتاد امام به بالين او آمده خم شد و از خدين او خاك را پاك كرده و مي فرمود: بخ بخ لك يا حر انت حر كما سميت في الدنيا و الاخرة، حر به خوبي آشكار كرد كه او از جمله آزادگان و احرار است.

ابي مخنف در مقتل خودش مي نويسد، حر در ميدان جنگ مبارزه شخصي نمود و در حدود هشتاد سوار يا زياده را به قتل رسانيد و در آخر عمر بن سعد امر داد كه او را تيرباران كنند و به قدري تير بر بدن حر فرود آمد كه پوست بدنش مانند بدن خارپشت گرديد پس از آن اسير شده و سر او را جدا كرده به جانب امام (ع) افكندند، حضرت سر را برگرفته و خون از صورت او پاك كرده مي فرمود و الله ما اخطاك امك حيث سمتك حرا و الله انك حر في الدنيا و سعيد في الاخره پس از آن براي او طلب آمرزش نموده و آن مرثيه را انشاد فرمود: لنعم الحر حر بني رياح (الخ)


پاورقي

[1] مقتل ابي‏مخنف و مثيرالاحزان ص 44. اصلحک الله، مقاتل انت هذا الرجل فقال اي و الله قتالا ايسيره ان تسقط الرؤس و تطيح الايدي.

[2] فصول المهمه ابن‏صباغ ص 174.

[3] مثيرالاحزان ابن‏نما ص 24 -ناسخ التواريخ جلد 6.