بازگشت

جواب مردم بصره به امام


ابن نما مي نويسد [1] : احنف بن قيس [2] در جواب نامه امام عليه السلام نوشت: اما بعد فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون و مي خواست در اين مختصر عرض كند كه بايستي تأمل كرد و بگفتار اين مردمي كه يقين و ايمان ثابت ندارند نبايد حركت نمود.


اما يزيد بن مسعود نهشلي سران قبيله بني تميم و بني حنظله و بني سعد را خواسته به آن ها گفت اي گروه بني تميم موقعيت مرا در ميان خود چگونه مي بينيد و شخصيت مرا چگونه مي شناسيد، همگي گفتند تو پشت و پناه قبيله و سرآمد و افتخار قومي و در شرافت و بزرگي بر همه پيشوا و مقدم خواهي بود.

ابن مسعود گفت بنابراين من شما را خواسته و در اين مجمع براي آن گرد آورده ام كه با شما مشورت كنم و از رأي شما استعانت بجويم گفتند البته ما طريق خيرخواهي و نصيحت را واگذار نخواهيم نمود و رأي صواب خود را اظهار مي كنيم، ابن مسعود گفت البته شنيده ايد كه معاويه از دنيا رفته و از مرگ او باب جور و ستم مسدود گرديده و پشت حكومت ظلم و بيداد شكسته و اينك براي بيعت پسرش اقداماتي شده كه او يزيد شارب الخمر فاسق و فاجر است و در امر او هم اكنون اهتمام مي نمايند و من به خداي متعال قسم ياد مي كنم كه جهاد با او در راه دين افضل و برتر از جهاد با مشركين است و اين است حسين بن علي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله كه صاحب شرف اصيل و علم و سابقه و سن و قرابت است و نسبت بكوچكان صاحب عواطف و درباره ي بزرگان مهربان و گرامي راعي و نگهبان رعيت و امام قوم مي باشد و بر رعيت است كه او را بزرگوار به شمارند و او را امام و پيشواي خود دانند و او را حجت خدا بر خلق دانسته و موعظه و پند او را بپذيرند كه او حجت خدا است و ابلاغ موعظه از جانب خدا مي كند اي مردم خود را از نور خدا بظلمات جهل و كفر نيندازيد و كوركورانه براه باطل نرويد شما ديديد كه صخر بن قيس در روز جنگ جمل شما را بخذلان و ضلالت افكند هم اكنون آلودگي آن ضلالت را به ياري و جان نثاري در راه پسر دختر پيغمبر بشوئيد.

زيرا هر كس كه در اين راه قصور ورزد و بياري آن جناب آماده و مهيا نشود خداوند متعال او را به ذلت و خواري دچار سازد و ريشه و تبار او و خاندانش را براندازد و اكنون من خود لباس جنگ در بر كرده و جوشن مبارزه در تن و خود جهاد بر سر نهاده ام و بدانيد [3] «من لم يقتل يمت و من يهرب لم يفت فاحسنوا رحمكم الله رد الجواب».

يعني هر كس كه كشته نشود سرانجام دچار چنگ اجل و مرگ شود و كسي كه از


مرگ بگذرد در آخر از چنگال مرگ رهائي نيابد پس خدا شما را بيامرزد و بر شما است كه به من جوابي نيكو و پسنديده دهيد.

در اين اثنا سران بني حنظله از جا برخاسته گفتند يا اباخالد ما تيرهاي تركش كمان توايم و يكه سواران و رزم آوران عشيره و خويشان تو مي باشيم اگر كه ما را از كمان بيكفني به هدف خواهيم خورد و اگر دستور جنگ و جهاد دهي مي جنگيم تا فتح كنيم و اگر ما را امر كني كه به درياي آب و آتش زنيم خواهيم زد و از تهاجم سيل مخالف روي برنگردانيم و تو را با شمشيرهاي تيز خود ياري كنيم و از تو به جان و مال خود نگاهداري نمائيم پس هر وقت كه خواهي قيام كن.

آنگاه سران بني سعيد برخاسته و گفتند يا اباخالد ما هيچ چيز را دشمن تر از مخالفت تو نمي شماريم و خارج از رأي و عقيده تو نخواهيم بود.

در جنگ جمل صخر بن قيس ما را به خودداري و ترك جنگ دستور داد و عزت ما در خود ما باقي ماند اينك ما را مهلت ده تا با يكديگر مشورت كنيم آنگاه به تو خبر دهيم و اجتماع رأي خود را به عرض برسانيم.

