بازگشت

تفصيل مرگ معاويه و وصيت او به يزيد


اخطب خوارزم در مقتل خود از احمد بن اعثم كوفي روايت كرده [1] كه معاويه وقتي سفر حج اخير خود را انجام داد و از مكه بابواء نزديكي مدينه فرود آمد نيمه شب براي قضاء حاجت بيرون شد و به چاه ابواء در افتاد و در اثر آن سقوط دچار لرز شديدي شد و بلقوه رخسار گرفتار گرديد بامدادان بحالت اندوه و پريشاني بود كه مردمي براي عيادت نزد او شدند معاويه در آن حال گريه مي كرد مروان بن حكم به او گفت: آيا گريه


مي كني بر اين پيش آمدي كه براي تو شده گفت اي مروان نه چنين است بلكه گريه ي من براي كردار و رفتاري است كه به مردم كردم و از عقوبت آن ترسانم و از آن جمله دفع حق علي بن ابي طالب عليه السلام و كاري است كه درباره ي حجر بن عدي و ديگران كرده ام و اگر نه براي خاطر يزيد بود برشد خود بصير و بينا و به مقصود خود آشنا بودم و اگر محبت يزيد نبود من آنچه را كه صلاح بود مي نمودم و امروز دشمن بر من نمي خنديد و دوست به حال من نمي گريست در اين ضمن مي نويسد وقتي كه معاويه از بيعت گرفتن براي يزيد فارغ شد او را خواسته و بناي وصيت را گذاشت و گفت اي پسر، به من بگو كه بعد از من با اين مردم چگونه خواهي زيست و با آن ها چه خواهي كرد آيا با آن ها بروش ابوبكر خواهي رفت كه با اهل رده قتال كرد و در راه خدا قتال نمود تا از دنيا رفت در حالتي كه مردم از او راضي بودند يزيد گفت مرا توانائي نيست كه روش ابوبكر را پيش گيرم و مانند او با مردم رفتار كنم و ليكن به كتاب خدا و سنت رسول او عمل كرد.

معاويه گفت پس اي پسر آيا ممكن است تو را كه بسيرت عمر بن الخطاب رفتار كني كه شهرها را گرفت و لشگر و سپاه ترتيب داد و فروض را معين كرد و ديوان و دفتر قرار داد و بيت المال را برگردانيد و در راه خدا جهاد نمود تا اينكه وفات يافت و مردم از او و كردار او راضي بودند.

يزيد گفت من از كار و كردار عمر بي خبرم و ليكن چنانكه گفتم من با مردم بكتاب خدا و سنت رسول الله رفتار خواهم نمود معاويه گفت اي پسر پس تو بسيرت و روش عثمان با مردم رفتار كن كه در حيات خود به خوشي و راحت زندگاني نموده و از دولت خلافت بهره مند گرديد و تا توانست بكسان و نزديكان خود بذل و بخشش نموده و بعد از مرگ ميراثي زياد به جا گذاشت يزيد گفت چنانكه دو نوبت گفتم مرا طاقت و توانائي اين گونه رفتار نيست و تنها توانم كه به كتاب خدا و سنت مصطفي رفتار كنم.

معاويه از آنجا كه از خبث دروني و فطرت ناپاك يزيد خبردار بود آهي كشيد و گفت اي پسر من براي خاطر تو دنيا را بر آخرت اختيار نمودم و حق علي بن ابي طالب عليه السلام و اولاد او را به ناحق گرفتم و وزر و وبال را بر دوش خود گذاشتم و از آن ترسم كه تو وصيبت مرا نپذيري و بنصيحت من اعتنائي نكني و برگزيدگان قوم خود را بقتل برساني و در حرم


