بازگشت

در اجتماع مردم كوفه و نامه نگاري براي دعوت حضرت ابي عبدالله به كوفه


مردم كوفه به واسطه سابقه اي كه از محبت و عواطف و سرپرستي و رعيت نوازي و عدالت و تعليمات اخلاقي و ادبي و اجتماعي و هزاران مكارم و محاسن حضرت مولي الموالي اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام و فرزندان او از بني فاطمه و ديگران داشتند در دوره معاويه گاه گاه اجتماع نموده و محرمانه و آشكار درصدد بودند كه گردن و شانه خود را از زير بند و بار سنگين و تحمل ناپذير ستم و بيداد معاويه و عمال سوء و نوكران و جيره خواران بيرحم و ستمكار مردم آزار او خالي كنند.

چنانكه سليمان بن صرد خزاعي و مسيب بن نجيه فزاري و سعيد بن عبدالله حنفي در زمان حضرت مجتبي ع بعد از وقوع معاهده و مصالحه اقدام نموده و بر آن حضرت مطالبي را عرضه داشتند و منتظر بودند كه قيام نمايند و نگذارند كه كار معاويه انجام گيرد، حضرت مجتبي ايشان را به دلائلي چند ساكت نموده و نگذاشت كه داخل اقدامي شوند و صلاح و مقتضيات وقت و مصالح دين را در نظر داشت و براي حضرتش چاره جز سازش و صلح نبود.

اما چون آن مردم از طرف حضرت مجتبي مأيوس شدند روي به جانب حضرت


ابي عبدالله الحسين آورده و اظهار اندوه و ملال نمودند و از طغيان و سركشي و ستم و جور معاويه و اعوان او سخناني به عرض رساندند حضرت فرمود:

الحمدلله كما هو اهله ان امر الله كان مفعولا و ان امر الله قدرا مقدورا ضمنا اظهار كراهت و ملال خود را نموده سپس فرمود:

الان كان صلحا و كانت بيعة و لننظر مادام هذا الرجل حيا فاذا مات نظرنا و نظرتم.

يعني حال كه اين صلح و مصالحه واقع شده و معاويه آن را به منزله بيعتي از براي خود مي شمارد ما بايد در انتظار باشيم مادامي كه اين مرد حيات دارد و چون مرد آنگاه ما و شما نظري را كه داريم به كار خواهيم برد و اين در وقتي بود كه امام عليه السلام با حضرت مجتبي از كوفه عازم مدينه بودند.

چنانكه نوشته اند وقتي حضرت حسين از دار الهند مي گذشت نظري به طرف كوفه نموده نفسي سرد كشيد و اين ابيات را انشاد فرمود: [1] .



فلا عن قلي فارقت دار معاشر

هم منعوني ذمتي و ذماري



و لكن قضي الرحمن في الخلق واقع

و ما هذه الدنيا بدار قرار



نخستين كسي كه حضرت ابي عبدالله را ملاقات نموده و از براي مبارزه و قتال سخناني به ميان آورد «حجر بن عدي بن حاتم» بود كه از رجال نامي و شيعه خاص پدرش اميرالمؤمنين و از خدمتگذاران و دوستان صميمي اين خاندان بود. حجر گويد وقتي من عرض خود را تمام كردم ديدم چهره و رخسار امام عليه السلام تابنده و درخشان شده فرمود: اي حجر همه مردم مانند تو نيستند و آنچه را كه تو دوست داري آنها دوست ندارند. آنگاه حجر از خدمت امام جدا شده و بعد از آن با عده از مردم كوفه و وجوه شيعيان اجتماع نموده نامه اي به حضرت حسين عرض كردند و حضرتش را در مرگ برادر عزيزش امام مجتبي تسليت و تعزيت گفتند ديگر بار در خانه سليمان بن صرد خزاعي گرد آمده [2] و نامه اي بدين مضمون به آن حضرت عرض كردند، ما دراينجا با اينكه تا حدي دور از موضوع است براي روشن ساختن سوابق امر آن نامه را وارد مي نمائيم:


