بازگشت

در نامه نگاري حضرت سيدالشهداء به مردم بصره


ابن نما در كتاب مثيرالاحزان خود مي نويسد: در همان اثنا كه امام عليه السلام جناب مسلم را به كوفه مأمور نموده آن حضرت نامه اي هم به شيوخ و معاريف و وجوه اهل بصره بدين مضمون مرقوم فرموده و بطريق هدايت و رشاد آن ها را دعوت نمود و از جمله وجود اهل بصره احنف بن قيس و قيس بن هيثم و منذر بن جارود و يزيد بن مسعود نهشلي و ديگران بودند.

«بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن علي بن ابي طالب ع اما بعد فان الله تعالي اصطفي محمدا صلي الله عليه و آله علي جميع خلقه و اكرمه بنبوته و حياه برسالته ثم قبضه اليه مكرما و قد نصح العباد و بلغ رسالات ربه و كان اهله و اصفياؤه احق به مقامه من بعده و قد تامر علينا قوم فسلمنا و رضينا كراهة الفتنة و طلب العافية و قد بعثت اليكم بكتابي هذا و انا ادعوكم الي الله و الي نبيه فان تجيبوا دعوتي و تطيعوا امري اهدكم سبيل الرشاد» يعني اين نامه اي است از حسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام پس از آن به درستيكه خداي متعال حضرت ختمي مرتبت محمد صلي الله عليه و آله را از ميان خلق خود برگزيده و او را برسالت بر تمامي مردم فرستاد و بنبوت و پيامبري خود گرامي داشته پس از آن در حالت كرامت و بزرگواري او را به نزد خود برد و آن حضرت در طريق نصيحت و ارشاد بندگان خدا چيزي را فروگذار ننمود و رسالت پروردگار خود را گذارد و بعد از او اهل بيت و اصفياء و برگزيدگان او شايسته و سزاوارتر از ديگران بجاه و مقام او بودند و ليكن مردمي ناروا بر ما امارت يافته و ما را به تسليم واداشتند و ما براي كراهت از فتنه و بقاي دين و خواستاري عافيت مردم و حفظ خون ها رضا داده و تحمل نموديم هم اكنون اين


نامه را براي شما فرستاده و شما را به جانب خدا و نبي و فرستاده او مي خوانم زيرا كه سنت پيغمبر از ميان رفته و دين اسلام به حالت موت در آمده پس اگر شما دعوت مرا اجابت مي كنيد و امر مرا اطاعت مي نمائيد من شما را براه رشاد و طريق هدايت دلالت مي كنم.

آنگاه امام عليه السلام اين نامه را به وسيله ذراع سد و سي يا بنابر خبر ديگر به وسيله سليمان نام مكني يا بي رزين روانه بصره فرمود.

ابن نما مي نويسد وقتي كه نامه ببصره رسيد سران بصره فرستاد و نامه را مكتوم و پنهان داشتند جز منذر بن جارود كه پدر زن عبيدالله زياد بود و او در آن هنگام از طرف يزيد والي بصره بوده و بحريه دختر منذر بن جارود را در حباله نكاح خود داشت منذر نامه را با فرستاده حضرت نزد عبيدالله برد براي اينكه ترسيد اين نامه را عبيدالله از روي دسيسه نگاشته تا بدين وسيله از احوال كسانيكه با حضرت ابي عبدالله ع در بصره سر و كار و ارتباط دارند اطلاع يابد، عبيدالله وقتي نامه را خواند و قاصد را طلبيده او را تحت تهديد و فشار در آورد تا اينكه معلوم دارد كساني را كه اين نامه به ايشان از طرف امام نوشته شده كيانند قاصد كساني را كه نام برد عبيدالله فرستاده حاضر نمود و آن ها را نيز تهديد و تخويف كرده و گفت مرا مي دانيد كه پسر زيادم و خود و پدرم بخونريزي و سفاكي معروف بين مردمانيم بي جهت دنبال فتنه نرويد و آشوب نكنيد كه باعث تباهي روزگار شما خواهد شد پس از آن فرستاده امام را هم بقتل رسانيد و خود به منبر رفته مردم بصره را تهديد و توعيد نمود.