خدا بجنگ و جدال برآئي و خون مردم بي گناه را بنا حق بريزي و آنگاه تو را مرگ ناگهان رسد كه نه از دنيا بهره برگيري و نه در آخرت از عذاب الهي رهائي يابي، اي پسر من اين دولت و سلطنت بزرگ را براي تو و اولادت بعد از تو مطعم و خوراك گاه قرار دادم و ليكن تو را وصيت مي كنم كه بايستي آن را بپذيري تا اينكه پايان كار تو بخير تمام شود و دانم كه تو در كار خود صارم و عازم خواهي بود نگاه كن كه با دشمنان مانند شير درنده بستيزي و هيچگاه ترس و ضعف به خود راه ندهي و اكنون براي تو همه راه را صاف و جاده را كوبيده ام و از براي تو بسي بند و بست ها نموده و گفتار و منطق ها را گرد آورده و نهايت بلاغت را براي تو فراهم كرده و رفع مؤنت و سهولت حفظ از تو نموده ام و هم اكنون اين كشور وسيعه و قلمرو عظيمه را به دست تو سپرده و خود با وزر و وبلي زياد بجهان ديگر روم اينك اي پسر بدان كه سياست خلافت جز بسه چيز تمام نشود: قلب واسع - دست گشاده و باز - خلقي ستوده و خوش و بسه چيز ديگر: دانش آشكار و علم ظاهر خلق پاكيزه و طاهر - روي گشاده و اين ها را ده چيز رديف مي شود - صبر و بردباري ظرفيت و دوستداري - وقار و سكينه - استواري و پايداري - مروت ظاهر و آشكار - شجاعت و سخاوت - تحمل خوب و بد از رعيت اي پسر تو داني كه من در امر خلافت گرسنه و حريص بودم و شهوت رياست و امارت را بسيار داشتم و با بي تابي و حرص و شهوت براي رسيدن به اين مقام صبح و شام گذراندم تا اينكه مردم ثمره دلهاي خود را به من دادند و به فرمانبرداري و اطاعت من مبادرت كردند پس اي پسر از اين دنيا در حلال آن داخل شو و از حرام آن بيرون رو و با رعيت بعدل و داد رفتار كن و سهم و نصيب ايشان را برابر و مساوي ده اين همه اندرز معاويه بيزيد چون خود واعظ غير متعظ بود و بهيچيك از اينان عمل ننمود در دل پسر او يزيد كه از سنگ سخت تر بود سودي نداده و آهن سرد كوبيدن را مي ماند كه گفته اند:



بر سيه دل چه سود خواندن وعظ

نرود ميخ آهنين بر سنگ



اي پسر من در ميان اين امت از چهار تن بر تو بيمناكم كه آن ها از قريش اند: عبدالرحمن بن ابي بكر - عبدالله بن عمر - عبدالله بن زبير - شبيه پدرش حسين بن علي، اما عبدالرحمن بن ابي بكر كه هر كاري ياران او كنند او نيز به مثل آنان كند او


مردي است كه همت او زنان و بهره گيري از دنيا است پس او را بگذار با آنچه كه خواهد و بر او در كارهاي او مؤاخذه اي منما و تو فضيلت او را بر اين امت آگاهي و بايستي پسر را براي خاطر پدر نگاهداري نمود.

اما عبدالله پسر عمر - او مردي است صداقت پيشه و ساده لوح كه از مردم كناره گيرد و همواره سرگرم به عبادت باشد او دنيا را كنار گذارده و از آن چيزي به خود نبندد و تجارت او از دنيا مانند تجارت پدرش عمر بن الخطاب ماند پس او را از من سلام برسان عطاياي او را همواره پيش تر از ديگران براي وي بفرست.

اما عبدالله بن زبير - از او من بر تو بيمناكم كه مردي حيله باز و دورو و مكار و صاحب قول و گفتاري ناراست و نادرست است و او را رأئي متزلزل و ضعفي در نظر و انديشه است در كارها زيادروي و افراط دارد و درباره حق و راستي كوتاه آيد او چون شير درنده در بيشه به سر زانو نشيند و مانند روباه مكار به حيله گرايد و چون تو باو دست يافتي هرگونه بازي كه خواهي با او مي تواني بكني و تو با او هر نوع كه با تو بازي كند بازي كن تا اينكه او را در بيعت خود وارد كني سپس او را نگاهدار و خون او را حفظ كن و بر آنچه او اراده دارد وادارش ساز.