بسم الله الرحمن الرحيم الي الحسين بن علي بن ابي طالب ع من شيعته و شيعة ابيه، اما بعد فانا نحمد الله الذي لا اله الا هو و نسئله ان يصلي علي محمد و آل محمد و قد بلغنا وفات اخيك الحسن ع فرحمه الله يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا و غفر الله له و ضاعف حسناته و عظم له الاجر الحقه بدرجة جده و ابيه صلي الله عليه و آله و ضاعف لك الاجر بالمصاب و جبر مصيبتك من بعده فعنده الله تحتبسه فانا لله و انا اليه راجعون مما اصيپت به هذه الامة عاما و ما رزيت به خاصة و لقد رزئت بالرزء العظيم و اصبت بالمصاب الجليل فاصبر يا ابا عبدالله علي ما اصاب ان ذلك من عزم الامور و انك و الحمد لله خلف لمن كان قبلك و الله تعالي يعطي رشده لمن سلك سبيلك و يهتدي بهدايثك و نحن شيعتك المصابون بمصيبتك المحزنون بحزنك المسرورون بسرورك المنتظرون لامرك شرح الله صدرك و اعلي شانك و رفع قدرك و رد عليك حقك و السلام عليك و رحمة الله و بركاته.

مردم كوفه در اين نامه حضرت ابي عبدالله را از مرگ برادر گرامش امام حسن مجتبي تسليت و تعزيت داده و از براي آن حضرت طلب مغفرت نموده و رسوم تعزيت را به قلم آورده اند و امام را بصبر و تحمل در اين مصيبت بزرگ ترغيب نموده و خود را به شيعه گي و همدردي معرفي كرده و حاضر به خدمت و منتظر امر و اجازت شمرده اند و بعد از آن با خود قرار داده اند كه اگر معايه هلاك شد و مرگ او در رسيد كسي را جز امام عليه السلام براي اينمقام شايسته و برابر ندانند و روي اين مقررات با آن حضرت مكاتبه و مراوده نموده و معاويه را دچار اضطراب و وحشت داشتند.

چنانكه پيش از اين بدان اشارت رفت بين امام عليه السلام و معاويه مكاتبات و نامه هائي رد و بدل گرديد.

پيش از اين گفته شد كه معاويه نسبت به خصومت و كينه زيادي كه با مردم عراق داشت بعد ازاينكه بر سر مسلمين تسلط يافت و زمينه را از براي خودش صاف و هموار ديد عمالي چند مانند زياد بن ابيه و ديگران بر آن حدود گماشته و بناي ظلم و بيداد و سفك دماء و ريختن خون مردم بيگناه را گذاشت و هر كس را كه دوستدار علي عليه السلام و خاندان


او مي دانست بشديدترين وضع درصدد نفي و اعدام وقتل و صلب او برآمده كار را از هر جهت بر شيعيان علي و دوستداران او تنگ كرد و تا او حيات داشت مردم كوفه را جرئت تجري و اقدامي بر عليه او نبود.

زيرا كه بسياري از همراهان و ياران و اصدقاي نامي خود را از دست داده بودند بمحض اينكه نزد طرفداران دين خبر مرگ معاويه انتشار يافت و موضوع ابا و امتناع حضرت ابي عبدالله عليه السلام و چند تن از سران قريش از بيعت يزيد گوشزد آن ها گرديد مخصوصا كه خبر حركت امام را از مدينه به مكه شنيدند انجمنها تشكيل داده و در كوفه اجتماعاتي صورت گرفته و بناي مذاكره و اقدامات بر عليه يزيد و اتباع او به ميان آمد.

