بازگشت

وصيت حضرت ابي عبدالله با اهل بيت عصمت و طهارت


ارباب مقاتل [1] از حضرت زينب خاتون روايت مي كنند كه گويد من برادرم را ديدم كه به جانب سراپرده خود آمده و به خيمه خويش رفتم و نشستم بطوريكه متوجه نباشد من از خيمه خود او را مي بينم وقتي كه به ميان سراپرده رسيد فرمود زينب كجاست، من عرض كردم لبيك اي برادر، پس از آن ام كلثوم را خواسته سپس رقيه و صفيه و سكينه و فاطمه صغري را طلبيد وقتي كه تمامي حاضر شدند بخدمتش عرض كردند يا ابا عبدالله مگر شما را به ما حاجتي است، فرمود، حاجتي او صيكن اذا انا قتلت فلا تشققن علي حيبا و لا تلطمن علي خدا و لا تخدشن علي وجها يعني حاجت من به شما اين است كه به شما وصيت مي كنم وقتي كه من كشته شدم گريبان بر من مدرانيد و به صورت خود براي من لطمه نزنيد و روي خود را مخراشيد.

زينب خاتون گويد من عرض كردم اي برادر اين سخن كسي است كه يقين به قتل خود داشته باشد فرمود خواهر چنين است، زينب كه اين سخن را شنيد صيحه زده و فرياد او بلند شد كه وا ثكلاه وا محمداه وا علياه وا حسناه وا حسيناه وا ضعفاه وا غربتاه وا قلة ناصراه، امام عليه السلام فرمود، يا اختاه تعزي بعزاء الله فان سكان السموات يفنون و اهل الارض يموتون و لا يبقي الا الله فلا يذهبن بحملك الشيطان يعني اي خواهر صبر و شكيبائي به بلاياي الهي پيشه كن و در بلا و مصيبت صبور باش زيرا كه ساكنين آسمان ها تمامي فنا مي شوند و اهل زمين همگي مي ميرند و جز ذات خداي يكتا كسي باقي نمي ماند پس علم و بردباري تو را شيطان نبرد.

زينب عرض كرد، اي برادر ممكن است كه ما را از اين سرزمين بيرون بري تا كشته نشوي، حضرت را گريه در گلو گرفته و اشك از چشمان به چهره و صورت روان شده فرمود لو ترك القطا ليلا لنام يعني اي خواهر اگر مرغ نوع شباهنگ را شبانه به حال خود مي گذاشتند يقين كه به حالت آرامش در آشيان خود مي خفت.


سيد در لهوف مي نويسد: وقتي زينب خاتون ديد كه برادرش شمشير خود را اصلاح مي كند و اين اشعار را مي خواند:



يا دهر اف لك من خليل

كم لك بالاشراق و الاصيل



من طالب و صاحب قتيل

و الدهر لا يقنع بالبديل



و كل حي سالك سبيل

ما اقرب الوعد الي الوصيل



و انما الامر الي الجليل

سيد دنباله اين مقال مطالب مشروحه قبل را نگاشته ضمنا مي نويسد كه از طريق ديگري روايت شده و هنگامي كه حضرت زينب خاتون مضمون اين ابيات را شنيد او در جاي ديگري با زنان و دختران تنها بود تاب نياورده با پاي برهنه بيرون آمد در حالتي كه دامن جامه اش به زمين مي كشيد و به دين احوال آمده خدمت برادرش ايستاد و گفت وا ثكلاه [2] كاش مرگ به من مي رسيد و اين روز را به خودم نمي ديدم مادرم فاطمه وفات يافت و پدرم علي و برادرم حسن كه از جهان رفتند تمام دلخوشي من به تو بود اي جانشين گذشتگان و يادگار اسلاف و پناه و فريادرس و بقيه باقي ماندگان: امام عليه السلام نظر مرحمت به جانب خواهر خود افكنده و فرمود اي خواهر حلم تو را شيطان نبرد، زينب عرض كرد، پدر و مادرم قربانت آيا تو به اين زودي كشته مي شوي جانم فداي تو، آنگاه از گريه گلوگير شده اشك از دو چشم خود به صورت روان داشت، امام فرمود خواهر لو ترك القطا ليلا لنام زينب عرض كرد، يا وليتاه افتغصب نفسك اغتصابا فذلك اقرح لقلبي و اشد علي نفسي پس از آن بانوي محترمه بي تاب شده دست به گريبان خود برده و گريبان پاره كرد و به حالت غش و بيهوشي به زمين افتاد، امام عليه السلام برخاسته آب با اشك ديده بر صورت خواهر خود ريخت تا به هوش آمد پس از آن او را تسليت داده و مصيبت مرگ پدر و جد خود را به خاطر آن ستمزده معصومه آورد.


پاورقي

[1] لهوف سيد بن طاوس ص مثيرالاحزان ص.

[2] وا ثکلاه ليت الموت اعد مني الحياة اليوم قتل ابي علي اليوم ماتت امي فاطمه اليوم مات اخي الحسن يا خليفة الماضين و يا ثمال الباقين - تذکرة الخواص ابن‏جوزي ص 259.