بازگشت

درگذشت معاوية بن ابي سفيان و دوره يزيد و بيعت خواستن او


معاويه بعد از مراجعت از سفر مكه و گرفتاري بابتلاي ابواء و افتادن در چاه بشام ورود كرده چند روزي را به درد و تعب و رنج و مشقت مي گذرانيد و اظهار حسرت بر گذشته خود مي نمود و از آينده خود به وحشت و اضطراب بود گاهگاهي ابراز تأسف و تحسر از رفتار زشت و كردار و اعمال نكوهيده خود كرده و مي گفت خداي قاهر غالب مرا به كيفر و انتقام علي بن ابي طالب به اين بلايا در دنيا عقوبت فرمود و هر روز علت او زيادتي نموده و شبها را به رنج و محنت بصبح مي رسانيد و خواب هاي آشفته ديده و مي گفت اي پسر ابوطالب چرا من در امر خلافت با تو مخالفت نمودم و اصحاب و ياران تو را كشتم گاهي او به حالت غشيه در آمده و گاه به خود مي آمد و به خويشتن مي پيچيد چنانكه نوشته اند يزيد در تمامي اين اوقات ببالين او حاضر بوده و انتظار داشت كه امر بيعت را با خود استوار كند و در اين احوال وقتي به او اظهار كرد اي پدر بهتر آن است كه با من بيعت كني تا مردم بدانند و به يكديگر برسانند و اين كار بر من استوار گردد كه اگر امر ديگرگون شد خاندان علي و اولاد او روزگار را بر من تباه سازند.

معاويه اين حرف ها را شنيده و جوابي نمي داد تا اينكه روز چهارشنبه فرارسيد او سران سپاه و رجال درگاه را خواسته و بار عام به مردم داد عموم مردم شام براي ملاقات او حضور يافته سلام مي دادند و نزد رئيس شهرباني معاويه ضحاك بن قيس فهري رفته از رنجوري معاويه سخن مي راندند و اظهار يأس از سلامتي او نموده و مي گفتند بعد از او خلافت كه را خواهد بود در صورتيكه ما جز يزيد كسي را نخواهيم و به آل ابوتراب بعد


از او رضايت نمي دهيم هم اكنون بر تو لازم است كه پيام ما را ابلاغ كني و نيز اين پيام را به وسيله مسلم بن عقبه به معاويه اعلام نمودند ضحاك بن قيس و مسلم اين پيام را به معاويه رسانده و از او احوالپرسي نمودند، معاويه اظهار ملال از وزر و بال خود نموده و آندو او را تسليت مي دادند ضمنا به او گفتند كه ممكن است پس از تو اختلاف كلمه به ميان آيد و كار مردم دشوار شود اينك همه مردم شام خواهان آنند كه يزيد را به جاي خود در اين مقام معرفي كني و ولايت عهدي او را به مردم اعلام نمائي تا آنان را از اين پريشاني خيال برهاني معاويه گفت چنين است و من هم خود خواهان آنم كه اين تا قيامت در خاندان من بپايد و آل ابوتراب از آن بي نصيب مانند و ليكن امروز كه چهارشنبه است اين روز را مردم به فال نيك نگرفته اند بماند تا فردا درباره اين امر اقدام نمايد.

ضحاك بن قيس و مسلم بن عقبه صلاح نديدند كه اين امر به تأخير افتد به معاويه گفتند اكنون كه عموم مردم در جلو دربار حضور دارند تعويق اين كار روا نيست سپس گفت تا مردم براي بيعت در آيند هفتاد تن از سران رجال شام آمده سلام دادند و معاويه به حالت ضعف و ناتواني به آنان جواب داد.

پس از آن بعضي از كردار پيشين و رفتار خود را با مردم شام گوش زد نموده، گفت مي دانيد كه من براي اثبات اين مقام تا چه اندازه كوشش و اهتمام نمودم و اكنون كه به جهان ديگر روانه خواهم كه اين مقام از براي يزيد پسرم برقرار ماند و اولاد ابوتراب را بر او دستي پيدا نشود، شاميان اظهار بشاشت از اين بيان نموده رضايت خود را نشان دادند معاويه از اين اتفاق و موافقت و ارتضاي ايشان حالت نشاط به خود گرفته از جا برخاست و به حاجب خود اجازه داد كه بارعام دهد و با مردم شام آنان كه حضور داشتند پيي آمده و تمام فضال سر را پر نمودند، معاويه به آنها گفت شما مي دانيد كه عاقبت هر كس فنا و زوال است و كسي در اين جهان باقي و جاودان نماند مرگ بنيان هستي هر جانداري را ويران كند اينك از من چند نفس بيش باقي نمانده و در اين حال باحوال شما نگرانم و خواهان آنم كه بعد از خود كسي را به خليفه گي و جانشيني خود برقرار دارم و آن پسرم يزيد است حضار همگي صدا بلند كرده و گفتند ما خواهان آنيم.