ابن نما در مثيرالاحزان [3] خود و ديگران در كتب تواريخ و مقاتل مي نويسند: وقتي كه خبر مرگ معاويه شايع شد و حركت حضرت ابي عبدالله از مدينه به مكه انتشار يافت مردم كوفه در خانه سليمان بن صرد خزاعي كه از سران رجال شيعه بود گرد آمده و با خود گفتند كه معاويه از دنيا رفته و حضرت حسين از بيعت يزيد سر پيچيده و به حالت بيم و وحشت از ستم عمال جور آل ابي سفيان به خانه خدا و بيت الله الحرام پناهنده شده تا در آن مأمن الهي از شر آنان در امان ماند اكنون ما كه شيعه و پيرو او و پدرش اميرالمؤمنين علي عليه السلام هستيم بر ما لازم است كه او را ياري و جان نثاري كنيم و با دشمنان او به ستيز و آويز در آئيم و نامه ها بخدمتش نوشته و اسرار و ضماير خود را درباره ياري او آشكار نمائيم و اگر براي ما بيم و وحشت و سستي و عدم رغبت است بي جهت براي حضرتش توليد زحمت ننموده و او را فريب ندهيم و در عهد و پيمان خود استوار باشيم همگي متفق و هم داستان شده گفتند نه چنين است بلكه ما تمامي حاضريم كه با دشمنان او نبرد و كارزار كنيم و جان خود را در راه ياري و مددكاري آن بزرگوار فدا و نثار نمائيم.

چنانكه نوشته اند چند تن از مردم كوفه را كه از آن جمله ابو عبدالله الجدلي بود بعنوان نمايندگي از طرف خود با نامه هائي روانه مكه نمودند و از ميان آنان كه نامه نوشتند شبث بن ربعي و سليمان بن صرد - مسيب بن نجيه - رفاعة بن شداد


حبيب بن مظاهر - عبدالله وال - قيس بن مصهر اسدي، عمارة بن عتبه سلولي هاني بن هاني سبيعي - سعيد بن عبدالله حنفي از وجوه كوفه و برجستگان و سران قوم و قبيله بودند كه عده اي از ايشان ظاهرا و باطنا راستگو و درستكار و يار وفادار بودند كه تا آخر كار پايداري و وفاداري نمودند و در راه رضاي خدا و ياري دين و نصرت و جان نثاري تا آخرين نفس در عهد خود باقي ماندند و در ما بين آنها كساني بودند كه از آغاز هم سست عهد و ضعيف رأي و بدعهد و شكننده پيمان و دروغگو و منافق و نافرمان بشمار مي آمدند.

خلاصه آنكه اين مردم نامه ها نوشته و ابراز اخلاص و ارادت و اظهار ياري و مددكاري نموده حضرت ابي عبدالله را براي بيعت با او و خلع يزيد به كوفه دعوت نمودند كه پايتخت و مركز خلافت پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام بود و از جمله نامه دسته جمعي كه به آن حضرت نوشته و همگي مهر و امضاء نمودند و اين نامه بود: [4] .

بسم الله الرحمن الرحيم الي الحسين بن علي عليه السلام من سليمان بن صرد و مسيب بن نجيه و رفاعة بن شداد البجلي و حبيب بن مظاهر و شيعته المؤمنين و المسلمين من اهل الكوفه سلام عليك فانا نحمد اليك الله الذي لا اله الا هو.

اما بعد فالحمد لله الذي قصم عدوك الجبار العنيد الذي انتزي علي هذه الامة فابتزها امرها و غصبها فيئها و تامر عليها بغير رضي منها ثم قتل خيارها و استبقي شرارها و جعل مال الله دولة بين جبابرتها و اغنيائها فبعدا لها كما بعدت ثمود انه ليس علينا امام فاقبل لعل الله ان يجمعنا بك علي الحق و النعمان بن البشير في قصر الامارة لسنا نجتمع معه في جمعة و لا نخرج معه الي عيد و لو قد بلغنا انك قد اقبلت الينا اخرجناه حتي بالشام انشاء الله.

يعني اين نامه ايست بحضرت حسين بن علي عليه السلام از سليمان بن صرد و مسيب بن نجيه و رفاعة بن شداد بجلي و حبيب بن مظاهر و تمامي شيعيان حسين از اهل ايمان


