بازگشت

فرستادن معاويه ابودرداء را براي خواستگاري


السياسته و الامامه ابن قتيبه.

معاويه بعد از انقضاء دوره عده طلاق و گذشتن مدت اقراء ارينب بنت اسحق ابودرداء را براي خواستگاري ارينب جهت يزيد بعراق روانه نمود تا او را ديده و موجبات ازدواج ارينب را براي يزيد فراهم سازد موقعي كه ابودردا بعراق رسيد حضرت حسين بن علي عليه السلام سيد اهل عراق و پيشواي جهانيان در عراق تشريف داشت ابودردا با خود گفت خوب است كه من ابتدا براي انجام اين امر بخدمت حضرت حسين برسم كه او دختر زاده رسول خدا صلي الله عليه و آله و سيد جوانان بهشت است و پيش از اينكه داخل در مذاكره شويم او را ديده و از ديدار شريفش بهره ور گرديم لذا عزم ملاقات و تشرف بخدمت آن حضرت نموده و مورد اكرام و عطوفت آن بزرگوار شد چونكه او از اصحاب كبار بشمار مي آمد در آغاز مراتب آرزومندي خود را بفيض ديدار حضرت كرده بعد از آن اظهار داشت كه معاويه مرا مأموريت داده كه بعراق آمده ارينب دختر اسحق را براي پسرش يزيد ازدواج كنيم و من بهتر اين ديدم كه ابتدا بخدمت حضرتت رسيده و بعد از عرض سلام بجانب انجام مقصود خود بگرايم حضرت از اين مراسم ادب اظهار امتنان نموده و فرمود كه حال عده او بسر آمده و تو را معاويه براي انجام اينكار ارسال داشته مرا نيز ميلي در اين ازدواج هست و خواستار آنم كه مانند تو را براي انجام اين امر جهت خود اختيار كنم هم اكنون ممكن است او را براي من هم در دين مورد نامبرده و همسري با مرا از او خواستار شوي و اين امانتي است از من بتو كه بايستي ادا نمائي و همان صداق و هديه را كه معاويه باو ميدهد از جانب پسر خود من نيز بهمان مبلغ عهده دار خواهم شد ابودردا عرض كرد بخواست خدا چنان كنم و از خدمت مرخص شده بر ارينب ورود نمود و بعد از مراسم ملاقات گفت اي بانو خداوند براي هر امري بقدرت خود تقديراتي قرار داده و براي هر تقديري موجبات و اسبابي است كه خداي سبحان بعزت خود آنرا ايجاد مي نمايد و هيچكس را از مقدرات الهي راه چاره و گريزگاهي نيست اينك خدا مقدر فرموده بود كه تو از عبدالله بن سلام جدا شوي و بين شما طلاق و فراق فراهم آيد و شايد كه اين امر بنفع تو تمام شده باشد و براي تو در اين پيش آمد خيري كثير و سودي بسيار عايد گردد


هم اكنون تو را امير اين امت و شاهزاده ولي عهد اين ملت و جانشين او بعد از خود يزيد پسر معاويه خواستگار شده و همچنين دخترزاده رسول خدا و پسر اول كسي كه باو ايمان آورده حضرت علي مرتضي و سيد جوانان بهشت روز جزا تو را خواستار است و خود من هم نيكي از خواستاران توام هم اكنون هر كدام را كه تو خواهي انتخاب كن.

ارينب مدتي را بسكوت گذرانده پس از آن گفت اي ابودرداء اگر كسي جز تو هم مي آمد و بمن اين مطلب را اظهار ميكرد يقين بدان كه من كسي را نزد تو مي فرستادم و تو را ميخواستم تا اينكه با تو در اين امر مشورت كنم و از رأي تو پيروي نمايم و ملاحظه دوري مكان تو را ننموده و بعد از اينكه كار خودم را بخدا واگذار كنم جز تو و رأي تو كسي را براي مشورت نپسندم و اختيار خود را در دست تو بگذارم و اكنون هر كدام را كه تو از براي من بپسندي همان را اختيار خواهم كرد و دانم كه تو خدا را در كار من گواه گرفته و تابع هوا نخواهي شد و امر هيچيك از اينان بر تو پوشيده و پنهان نخواهد بود ابودرداء گفت تنها بر من است كه بتو اعلام كنم و آنگاه اختيار با تو است، ارينب گفت خدا تو را عفو فرمايد نه اين است كه من دختربرادر توام و نيازمند بياري تو ميباشم و تو را از بيان حق بقدري كه در توانائي و طاقت تو است چيزي مانع نخواهد بود و بر تو است كه اداي امانت كني.