آنگاه سران بني عامر برخاستند و گفتند و گفتند يا اباخالد ما پسران پدر توايم و با تو داراي عهد و پيمانيم آنجا را كه تو به غضب آئي ما راضي نخواهيم بود و آنجا را كه رضايت تو در آن است ما به غضب نخواهيم آمد اگر تو به سمتي روي ما در دنبال تو خواهيم بود و اگر تو به جائي اقامت كني ما در آن جا مقيم خواهيم شد در هر صورت امر و اختيار ما با تو است و اعتماد ما بر تو مي باشد بخوان ما را تا تو را اجابت كنيم و به ما امر ده تا تو را اطاعت نمائيم.

ابن مسعود گفت اي بني سعد اگر آنچه را مي گوئيد بدان عمل خواهيد نمود و گفتار شما با كردارتان برابر است خداوند براي هميشه دوام شمشير را از شما بردارد و شما را از شر دشمن در پناه خود بدارد و شمشير شما را بر روي دشمن برنده سازد.

آن گاه بعد از اين سخنان و اتمام حجت يزيد بن مسعود با سران قوم و رؤس قبايل جواب نامه ي امام را بدينگونه نوشته و به خدمت آن حضرت روانه داشت:


دعوتني له امن الاخذ بحظي من طاعتك و الفوز بنصيبي من نصرتك و ان الله لم يخل الارض قط من عامل عليها بخير او دليل علي سبيل نجاة و انتم حجة الله علي خلقه و وديعته في ارضه تفرعتم من زيتونة احمديه هو اصلها و انتم فرعها فاقدم سعدت باسعد طائر فقد ذلت لك اعناق بني تميم و تركتهم اشد تتابعا في طاعتك من الابل الظماء لورود الماء يوم خامس ها و قد ذلك لك رقاب بني سعد و غسلت درن صدورها بماء سحابة مزن حين استهلت برقها فلمع.

ترجمه ي نامه اين است كه نامه حضرتت رسيد و از آنچه كه مرا به جانب آن خواندي و دعوت بگرفتن بهره و نصيب خود از اطاعت خواندي و از فائز شدن به سهم از ياري حضرتت اشعار فرمودي آگاه شدم و اين نكته را مي دانم كه هيچگاه زمين از وجود كسي كه عامل بخير باشد يا راهنما براه نجات شود خالي نخواهد بود هم اكنون جناب شما بر خلق خدا حجت و وديعت الهي در زمين مي باشيد و شما شاخه و فرعي از شجره نبوت احمدي هستيد كه او اصل ريشه و شما فرع و شاخه او خواهيد بود هم اكنون به خوشي و سعادت به جانب ما سفر كن و به صوب عراق تشريف فرما شو كه قبيله بني تميم تمامي طوق اطاعت تو را به گردن دارند و به طوري در پيروي و اطاعت شايق و حاضرند كه گويا شتراني تشنه اند كه بعد از پنجروز تشنگي به آب برسند و نيز من قلاده اطاعت حضرتت را به گردن افراد قبيله بني سعد انداخته و آن ها را مطيع و فرمانگذار نموده ام تا آلودگي سستي و خويشتن داري را كه پيش از اين در جنگ جمل نمودند از تن خود شست و شو داده و سينه هاي خويش را از آن آلايش به آب رحمت و ابر عاطفت حضرتت پاك و پاكيزه نمايند و زدودگي آن را ببرق مكرمت تابنده و منور سازند.

چنانكه نوشته اند وقتي اين نامه به حضرت ابي عبدالله رسيد فرمود: «مالك امنك الله يوم الخوف و اعزك و ارواك يوم العطش» پيش از اين مذكور گرديد كه عبيدالله زياد از اين توطئه مردم بصره آگاه شده و بناي تهديد را گذاشته طوري نكشيد كه از طرف يزيد مأمور كوفه گرديد و برادر خود عثمان بن زياد را در بصره به جاي خود گذاشت و تجهيز مردم بصره براي ياري حضرت سيدالشهدا وقتي صورت گرفت كه آن حضرت در كربلا شهادت يافته بود.



پاورقي

[1] کتاب مثيرالاحزان ابن نماي حلي.

[2] احنف بن قيس صخر بن قيس بن معاويه از قبيله بني‏تميم مکني با بي بحر و ملقب با حنف از اکابر صحابه اميرالمؤمنين بوده که نامه اخبار از ملاحم نهج‏البلاغه خطاب به او است يا احنف کاني به و قد سار بالجيش.

[3] مثيرالاحزان ابن نما - ناسخ التواريخ با اندک تفاوت.