و مسلمانان از مردم كوفه، سلام بر تو سپس ما مردم حمد مي كنيم خدائي را كه جز او خدائي نيست و بعد سپاس مي گذاريم خدائي را كه دشمن ستمكار بدرفتار تو را در هم شكسته و نابود ساخت همان مرد نابكاري كه بر عليه اين مردم قيام نموده و بر ايشان غلبه و استيلا يافت و بهره و غنايم ايشان را غصب نمود و بدون رضا و ميل امت بر ايشان امارت و فرمانفرمائي كرده خوبان و آزادگان ملت را از دم شمشير گذرانده و آنان را نفي و اعدام نمود و اشرار و بدان را باقي گذاشت و مال خدا و بيت المال مسلمين را ما بين ستمكاران و ثروت داران و دست ياران خود دست به دست گردانيد و قسمت كرد پس خدا او را دور گردانيد همانطور كه قوم ثمود را نابود نمود. اكنون براي ما امامي نيست. ما يزيد كه امروز خود را امام مسلمين و اميرالمؤمنين مي داند به امامت قبول نداريم و امر او را نمي پذيريم. از تو خواهانيم كه به جانب ما بيائي و به كوفه سفر كني شايد خدا ما را به واسطه حضرتت به راه حق بدارد و اكنون نعمان بن بشير كه والي كوفه است در كاخ دار الاماره محصور و معزولست، او خود را امير ما مي داند ولي ما او را امير خود نمي شماريم، در جمعه و جماعت او حاضر نمي شويم، براي نماز عيد با او بيرون نمي رويم، همين قدر كه به ما خبر برسد حضرتت روي بدين جهت نموده و رهسپار به كوفه گرديده ايد ما او را از كوفه بيرون نموده و تا خاك شام او را تعقيب مي نمائيم و به طرفداران خود مي رسانيم، و السلام.

وجوه كوفه و نامبردگان فوق اين نامه را به وسيله عبد الله بن مسمع همداني و عبدالله بن وال روانه بخدمت امام نمودند و به ايشان توصيه زياد شد كه هر چه زودتر در رساندن اين نامه چيزي مرقوم نفرموده و فرستادگان در مكه اقامت نمودند.

ابن جوزي در تذكرة الخواص مي نويسد: [5] اهل كوفه به امام عليه السلام نامه نوشتند و در آن شرح دادند كه ما خودداري نموديم و به او ولات امر و عمال جور بنماز حاضر نمي شويم به زودي رو به سمت ما كن و قدم رنجه دار كه ما اكنون در حدود صد هزار نفر يار و انصار توايم و اينك جور و بيداد در ميان ما افشا شده و در اينجا به كتاب خدا و سنت پيغمبر عمل نمي شود و ما اميدواريم كه به واسطه تو خداي سبحان ما را با حق و حقيقت گرد آورده و ظلم و بيداد را از ميان دور و برطرف گرداند.


پس تو سزاوار و شايسته تر در اين حق از يزيد و پدر او مي باشي كه غصب حق امت را نمودند و اكنون يزيد شراب خوار سگ باز ميمون پرست كه اشتغال عمده او لهو و لعب و ساز و نواز است و دين را بازيچه و ملعبه خود قرار داده خود را خليفه مسملين مي شمارد و از جمله نامه نگاران سليمان بن صرد و مسيب بن نجيه و وجوه اهل كوفه بودند.

ابن صباغ مالكي در فصول المهمه [6] خود مي نويسد: بعد از انتشار خبر فوت معاويه و ورود حضرت حسين به مكه و ابا و امتناع آن حضرت و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير از بيعت جماعت شيعي در كوفه در منزل سليمان بن صرد گرد آمده و سخناني درباره خبر مذكور به ميان آوردند و در آنجا نامه اي نوشته و همگي امضا نمودند براي آن حضرت به مكه روانه كردند و نامه نگاران اينان بودند:

سليمان بن صرد - مسيب بن نجيه - رفاعة بن شداد - حبيب بن مظاهر- شبث بن ربعي - يزيد بن حارث - يزيد بن دؤب - عروة بن قيس - عمرو بن حجاج زبيدي - محمد بن عمر تميمي و ديگران از اعيان شيعه و رؤسا و سران اهل كوفه كه نزديك به صد نامه نوشتند و آن نامه ها را با عبدالله بن سبع همداني و عبدالله بن وال روانه داشتند و در هر كدام اصرار و تأكيد و خواهش و درخواست آمدن آن جناب را به كوفه نمودند و نيز نامه اي از جانب همگي به دين مضمون نوشته و با قاصد روانه كردند:

بسم الله الرحمن الرحيم للحسين بن علي اميرالمؤمنين من شيعته و شيعة ابيه علي ع اما بعد فان الناس منتظروك لا راي لهم في غيرك فالعجل العجل يابن رسول الله لعل الله تعالي ان يجمعنا بك علي الحق و يؤيد بك المسلمين و الاسلام بعد اجزل السلام و اتمه عليك و رحمة الله و بركاته.

