بازگشت

حضرت مسلم در راه كوفه


جناب مسلم بن عقيل كه از تربيت شدگان خاندان رسالت و متخلق باخلاق فاضله تقوي و فضيلت و علم و معرفت و صاحب اوصاف شجاعت و متانت در واقع نجمي از نجوم و اقمار مستفيضه و مكتسبه از انوار و اشعه خورشيد آسمان و ثبوت و ولايت بود و سمت دامادي عم بزرگوار خودش اميرالمؤمنين علي عليه السلام را داشت و او همسر رقيه دختر حضرت امير ع بود امر امام مفترض الطاعه را بلا درنگ قبول و اطاعت نموده خود را مهياي حركت براي انجام اين ماموريت كرده و در واقع طليعه و پيش قدم شهداي راه فضيلت و مقدمة الجيش عاشقان كوي شهادت بود بنابراين از مدينه با دو دليل از بني قيس و دو پسر خود از راه باديه و بيابان به راه افتاد مسلم از مكه مامور و به عنوان نمايندگي و نيابت از جانب امام عليه السلام به مدينه آمده و خواست با دليل ها به طرف كوفه رهسپار گردد و ليكن بعد از عبور از مدينه كنار راه دامنه كوه آره را گرفته و بيابان مخوف و حيرت آور عربستان را جلو پا انداخته در پيچ و خم جبال قدمي به جلو و عقب مي رفت و حالت سرگرداني پيدا نموده و در تنگنائي گرفتار گويا كه به بيراهه افتاده و دچار تشنگي گرديدند.

بطوري كه دليل ها از شدت عطش جان سپرده و در حالت جان دادن با اشاره جناب مسلم را به جانب آب دلالت نمودند او نيز به حالت تشنگي و خستگي در آن بيابان سوزان خود را به مضيق و تنگه جنب كه محلي بود داراي چشمه سار رسانيده و رفع عطش از خود نمود و اين پيش آمد را به فال نيك نشمرده از آنجا به وسيله قيس بن مسهر صيداوي نامه اي به خدمت امام عليه السلام عرض كرده و چگونگي را گزارش داد.

اما بعد فاني اقبلت من المدينة مع دليليين فحاذا عن طريق فضلا و اشد علينا العطش فلم يلبثا ان ماتا و اقبلنا حتي انتهينا الي الماء فلم ننج الا بحشاشة انفسنا و ذلك الماء بمكان يدعي المضيق من بطن الجنت و قد تطيرت من توجهي هذا فان رأيت اعفيتني و بعثت غيري.


يعني من از مدينه با دو راهنما و بلد بيرون شدم و آن دو راه را گم كردند و ما دچار تشنگي شديم و كمي بعد دليل ها مردند و ما پيش رفتيم و نيمه جاني بدر برديم تا به سر چشمه آبي در تنگه جنت رسيديم من اين سفر را بي شكون دانسته و آن را به فال نيك نگرفتم اگر رأي مبارك اقتضا نمايد مرا از اين سفر عفو فرموده و ديگري را به جاي من اعزام فرمايند.

وقتي اين نامه به امام عليه السلام رسيد در جواب چنين مرقوم فرمود:

بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن علي الي ابن عمه مسلم بن عقيل اما بعد فقد احسبت ان لا يكون حملك علي الكتاب الي في الاستعفاء من التوجه الذي و جهتك الا الجبن فامض لو جهك الذي و جهتك يابن العم الي سمعت جدي رسول الله صلي الله و آله يقول ما منا اهل البيت من تطير و لا يتطير به فاذا قرأت كتابي فامض علي ما امرتك و السلام عليك و رحمة الله و بركاته.

يعني اين نامه ايست از حسين بن علي به پسرعم خود مسلم بن عقيل، اما بعد من گمان مي كنم كه باعث نوشتن اين نامه و درخواست گذشت تو از رفتن به سمتي كه تو را بدان سو روانه نموده ام جز بيم و وحشت نباشد اي پسرعم، من از جدم رسول اكرم صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود از ما اهل بيت نيست كسي كه فال بد بزند و فال بد درباره او زده شود پس وقتي كه نامه مرا خواندي به صوب مأموريت خود روانه شو و السلام.

نيروي ايمان و پيروي امر امام ع جناب مسلم را هادي راه و دليل طريق در رسيدن به منزل مقصود گرديده و سعادت ابدي و درك فيض شهادت را براي خود در اين راه تهيه و تدارك نمود و بدون بيم و هراس و تشويش خاطر و تخيلات نفساني هر سنگي را كه جلوي پا مي آمد رفع كرده و با بزرگي روح و نور ايمان و قوه قلب و رسوخ عقيده و شهامت و عظمت شخصي و ديگر مؤيدات قدسي و تاييدات رباني، با عزمي قوي و نيتي استوار و ايمان و عقيده خالص همي اين راه پرپيچ و خم و اين بيابان دور و دراز را پيموده تا اينكه شبانه به كوفه ورود فرمود براي پنجم شوال به كوفه رسيد و بنابراين مدت طول مسافرت او در اين راه پرخطر كه از آنجا هم در واقع و حقيقت راه به سر منزل جانبازي و جايگاه پرآشوب و خطرناك و پرغوغا و انقلاب كوفه برده و به قتلگاه خويش قدم مي نهاد رسيد و


تمامي خاطرات پيشين و ياد داشت هاي ابتلا و گرفتاري شيعيان عم كرام و پيشواي دين اميرالمؤمنين را كه بعد از آن حضرت از تابعين معاويه و جيره خواران و طرفداران او به ايشان شده در ضمير دل آئينه وار منقوش و معكوس داشت.