آنگاه معاويه به ضحاك بن قيس گفت از طرف من بيزيد بيعت كن ضحاك دست بر


دست يزيد زده و دنبال او مسلم بن عقبه و ديگران بيعت نمودند و بعد از بيعت جمعيت پراكنده گرديد و چون خلوت شد معاويه يزيد را گفت تا جامه خلافت پوشيده و انگشتر در دست كرد و پيرهن خون آلود عثمان را بر روي لباس خود پوشيد و شمشير پدر را بر خود حمايل نموده به مسجد رفت و بر منبر شده خطبه خواند آنگاه از مسجد در آمده نزد معاويه شد و رفتار خود را گزارش داد.

سپس معاويه ضحاك بن قيس و مسلم بن عقبه را خواسته، گفت تا نامه عهدي كه معاويه نگاشته بود از زير بالين در آورده بيزيد دادند و در آن عهدنامه بعضي از دستورات و سفارش و توصيه درباره بني اميه و اولاد عثمان و ديگران و طرفداران از قريش و رجحان عرب بر ساير نژاد و زيردست نگاهداشتن آل ابوطالب بود و در پايان آن مندرج ساخته كه هر كس بعد از شنيدن اين عهدنامه بيزيد اطاعت نكند و از او سرپيچي و تمرد نمايد يزيد اجازه دارد كه سر او را بردارد تا كار بر او بر قرار و استوار گردد، معاويه از خبث طينت و سوء عاقبت در آخر نفس هم ملعنت خود را بروز داده و پسر خوانده ناپاك خويش را به خون ريزي و ستمكاري و عدوان و بيداد تشويق و تحريص نمود و لعن ابدي را براي خود خريد.

معاويه در شب پانزدهم ماه رجب سال شصتم هجري بقولي پنجاه و نهم هجري درگذشت و در آن وقت يزيد حاضر نبود و بنزد مادرش ميسون در حوارين رفته بود و در حين مرگ كه مرض او رو به شدت مي رفت ضحاك بن قيس و مسلم بن عقبه را خواسته و باز توسط ايشان يزيد را وصيت هائي كرده و دستور ابلاغ به آنها داد و درباره مردم حجاز سفارشاتي نمود و درباره مردم عراق و شام باز حرف هائي زده سپس مدت مرض و شدت لقوه اعضاي او را تحت فشار و زحمت در آورده و مي گريست و اين ها را تمام از كيفر اعمال خود مي شمرد و با سيئات عمل از اين جهان رخت بربست. خوارزمي در مقتل خود وفات معاويه را روز يكشنبه چند روي از ماه رجب گذشته سنه شصت مي نويسد و او در آن وقت هفتاد و هشت سال داشته.

صاحب كتاب تجارب السلف مي نويسد هنگام وصيت معاويه يزيد خواسته و در گوش او گفت من وقتي كه مردم عمرو عاص را بخوان و به او بگو كه پدرم وصيت كرده كه


او را تو به دست خودت در لحد گذاري و گفته چون ما هر دو تن در اين دنيا با هم بوديم مي خواهم در آن جهان هم به كمك يكديگر رويم و چون او از دفن من فارغ شد شمشير بكش و از او بيعت بگير اگر قبول كرد خوب و الا او را به شمشير هم بستر من در قبر كن يزيد اين وصيت را رعايت نموده و چگونگي را با عمرو بن عاص گفت عمرو به گريه در آمده و هنگام دفن معاويه را در لحد گذاشت و چون خواست كه از قبر در آيد يزيد شمشير كشيده از او بيعت خواست عمرو گفت فهم تو به اين پايه نبود و اين چيزي است كه پدرت به تو ياد داده، ناچار با او بيعت نمود و از قبر در آمد [1] .