و نيز نوشته اند كه از ميان نامه نگاران و نامه هاي ايشان نامه اي بود كه آن را شبث بن ربعي و حجاز بن ابحر و يزيد بن حارث بن رويم و عروة بن قيس و عمرو بن حجاج زبيدي و محمد بن عمرو تيمي بدين مضمون نوشته بودند، و اين ها همان ها بودند كه در كربلا بجنگ آن حضرت آمده و در قتل او و يارانش مبادرت كردند.

بسم الله الرحمن الرحيم الي الحسين بن علي من شيعته من المؤمنين و المسلمين
اما بعد فقد اخضرت الجنات و اينعت الثمار و اعشبت الارض و او رقت الاشجار فاذا شئت فاقبل علي جند لك مجندة

گويا معناي اين نامه مفاد اين بيت بود:



صحراست سبز و ميوه باشجار و فصل خوش

تعجيل كن بآمدن اي سيد جليل



باز بطوري كه مي نويسند در اندك وقتي در حدود دوازده هزار نامه جمعي و فردي از طرف مردم كوفه به حضرت ابي عبدالله نوشته و ارسال گرديد و در تمامي آن ها حضرت را دعوت به كوفه براي هدايت خود و راهنمائي به خير و دفع ستم و ظلم از خويشتن نموده بودند و آن حضرت تمامي نامه ها را ديده و خوانده و تصميمي در عزم خود و حركت به كوفه نگرفته بود در آخر چون در جواب نامه ها تأخير رفته و فرستادگان بازگشت ننموده بودند آخر نامه را نوشته و به همراهي هاني بن هاني سبيعي و سعيد بن عبدالله حنفي بدين مضمون روانه بودند:

«بسم الله الرحمن الرحيم الي الحسين بن علي من شيعته من المؤمنين و المسلمين اما بعد فحي هلا فان الناس ينتظرونك لا اري لهم غيرك فالعجل العجل ثم العجل العجل و السلام.

اعثم كوفي مي نويسد [7] يكصد و پنجاه نفر هم از سران و معاريف كوفه عازم مكه شده و به عجله رهسپار گرديدند و با هر كدام نامه ها بود كه در آن شروط اطاعت و انقياد و رضا و تسليم و جان نثاري و فداكاري خود را به عرض رسانيده بودند.

سيد بن طاوس در لهوف مي نويسد: حضرت حسين عليه السلام بهاني بن هاني سبيعي و سعيد بن عبدالله حنفي فرمود به من بگوئيد چه كساني در اين نامه اجتماع نموده و آن را به من نگاشتند، هر دو عرض كردند يابن رسول الله: شبث بن ربعي و حجار بن ابحر و يزيد بن حارث و يزيد بن رويم و عروة بن قيس و عمرو بن حجاج و محمد بن عمير بن عطارد، ابي مخنف گويد [8] حضرت حال و روحيه مردم را از اين دو پرسيد عرض كردند تمامي مردم با تواند. در اين اثنا حضرت برخاسته و بين ركن و مقام دو ركعت نماز به جاي آورده و از


خداي سبحان خير خود را در اين باب درخواست نمود:

آنگاه مسلم بن عقيل پسرعم خود را خواست و نامه اي به عنوان عموم مردم كوفه بدين مضمون مرقوم فرمود و در ارسال فرستاده خود آن هم نايب و رسولي مانند مسلم بن عقيل كه از اعيان و منتخبين خاندان آل ابي طالب و داراي مقام و مرتبت و علم و فضيلت و محل اطمينان و اعتماد حضرت بود اداي تكليف نمود.


پاورقي

[1] مقتل ابي‏مخنف.

[2] مقتل ابي‏مخنف ص 5 و مدارک ديگر.

[3] مثيرالاخزان ص 15.

[4] السياسة و الامامة.

[5] تذکرة الخواص ص 228.

[6] فصول المهمه ص 163.

[7] تاريخ اعثم کوفي.

[8] مقتل ابي‏مخنف.