جناب مسلم در خانه مختار كه آن وقت به نام خانه مسلم بن عوسجه خوانده مي شد و بنا به قول ابي مخنف در خانه سليمان بن صرد يا در خانه مختار بن ابي عبيده ثقفي وارد شده و هنوز از رنج راه و زحمت سفر نياسوده بود كه مردم كوفه پس از آگهي و اطلاع دسته دسته و فوج فوج به خدمتش رسيده و با اشتياق زياد گريه هاي مشتاقانه مي نمودند و نطق هاي مهيج كرده و از قرائت جواب نامه اظهار شوق و شعف و ابراز اخلاص و ادب نموده و ناطقين آن ها را به نهضت و قيام به جاي گريه و شيون تحريك مي نمودند و در همين نامه بود كه امام عليه السلام خاطر آن ها را به اين نكته توجه داشته بود كه:

و الله ما الامام الا الحابس نفسه علي ذات الله العامل بالكتاب الا خذ بالقسط الداين بالحق.

مردم كوفه از استماع مضمون نامه مبارك امام بيشتر اظهار اطاعت و انقياد و شعف و شادماني نموده دسته دسته براي بيعت بخدمت جناب مسلم شرفياب مي شدند تا در حدود هيجده هزار نفر دست بيعت داده و طريقه پيروي و متابعت را سپردند.

چنانكه نوشته اند يكي از بيعت كنندگان عابس بكري يا عباس بن ابي شبيب شاكري كه از شهداي مبرز و شجاع كربلا و از جمله شيعيان باوفا و ناطقين گويا و رسا بود بر پاي خاسته و پس از حمد و سپاس خدا و درود بر پيغمبر اكرم روي به جناب مسلم نموه و عرض كرد:

اني لست اعلم ما في قلوب الناس و لكن اخبرك بنفسي اذا دعوتموني اجبتكم و اضرب بسيفي عدوكم حتي القي الله تعالي عزوجل.

يعني من نمي دانم كه در دلهاي مردم چيست و لكن از خودم خبر مي دهم كه هر وقت مرا بخوانيد شما را جواب مي دهم و با شمشيرم به دشمن شما مي زنم تا وقتي كه خداي عزوجل را ملاقات كنم.

در اين بين حبيب بن مظاهر اسدي آن مرد بزرگوار هشيار و پيردل بيدار وفادار از


جا برخاسته روي بعابس نموده و فرمود:

«يرحمك الله تعالي قد قضيت ما عليك انا و الله علي مثل ذلك».

يعني خداي تعالي تو را رحمت كند كه آنچه را بر تو واجب بود بجا آوردي من هم قسم به خدا كه مانند تو بر اين عقيده ام ديگران هم مانند سعيد بن عبدالله حنفي هر يك بنوبت خود سخناني گفتند شيخ مفيد در ارشاد شماره بيعت كنندگان را هيجده هزار و ابو الفداء در تاريخ خود از كوفيان بيست الي سي هزار و نيز ابن كثير و ابن قتيبه هم عده را در حدود سي هزار نوشته اند.

ابومخنف در مقتل خودش مي نويسد: [1] مردم كوفه ده نفر ده نفر و بيست نفر بيست نفر يا كمتر و بيشتر به خدمت مسلم رسيده و بيعت مي كردند تا اينكه عده بيعت كنندگان بالغ به هشتاد هزار نفر گرديد و ليكن افسوس كه آنان مردمي بدعهد و پيمان شكن و بي وفا بودند و اغلب آن ها از كساني به شمار آمدند كه به زودي نقض عهد كرده و از راه طمع و هواي نفس يا از روي خوف و بيم تسليم قواي پسر مرجانه و طالب پيروي يزيد پسر سميه گرديدند و جناب مسلم را تنها گذاشتند واو را به دست دشمن سفاك خون آشام داده اين لكه بدنامي و ننگ را براي هميشه و دائم بدامن آلوده خود زده خويشتن را بسست عهدي و بيوفائي معرفي نمودند.

در اينجا جناب مسلم نامه اي به وسيله عابس به حضرت سيدالشهدا عرض نموده و چگونگي را گزارش داد و قدوم امام عليه السلام از جانب خود و بيعت كنندگان به زودي درخواست و تقاضا نمود و نظر آن جناب بر اين بود كه ممكن است با اين ترتيب دوره و عهد عم بزرگوارش در مركز عراق تجديد شود و قانون عدل و داد در اين قبة الاسلام ديگر بار برقرار گردد.

مؤلف جليل كتاب مسلم بن عقيل علامه حاجي ميرزا خليل كمره اي در آن كتاب مي نويسد: اين نامه بيش از كشته شدن جناب مسلم به بيست و هفت روز پيشتر نوشته


شده بود.

ديگران هم به خدمت امام عليه السلام نوشتند كه براي ياري خود صد هزار شمشير زن داري بنابراين تأخير روا مدار.

«ان لك هنا لك مأته الف سيف فلا تاخر».


پاورقي

[1] ابومخنف لوط بن يحيي است که در آن اوقات حاضر قضايا بوده و پدرش يحيي در شمار اصحاب اميرالمؤمنين عليه‏السلام و خود ابي‏مخنف را از اصحاب امام مجتبي و حضرت سيدالشهدا (ع) شمرده‏اند و گفتار او را از ديگر روات به صدق نزديکتر دانسته‏اند.