بازگشت

استمداد حبيب بن مظاهر اسدي از بني اسد و قبيله خود


مقاتل نويسان و اهل خبر مي نويسند [1] كه حبيب بن مظاهر اسدي در آن اثنا كه سپاه پي در پي از كوفه به كربلا مي آمد خدمت امام عليه السلام آمده عرض كرد يابن رسول الله قبيله بني اسد كه در اين حدود مأوي دارند از خويشان و بستگان نزديك منند اگر اجازه فرمائيد پيش آن ها رفته و از ايشان استنصار نمايم و استمداد خواهم حضرت به او اجازه داده حبيب شبانه نزد قبيله بني اسد رفت و با ايشان چگونگي را به ميان آورد و به سران قبيله گفت من خواهان آنم كه شما را به راه خير دلالت كنم اكنون پسر دختر پيغمبر ما با جمعي از مؤمنين بزمين كربلا نزول اجلال فرموده و پسر سعد با لشگري زياد دور او را گرفته و قصد مبارزه و قتال دارند و اينك شما كه خويشان و از قبيله و عشيره و نزديكان منيد بر من واجب است كه شما را دلالت بخير كنم و از نصيحت شما فروگذار نگردم تا از روي بصيرت از من حرف شنوي نموده و گفتار مرا اطاعت كنيد و در ياري پسر پيغمبر همدستي نمائيد و بدين وسيله رستگاري و شرف خود را در دنيا و آخرت فراهم سازيد و اين را بدانيد كه به خداي متعال قسم كسي نيست كه در ركاب او شهيد شود مگر اينكه در بهشت برين با جد او پيغمبر مصطفي صلي الله عليه و آله همنشينش باشد.

عبدالله بن بشر اسدي از جمله كساني بود كه اين دعوت را اجابت نموده و گفت من اول كسي هستم كه اين تقاضا را پذيرفته و در راه پسر پيغمبر سر و جان را فدا خواهم


كرد و اين ارجوزه و ابيات را انشاء نمود:



قد علم القوم اذاتوا كلوا

و احجموا الفرسان او تناصلوا



اني شجاع بطل مقاتل

كانني ليث عرين باسل



مردان بني اسد كه اين سخنان را شنيدند هر يك بر ديگري پيشي گرفته و نود تن از مردان جنگي قيام نموده و خود را مهيا براي رفتن به خدمت امام عليه السلام نمودند از طرفي ديگر چون به وسيله عيون و جواسس اين خبر به گوش پسر سعد رسيد عده كثيري از سپاهيان خود را به سركردگي ازرق براي جلوگيري بني اسد فرستاده در بين راه به جماعت بني اسد رسيدند و بين ايشان جنگ در گرفت از آنجا كه عده بني اسد كافي نبود تاب مقاومت نياورده و رو به عقب نهادند. حبيب خود را به زحمت زياد نجات داده خدمت امام رسانيد و چگونگي را عرض كرد امام فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله آنگاه سپاه پسر سعد برگشته كنار فرات در آمدند و از آب جلوگيري نمودند.


پاورقي

[1] سپهر در ناسخ التواريخ ص 236 - قمقام معتمد الدوله فرهاد ميرزا بحارالانوار ج 6 ص 190.