اما حسين بن علي پس واي بر توار اواي يزيد درباره او به تو چه بگويم بترس از اينكه متعرض او شوي و جز براه خير با او بروي بر تو است كه راه را بر او باز گذاري و او را واگذار سازي كه بهر جا خواهد برود و از تو به او اذيتي نرسد و مبادا كه او را آزاري رساني و ليكن گاهگاه با او رعد و برق كن و بتوعيد و تهديد او را نگاهدار و بر تو باد كه بروي او شمشير نكشي و با طعن نيزه و ضرب شمشير نستيزي بلكه او را به واسطه ي دادن عطايا و احترامات و تبجيل به خود نزديك كن و اگر كسي از اهل بيت و كسان او نزد تو آمد از ايشان پذيرائي زياد نموده و آن ها را راضي و خوشنود گردان زيرا كه ايشان اهل بيتي هستند كه هر قدر رضايت آن ها به عمل آيد جا دارد و هر اندازه كه درباره ايشان احترام و اكرام شوم مقام و منزلت رفيعه آن ها را شايسته و مناسب خواهد بود اي پسر بترس از اينكه خدا را ملاقات كني با خون او تا اينكه از هلاك شدگان باشي زيرا كه ابن عباس براي من حديث كرد كه خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله هنگام وفات او بودم در حالتي كه جان مي داد


و حسين را بسينه خود چسبانيده بود و مي فرمود اين از پاكيزه ترين ارومه و نيكوترين عترت و بهترين ذريه من است خدا بركت ندهد كسي را كه او را بعد از من نگهداري و حفاظت نكند.

ابن عباس گفت پس از ساعتي غشيه بر رسول خدا عارض شده سپس بهوش آمد و فرمود اي حسين براي من و براي كشنده تو روز قيامت مقامي است در برابر پروردگار من با خصومت كه در آنجا با قاتل تو مخاصمه خواهم نمود و من دل خوش از آنم كه خداوند مرا در روز قيامت خصم قاتل تو خواهد نمود.

اي پسر اين خبر از ابن عباس است و من از رسول خدا به تو خبر مي دهم كه خودم شنيدم پيغمبر فرمود روزي حبيب من جبرئيل نزد من آمد و گفت يا محمد امت تو پسرت حسين را مي كشند و قاتل او لعين اين امت خواهد بود و پيغمبر صلي الله عليه و آله چندين بار قاتل حسين عليه السلام را لعنت كرد.

اي يزيد زنهار بر تو كه مبادا حسين را اذيتي رساني و اينكه او را از خود برنجاني كه او ذريه رسول خدا است و قسم به خدا كه او را حقي بزرگ و مقام و منزلتي عظيم است تو خود مكرر ديدي كه من چگونه با او در دوره ي خودم مماشات كرده و هرگونه ناملايمي را از او بر گردن گرفته و به خود هموار نمودم و او اغلب گفتاري قبيح درباره ي من اظهار مي نمود و ناسزا به من مي گفت كه دل مرا به درد مي آورد و من او را جواب نمي دادم و با همه حيله و تدبير در برابر او قدرت نداشتم و چاره ي جز تحمل براي من نبود زيرا كه امروز او بقيه اهل الله در روي زمين بوده و مي باشد «و قد اعذر من انذر» [2] اينكه من حجت را بر تو تمام كردم و اكنون تو خود داني با آنچه را كه مي داني بايست بدان گونه رفتار نمائي.

