بازگشت

اقدام وليد بن عتبه براي اخذ بيعت


بطوري كه ارباب مقاتل و مورخين مي نويسند [1] نامه يزيد در شب به وليد بن عتبه رسيده و او از مضمون نامه سخت متوحش گرديد و گفت انا لله و انا اليه راجعون واي بر من اين چه كار است كه بر آن دچار و گرفتار شدم چه كسي اين آتش را به جان من افكنده و اين حكومت را به من داد مرا با حسين پسر فاطمه و دخترزاده پيغمبر چه كار است ليس لم اك شيئا مذكورا يزيد مرا به كاري بزرگ دستور داده و من چنين كاري را نمي كنم.

ابي مخنف در مقتل خود مي نويسد [2] پس از آن وليد بر حسب دستور يزيد مروان بن الحكم آن مرد بدسابقه دراسلام را براي مشورت خواسته با او موضوع را به ميان آورد مروان به او گفت رأي من اين است كه نزد عبادله فرستاده و آنها را براي بيعت خواهي اگر پذيرفتند از ايشان بپذير و اگر سر پيچيدند سر از تن آن ها برگير زيرا كه وقتي آن ها خبر مرگ معاويه را شنيدند هر كدام خواستار رياست اند و درصدد آن برآيند.

مروان بن الحكم آن كسي است كه در اثر خباثت ذات و مناعتي كه داشت طريد و رانده رسول خدا بود و بيشتر فتنه عثمان و قتل وي را او باعث گرديد در جنگ جمل با عايشه و طلحه و زبير همدستي نموده و او را با دو دست بسته نزد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند حضرت سيدالشهدا باعث نجات او گرديد و در برابر نيكوئي هاي آن حضرت در اينجا خبث ذات خود را نشان داد و اين خباثت از مانند او نادرستي عجيب نبود چون از امويين بود و در اموي ها وجدان و حق شناسي وجود نداشت.

در آن وقت وليد عمرو پسر عثمان بن عفان را براي ابلاغ رسالت و احضار ابائين

[3] فرستاد و آن ها همگي در مسجد الرسول نزد قبر مطهر اجتماع نموده بودند عمرو پيغام وليد را رسانيده و گفت وليد شما را خواسته دعوت او را بپذيرند همگي به او گفتند تو


برو تا ما خود را مهياي آمدن كنيم حضرت حسين فرمود من بخانه خود رفته و پس از آن خواهم آمد وقتي كه عمرو رفت، عبدالله بن زبير به نزد آن حضرت آمده عرض كرد يابن رسول الله مي داني وليد براي چه ما را خواسته حضرت فرمود بلي معاويه وفات يافته و پسرش عهده دار امر او شده و من شب گذشته در خواب ديدم كه گويا معاويه سرازير شده و آتش در خانه او مشتعل گرديده و آن خواب را بدينگونه پيش خودم تعبير نمودم كه معاويه درگذشته، عبدالله زبير گفت گويا كه امر چنين باشد پس يا ابا عبدالله، بعقيده شما چه بايد كنيم اگر كه ما را ببيعت يزيد بخوانند؟

حضرت فرمود اما من هرگز بيعت نخواهم كرد زيرا كه امر بعد از برادرم حسن با من بود و معاويه كرد با من آنچه را كه كرد و عهد برادرم حسن اين بود كه خلافت را براي احدي از اولاد خود قرار ندهد و آن را بر من اگر زنده ماندم برگرداند و اگر معاويه از دنيا رفت و با من و برادرم وفا بعهد خود نگرد آنگاه بر ما است كه اتيان به چيزي كنيم كه او بر سر قرار داد خود بماند تو گمان مي كني كه من با يزيد بيعت مي كنم در حالتي كه يزيد مردي است فاسق كه علني و آشكار مرتكب فسق و فجور است و شراب مي نوشد و با سگان و لوندان بازي مي كند و ما باقي ماندگان آل رسوليم نه به خدا هرگز اين چنين نخواهد شد.

در اين اثنا كه مشغول مذاكره بودند ديگر بار فرستاده وليد آمده عرض كرد يا ابا عبدالله امير براي خاطر شما به خصوص نشسته در انتظار است برخيزيد و به جانب او بيائيد حضرت حسين فرمود تو به نزد امير خود برو به او بگو هر كس از ما كه خواهان است بنزد تو بيايد خواهد آمد تا من در اين ساعت بخواست خدا بيايم و لا قوة الا بالله.

فرستاده نزد وليد آمده و پيام را رسانيد و گفت اما حسين بن علي بخصوص در اين ساعت به دنبال من خواهد رسيد و دعوت تو را اجابت كرد مروان گفت: حسين حيله انديشيده، وليد گفت: آرام باش كسي كه مانند حسين است حيله و مكر ندارد و چيزي را كه نمي كند نمي گويد.