ابودرداء ناچار داخل گفتار شده و حقيقت امر را بمورد اظهار آورد و گفت اي دخترك من اما نسبت بدختر زاده رسول خدا صلي الله عليه و آله نزد من از همه پسنديده تر و محبوب تر است و خداي متعال بخير و سعادت هر دو داناتر خواهد بود من خودم ديدم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله لبهاي مبارك خود را بر دو لب حسين عليه السلام گذاشته و آنرا ميبوسيد و تو نيز لبهاي بر لباني خواهي گذاشت كه رسول اكرم آنرا بوسيده و در اين وصلت خير دنيا و آخرت نصيب تو خواهد شد اما نسبت بيزيد اگر تنها طالب دنيائي امروز دولت و سلطنت با او و پدرش معاويه است و اگر نه دنيا و نه آخرت را خواهي من خودم ارينب گفت، من حضرت حسين را پسنديده و او را بهمسري خودم برگزيدم

بنابراين موضوع ازدواج او با حضرت حسين عليه السلام مورد قبول واقع شده و


بنكاح آن حضرت در آمد و حضرت براي او صداق عمده و مهم قرار داد وقوع اين امر بين مردم شهرت و انتشار يافته و بگوش معاويه رسيده موجب وحشت و تشويش خاطر او گرديد و ابودرداء را مورد ملامت و توبيخ خود قرار داده و گفت:



من يرسل ذا بلاهة و عمي

يركب في امره خلاف ما سوي



سپس گفت مرا بايد ملامت كرد كه چنين كسي را براي انجام چنين امري برسالت فرستادم از طرفي اين حادثه موجب كينه شديد و بغض و عداوت يزيد گرديده منتهز بدست آوردن فرصت از براي تلافي و انتقام بود.

اما عبدالله بن سلام هنگامي كه مي خواست از بنت اسحق جدا شود بدره ي پر از جواهر داشت كه بي اندازه محبوب خاطر او بود و زياده از همه چيز آنرا دوست مي داشت پس از وقوع اين حادثه بي نهايت درباره ي اخذ آن نگران گرديد و از جانب معاويه هم نسبت به او بي ميلي آغاز شده وي را از خود دور و از شوق و مقام مهجور گردانيد و از هر جهت موجبات نكبت و ادبار و بدبختي و اقبال برگشتگي براي او فراهم آمده كاسه صبرش لبريز شده بود و با حسرت و ملال و بدي احوال ناچار راه عراق را پيش گرفته و به خيال استرداد بدره ي جواهر خود برآمد كه شايد ديگر بار به او مسترد شود در صورتيكه آن را نزد خود امري محال تصور مي نمود و از اين چنين رفتار جاهلانه و بي رويه و غير عاقلانه كه با همسر خود نموده بود گمان نمي برد كه او باسترداد بدره ي جواهر خود اميدوار گردد معذلك با حالت يأس و نوميدي پس از ورود به عراق به حضور مقدس حضرت حسين عليه السلام تشرف يافته و مراسم تحيت و سلام را به جا آورده عرض كرد يابن رسول الله قضاي الهي بر اين جاري شده بود كه من بنت اسحق را طلاق دهم و چون خود كرده ام، خود كرده را تدبير نيست و ليكن مرا نزد او وديعه ايست كه اكنون اميدوارم كه با نظر مرحمت و الطاف كريمانه حضرتت آن به من مسترد شود اين بيانات را نموده و خاموش گرديد حضرت حسين برخاسته به جانب اندرون خود رفت و با بنت اسحق موضوع عبدالله بن سلام را بيان فرمود كه وي از محامد اوصاف تو اظهاراتي نموده و از وفا و صفا و امانت داري تو حرف هائي زد كه زياده اسباب مسرت و شگفت من گرديد و ضمنا چنين اظهار داشت كه از او نزد تو امانتي است كه هنگام جدائي خود به تو سپرده و اكنون خواهان است كه اداي


امانت نموده و آن را بوي مسترد داري و من مي دانم كه او جز راست و صدق نگويد و جز مطالبه حق خود نكند.