قالت تحب معاويه

قلت اسكتي يا زانية



قالت اسأت جوابيه

فاعدت قولي ثانيه



يا زانيه يا زانية

يا بنت الفي زانية



ءاحب من شتمت الوصي علانيه

فعلي يزيد لعنة و علي ابيه ثمانية



صاحب بن عباد وزير فخرالدوله

بنابراين معاويه مرد و يزيد به جاي او به مسند سلطنت نشست و اين امر در رجب سال پنجاه و نه يا شصت واقع شد مورخين مرگ او را در پنجاه و نه نوشته اند تا با وقوع روز عاشورا به جمعه در سنه شصت تطبيق نمايد چنانكه از روي برگردانيدن تاريخ بقهقرا تحقق روز عاشورا بجمعه مسلم مي شود و صاحب عوالم آن را به حساب آورده و از روي زيج هندي معلوم داشته و اقوال ديگر را جز اين معتبر نشمرده اند.

خوارزمي مي نويسد: كه يزيد هنگام مرگ معاويه در دمشق نبود بحوران براي صيد و شكار رفته بود و هنگام مرگ معاويه ضحاك بن قيس از خانه معاويه بيرون آمده و با احدي حرف نمي زد و پارچه هاي كفن با او بود و به آن حال داخل مسجد اعظم شده و گفت تا مردم را ندا دادند و خود به منبر رفته، گفت ايها الناس معاوية بن ابي سفيان شربت مرگ را چشيده و اين ها كفن او است كه ما اكنون او را برداشته و داخل قبر مي كنيم و او را با عمل خود در قبر وامي گذاريم و براي نماز او بين دو نماز حاضر شويد پس از آن بر جنازه ي وي نماز گذاردند.

ضحاك نامه اي بيزيد نوشت و خبر مرگ معاويه را به او داده، تعزيت و تسليت گفت و در ذيل آن نامه براي او تهنيت و تبريك جهت خلافت نوشت و ضمنا او را تأكيد در آمدن به دمشق براي گرفتن بيعت مجدد كرد.


وقتي نامه ضحاك بيزيد رسيد بگريه در آمده و دستور داد كه زين بر اسبان نهادند و بعد از سه روز گذشته از مرگ معاويه به دمشق ورود كرد مردم شام از او استقبال نمودند وقتي كه به دمشق نزديك شد به مردم به گريه در آمدند يزيد هم به گريه در آمد سپس بقبه خضراء پدرش فرود آمده و عمامه اي از خز سياه بر سر بست و شمشير معاويه را حمايل نمود و آنگاه كه به كاخ پدر وارد شد تمام آنجا را مفروش ديد و خود به كرسي برآمده مردم بر وي ورود نمودند و او را بخلافت تهنيت گفتند و تعزيت دادند او در آن وقت باهل شام بشارت داده و مي گفت هميشه خير و سعادت در شما بوده ولي پس از اين بين شما و مردم عراق جنگ و ملحمه خواهد بود زيرا كه من سه شب قبل در خواب ديدم كه بين من و بين مردم عراق نهري است كه از خون تازه جاري است و بشدت آن خون روان است و من در خواب سعي مي كردم كه از آن نهر بگذرم و نمي توانستم تا اينكه عبيدالله بن زياد آمد و من در مقابل او از آن نهر گذشتم و نگاهم به جانب او بود.

مرد شام او را پاسخ دادند و به او گفتند تو ما را بهر جا كه خواهي ببر و تو مي داني كه ما همواره خدمتگذار بوده ايم و شمشير ما را مردم عراق در صفين ديده اند يزيد گفت بلي چنين است اي مردم شما مي دانيد كه معاويه بنده اي از بندگان خدا بود و خدا به او انعام فرمود و اكنون او را قبض روح نمود و او بهتر از كساني بود كه بعد از وي آيند و پست تر از آن ها بود كه پيش از وي بودند و اكنون خداي سبحان بر خوبي و بدي او و احوال او داناتر است هم اينك من عهده دار اين امر شده و از طلب حق كوتاه نخواهم آمد و از تفريط در باطل عذري را نمي پذيريم و خدا آنچه را بخواهد بشود شدني است.

مردم از هر طرف صداها بلند كردند كه ما شنيديم و اطاعت كرديم و تمامي با او بيعت نمودند و بعد از وي با پسرش معاوية بن يزيد بيعت كردند، يزيد دستور داد تا در خزانه را گشودند و مبالغي زياد بيرون آورده به مردم بذل و توزيع نمود پس از آن به تمامي شهرها و ممالك اسلامي نوشت تا براي او بيعت بستانند و آن وقت مروان بن حكم از طرف معاويه والي مدينه بود او را عزل كرده و پسر عم خودش وليد بن عتبة بن ابي سفيان را به جاي او والي مدينه گردانيده و به او نوشت:



پاورقي

[1] اين ابيات را صاحب منتخب التواريخ در کتاب خود نگاشته و به مناسبت آن را نثار روح معاويه نموديم.