پس از آن حسين عليه السلام با آنها كه همراه بودند حركت كرده و فرمود شما اگر خواهيد بمنزلهاي خود برويد اما من نزد اين مرد مي روم تا ببينم منظور او چيست عبدالله بن


زبير عرض كرد فدايت شوم من از آن مي ترسم كه تو را محبوس دارد و ديگر از بر او جدا نشوي مگراينكه بيعت كني يا كشته شوي، حضرت فرمود من تنها بر او وارد نمي شوم بلكه اصحاب و غلام و ياران خود را همراه مي برم سپس مهياي رفتن شده و به همراهان خود فرمود هر يك شمشيرهاي خود را در زير لباس بسته و در خدمتش روانه شوند و به آن ها دستور داد كه هر وقت من اشاره نمودم و اجازه دخول دادم داخل شويد و آنچه راكه امر دادم انجام دهيد اما من بر امتناع باقي خواهم ماند و هيچگاه تن به ذلت ندهم و مي دانم كار به جائي كشيده كه از قرار و ثبات گذشته.

ابي مخنف مي نويسد [4] : عبدالرحمن بن ابوبكر گفت من به خانه خود مي روم و در را بر روي خود مي بندم و بيعت نمي كنم - عبدالله عمر گفت اما من خود را به تلاوت قرآن و ملازمت محراب واداشته و به مطالعه و نظر در علوم مي پردازم، عبد الله زبير گفت من هم با يزيد بيعت نخواهم كرد.

چنان كه صاحب تجارب السلف مي نويسد: عبدالله زبير خطبه اي خواند و يزيد را در آن خطبه بدينگونه وصف نمود.

«يزيد الفهود يزيد القرود يزيد الصيود يزيد الخمور يزيد الزمور يزيد الشرور اين ها تمامي از اوصاف رذيله و اعمال مذمومه و منهيه در اسلام به شمار آمده كه همگي را يزيد مرتكب بود و با اين اوصاف به خود عنوان خلافت بسته و ادعاي جانشيني پيغمبر و رهبري امت مي نمود.

بنابراين حضرت حسين را عده اي از ياران و نزديكان خود بر وليد ورود فرمود در حيني كه مروان بن حكم هم نزد او بود پس از مراسم تعارف وليد نامه يزيد براي آن حضرت را خواند و خبر مرگ معاويه را اعلام نمود و حضرت را به بيعت يزيد تكليف كرد حضرت حسين فرمود «انا لله و انا اليه راجعون» خبر مرگ معاويه خبري مهم است و اما در باب بيعت محتاج بتأمل خواهد بود و ما را در آن نظري است وليد گفت ناچار بايد بيعت كني حضرت فرمود مانند من بيعت سري و نهاني نبايد بكند و گمان مي كنم كه تو هم به اين امر رضا ندهي بگذار تا فردا مردم را كه براي بيعت دعوت نمودي ما را هم براي بيعت بخواه آنگاه من اول بيعت كننده خواهم بود، وليد اين ترتيب را پسنديده و نظر بعواقب


امر قبول نموده و عرض كرد يا ابا عبدالله شما برويد ولي فردا با مردم براي بيعت بيائيد مروان رأي او را زده و گفت اگر حسين از تو جدا بشود و بيعت نكند ديگر به او دست نيابي مگراينكه خون هاي زيادي بين تو و او ريخته شود هم اكنون او را نگاهدار و نگذار بيرون برود تا بيعت كند و اگر بيعت نكرد گردن او را بزن اي وليد «ان فاتك الثعلب لم تر الا غباره».

يعني وقتي كه تو روباه را از دست دادي جز گرد و غبار او را نخواهي ديد حضرت حسين وقتي اين سخن را از مروان شنيد از جاي برخاسته فرمود اي پسر زرقاء تو او را وادار بقتل من مي كني يا تو مرا مي كشي اي پسر زن بدكار قسم به بيت الله دروغ گفتي تو مي خواهي كه فتنه كني و ميدان جنگ را براي خود و رفيقت فراهم سازي.

پس از آن به وليد فرمود، اي امير ما خاندان نبوت و معدن رسالت و محل آمد و شد ملائكه خداي سبحان ما را در آفرينش بر ديگران مقدم داشت و خاتميت را به ما قرار داد، يزيد مردي است بدكار شراب خوار، كشنده نفوس محترمه كه آشكارا فسق و فجور كند و مانند من كسي به او هرگز بيعت نكند و ليكن امشب كه به بامداد رسيد ما و شما در اين امر مطالعه نموده و خوب اطراف كار را مي بينيم تا چه كس را شايسته و سزاوار خلافت و در خور بيعت بدانيم.