بنت اسحق عرض كرد، عبدالله راست گفته و از او امانتي در نزد من است كه قدر و قيمت آن را نمي دانم و از آنگاه كه آن را به دست من سپرده سر بمهر و محفوظ است و هيچ گونه رسيدگي درباره آن نشده سپس آن امانت را آورده و ارائه داد.

حضرت بر او دعاي خير فرموده و عبدالله را خواست و به او فرمود كه اينك امانت تو حاضر است و بدان حالت كه بسته و سر به مهر بوده باقي است و بر او وارد شده امانت خود را دريافت كن.

عبدالله عرض كرد، فدايت شوم آيا حضرتت امر برد اين امانت نموده فرمود نه چنين است بلكه خود او خواسته كه به دست خود امانت تو را به تو مسترد دارد سپس حضرت به عبدالله نزد بنت اسحق رفتند و حضرت به او فرمود اين عبدالله بن سلام است و براي دريافت امانت خود آمده اكنون امانت او را به او مسترد گردان بنت اسحق امانت او را به سلامت و درستي به او رد نمود عبدالله را جاني تازه به قالب تن در آمده اظهار تشكر و سپاسگذاري كرد.

سپس مهر بدره را شكسته و آن را تمام و كامل ديد و چند دانه از آن در آورده خواست به بنت اسحق دهد و گفت بگير اين را كه در برابر صداقت و امانت چيزي ناقابل است و اشك از ديدگان هر دو جاري شده صدا را به گريه بلند كرد و بر اين پيش آمد ناگوار خود تأسف خوردند.

حضرت حسين بر آن دو وارد شده به حال ايشان و آنچه از گفتار آن دو شنيده بود بي نهايت رقت نموده و فرمود: خدايا گواه باش كه من او را سه طلاقه نموده و بار خدايا تو مي داني كه من اين عمل را از روي هوا و هوس و شهوت نفس يا از رغبت به مال و جمال او ننمودم بلكه منظور و مقصود من احلال آن از براي شوهر خود و درخواست اجر و ثواب از درگاه براي چاره جوئي امر اين دو بوده و از تو خواهان پاداش خود مي باشم كه تو بر هر چيز قادر و توانائي سپس حق صداق او را بدون كم و كسر داده و او را ديگر بار براي شوهر و همسر خود به عقد ازدواج در آورد.


عبدالله از بنت اسحق خواست كه حق صداق خود را به آن حضرت برگرداند در برابر چنين مرحمتي كه به او شده بود حضرت قبول نفرموده و دعاي خير درباره ايشان نمود پس از آن آندو مدت ها با يكديگر زندگاني نموده و يزيد نابكار و معاويه محيل بدكردار را بزيانكاري و حسرت گذاشتند و ليكن اين عمل و رفتار كريمانه و بزرگواري حضرت يكي از موجبات كينه و حقد يزيد پليد نسبت به آن حضرت گرديد.

اخطب خوارزم در مقتل خود اين موضوع را با اختلافي زياد در ضمن ايراد چند روايت نگاشته و نام اين زن را ام ابيها بنت سهيل بن عمرو مي نويسد كه عبدالله بن عامر بن كزير به ازدواج خود در آورده و يزيد خواهان او بوده و عبدالله بن عامر را عامل بصره از طرف معاويه نگاشته و تقريبا چگونگي حيله معاويه و دسيسه او را مانند ابن قتيبه مي نويسد و ليكن واسطه امر را ابوهريره دانسته كه او از جانب يزيد به مدينه آمده و با حضرت حسين ملاقات نموده و موضوع خطبه كردن ام ابيها را به آن حضرت اظهار كرده و از جانب امام هم پيامي براي او برده و امر وصلت او را با امام عليه السلام تمام مي نمايد و معاويه را از چنين اقدامي نسبت به خود خشمگين و يزيد را نابرده كام مي سازد و نيز اخطب روايتي نقل كرده كه اصل موضوع را مربوط به حضرت امام مجتبي مي نمايد ولي مشهور همان بود كه ابن قتيبه روايت نمود.