معاويه پس از آن روي خود را به جانب ضحاك بن قيس فهري و مسلم بن عقبه نمود كه از سران سپاه خود و از اشرار مردم زمان و تابعين شيطان و از آن هائي بودند كه از براي يزيد اخذ بيعت مي نمودند و به آنها گفت اكنون شما حرف هاي مرا شنيديد و شاهد گفتار من بوديد به خدا سوگند آنچه را كه حسين درباره ي من كرده من آن را متحمل شده و به خود


هموار نمودم و نبايد خداي سبحان مرا مسئول خون او بداند اكنون وصيتهاي مرا شنيدي و مقصود مرا از اين همه سفارشات فهميدي، يزيد گفت بلي شنيده و فهميدم آنگاه معاويه گفت: اي پسر متوجه مردم حجاز باش كه آن ها اصل و فرع تواند پس هر كس از ايشان كه نزد تو بيايد او را اكرام و احترام كن و آن ها كه دور از تواند و از تو غايب اند درباره ايشان جفا مكن و قطع رحم از ايشان منما و نيز نظري به جانب مردم عراق بينداز كه آن ها را هرگز دوست ندارند و تو را ناصح نخواهند بود و ليكن تا ممكن است و مي تواني با آنها مدارا و ملايمت رفتار كن و اگر از تو خواستند كه هر روز عاملي از ايشان را معزول كني بپذير زيرا كه عزل يك عامل براي تو آسان تر از اين است كه بر تو بشورند و هزارها شمشير بر روي تو بكشند.

اي پسر نسبت به مردم شام به نظر مرحمت رفتار كن زيرا كه آن ها ابره و آستر لباس تن تو هستند و تو آن ها را مكرر آزموده اي و پي بغرض و نيت ايشان برده اي و آنان را به خوبي شناخته اي كه در سختي ها صبور و در جنگ ها استوار و پايدارند و اگر دشمني به تو روي آورد آن ها در ياري و مددكاري تو حاضرند و در چنين مورد از آنها استنصار كن و چون حاجت تو برآمد ايشان را به جايگاه و اوطان خود برگردان و بگذار تا گاهي ديگر كه به آن احتياج داري و آن موقع اشيان را بخواه و از آنان استنصار كن.

در اين اثنا معاويه نفس عميق كشيده و بيهوش گرديد و چنانكه خوارزمي در مقتل خود مي نويسد آن روز را به هوش نيامد و چون بهوش آمد گفت «جاء الحق و زهق الباطل» در حقيقت اين گفتار حق در اين دم مرگ بر زبان او جاري شد كه باطلي چون او زائل شده و مرگ كه حق است بر او وارد آمد و اين همه حرف هاي پوچ و سفارشات بي اصل و حقيقت او در مقابل نيت فاسد و خرابكاري هائي كه خود كرده بود و آبي را به جوي انداخته بي جا و بيمورد بود و بايد همين انتخاب يزيد و واداشتن او را بامور مسلمين وسيله قطعي براي قتل حضرت سيدالشهدا عليه السلام و واقعه فجيع كربلا دانست كه نه تنها معاويه بلكه پدرش ابوسفيان و خاندان بني اميه ضامن اين حادثه دلخراش خواهند بود و آنان بتمامي مسئول عندالله و عند الرسول مي باشند.

ما در اينجا اين وصايا را ايراد نموديم تا معلوم شوم كه خود معاويه كاملا از


خطاياي شوم و كردار زشت و مشئوم و رفتار ناپسند خويش واقف و آگاه بود و ليكن حب جاه را بر مسئوليت خود نزد خدا و وخامت كار و سياهروئي آخرت خود ترجيح داده و به زيانكاري و خسران دو جهاني روانه بئس المصير گرديد و در آخرين نفس پس از آن همه شوكت و جلال ظاهري و بال و ذلت و سوء عاقبت خود را به چشم خود ديده و از اينجا مستقيما روانه دركات جحيم گرديد.


پاورقي

[1] صاحب ناسخ التواريخ نيز اين موضوع را به تفصيل جزء وصاياي معاويه نوشته ديگران هم با اندک تفاوت آن را نگاشته‏اند.

[2] يعني عذر و بهانه مي‏آورد کسي که بيم دارد.