حضرت اين سخنان را فرموده و روانه شد و هنگامي كه اين كلمات را به زبان مي راند او ياران با شمشيرهاي كشيده حاضر و آماده امر و فرمان بودند و مي خواستند كه داخل سراي وليد شوند، حضرت بيرون آمده و آن ها را آرام داده و به جانب منزل روانه گرديد.

موضوع ملاقات حضرت حسين عليه السلام را با وليد بن عتبة بن ابي سفيان والي مدينه و جسارت مروان بن الحكم و پرخاش آن جناب را به او مورخين و مقاتل نويسان و اهل خبر قريب [5] به همين مضمون نگاشته اند كه در اينجا تسطير گرديد و نگارنده در مورد آن به كتبي چند كه در دست بود مراجعه نموده و نقد مطلب را فراهم آورده در اين فصل نگاشتم.


بعد از بازگشت حضرت حسين مروان به وليد اعتراض نموده و گفت مخالفت امر من كردي و ليكن بدان كه از اين پس به حسين دست رسي نخواهي يافت وليد به او گفت واي بر تو مرا مي خواستي وادار بكاري كني كه دين و دنياي مرا تباه سازي و مرا به هلاكت بيندازي قسم به خدا كه من دوست دارم آنچه را كه آفتاب بر آن طلوع مي كند تا آنچه را كه بر آن غروب مي نمايد از من باشد و دست خود را به خون حسين آلوده كنم سبحان الله من حسين را بكشم براي اينكه با يزيد بيعت نمي كند بخدا سوگند من گمان مي برم كسي را كه به خون حسين از او حساب بكشند ميزان اعمال او نزد خدا سبك و خفيف خواهد بود خدا نظر رحمت به او نكند و او را به عذاب اليم خود معذب سازد.

مروان گفت حال كه رأي و عقيده تو اين است پس تو بايستي كه در ميان كوه ها و دور از خلايق و خارج از اجتماع زندگي كني و داخل امور دولتي و خدمت خلفا و شاهان نگردي.

ابن قتيبه مي نويسد: مروان به طور استهزا به وليد گفت «ان كنت انما اتركت ذلك لذلك فقد اصبت» يعني اگر تو براي اين خاطر ترك اين كار را نمودي در حقيقت براه صواب رفتي و منظور اين بدسابقه در اسلام با خبث طينت و شيطنت ذاتي كه داشت ريختن خون حضرت حسين عليه السلام بود و چون رفتار وليد با آن حضرت مناسب با رأي و عقيده او نبود لذا به حالت غضب از نزد وليد بيرون رفت.

صاحب ناسخ مي نويسد حضرت حسين روز ديگر به مروان برخورد نمود مروان بحضرت عرض كرد يا ابا عبدالله مرا با تو نصيحتي است اگر بپذيري بصلاح حضرتت باشد حضرت فرمود بگو آن چيست؟ عرض كرد اگر خير دين و دنياي خود را خواهي با يزيد بيعت كن.

حضرت فرمود:«انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براي مثل يزيد و لقد سمعت جدي رسول الله صلي الله عليه و آله يقول الخلافة محرمة علي آل ابوسفيان».

يعني بر اسلام سلام باد كه كار اسلام تمام است زيرا كه امت دچار و گرفتار راعي و سرپرستي مانند يزيد شده اند من از جدم رسول خدا شنيدم كه مي فرمود خلافت بر آل


ابي سفيان ناروا و حرام است.

پس از آن بين حضرت با مروان سخناني به ميان آمده و آخر مروان به حالت خشم از آن حضرت جدا شد، در اينجا بايد دانست كه منظور مروان بن حكم از اين شيطنت ها اين بود كه وليد را گرفتار مخمصه و شدائد نموده و به واسطه قتل حضرت حسين ع اسباب انقلاب و شورش امر يزيد را فراهم كرده و موجبات قتل يا خلع او را باعث شود تا بدين وسيله مسند خلافت را كه مقر هر نااهل و ناشايستي شده بود خود اشغال نمايد چنانكه باز هم به اين آرزو رسيد و چند روزي را در اين مقام در روزگار منحوص خود گذرانيد و در آخر بواسطه سوء رفتار و شومي فطرت و اخلاق ناپسند به دست زوجه خود كه سابقا زن يزيد بود خفه گرديد و شربت ناگوار مرگ را چشيد.


پاورقي

[1] اعثم کوفي - مقتل خوارزمي - مثيرالاحزان ابن‏نما.

[2] مقتل ابي‏مخنف ص 12.

[3] (سر پيچان از بيعت).

[4] مقتل ابي‏مخنف ص 13.

[5] مقتل ابي‏مخنف - کشف الغمه - مجلد 6 بحار - تذکره ابن جوري - فصول المهمه ناسخ التواريخ - مثيرالاحزان ابن‏نما حلي.