بازگشت

ملاقات عبدالله بن ابي مطيع با حضرت سيدالشهداء


مورخين مي نويسند وقتي كه حضرت حسين عليه السلام روانه مكه شد و قدري راه پيمود عبدالله بن ابي مطيع قرشي بشتاب از مدينه بقفاي او روانه شد تا اينكه شايد او را از راه بازدارد وقتي كه تشرف يافت عرض كرد فدايت شوم من به تو نصيحتي دارم و آن اين است وقتي كه به مكه وارد شدي ديگر از آنجا خارج نشوي كه مكه حرم خدا است و جاي امن و امان است همان جا بمان و با مردم آنجا انس و الفت گير و راه موافقت بسپار و هر كس كه بخدمت تو آمد از او بيعت گير و با آن ها در بسط عدل و رفع ظلم همراهي كن و ناطقين و گويندگان را وادار تا در منابر و محافل مقام و شرف و فضيلت تو را براي مردم بيان كنند و آنان را آگاه سازند كه تو فرزند رسول خدا و جد تو محمد مصطفي و پدرت علي مرتضي عليهماالسلام است و تو شايسته و سزاوارتري به مقام خلافت از ديگران بر تو باد كه ببلد كوفه در آئي كه آن شهري شوم و داراي مردمي مذموم و بي وفا است كه پدرت علي مرتضي عليهماالسلام است و تو شايسته و سزاوارتري به مقام خلافت از ديگران بر تو باد كه ببلد كوفه در آئي كه آن شهري شوم و داراي مردمي مذموم و بي وفا است كه پدرت را كشتند و برادرت را ذليل و خوار داشتند و هيچگاه از حرم خدا خارج مشو كه مردم يمن و حجاز خواهان و دوستدار تواند و زود باشد كه از بلاد خود به نزد تو آيند و به شهرهاي خود برگردند مردم را به بيعت تو بخوانند اكنون نصيحت مرا بپذير كه به خدا سوگند اگر آن را بپذيري برشد خود رسيده اي در پايان سخن خود عرض كرد قسم بخدا اگر تو شهيد گردي ما بايد بعد از تو برقيت و بندگي در آئيم و اين گفتار ابن مطيع از راه محبت و عاطفه اي بود كه داشت و مي ترسيد كه آن حضرت بدام ستم دشمنان گرفتار شود و اين نكات


دلالت دارد بر موقعيت و مقام امام عليه السلام كه تا چه اندازه در دل دوستان خود جاي داشت و بايد كه اين چنين باشد زيرا كه او سيد عرب و آقا و مولاي تمام محبين و شيعيان بود.

مجلسي در بحارالانوار (ج 6) مي نويسد: حضرت حسين عليه السلام سه روز از ماه شعبان گذشته در سال شصتم هجري وارد مكه شد و بقيه شعبان را با ماه رمضان و شوال و ذي القعده در مكه گذراند در ورود به مكه مردم آنجا به حضرتش روي آورده و به خدمتش آمد و شد مي نمودند و از معتمرين و مسلمين جهان كه در مكه بودند بزيارتش نائل مي شدند عبدالله بن زبير هم آن اوقات در مكه بود و ملازم خانه خدا گرديده با امام عليه السلام نماز خود را به جماعت مي خواند و طواف خانه خدا را مي نمود و همه روزه يا هر دو روز يكبار بخدمت آن حضرت مي رسيد و ليكن او را داعيه خلافت و رياست در سر بود و مي دانست مادامي كه حضرت در مكه تشريف دارد مردم به او اهميت نمي دهند و اعتنائي نمي كنند مقام حضرت حسين اجل و اعلي از وي در نزد مردم است و ليكن در عين حال اقامت حضرت را در مكه مكروه خاطر خود مي دانست اما با وجود اين قدرت اظهار نداشت و روي همين انديشه بود كه بعد از واقعه كربلا و شهادت حضرت سيدالشهدا او بر ضد يزيد و دولت وقت قيام نموده و عاقبت در بيت الله الحرام بعد از مقاومت زياد به قتل رسيد و جسد او را درآنجا بدار زدند چنانكه شرح آن در كتب تاريخ مسطور است [1] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري - ابن‏اثير.