بازگشت

تصميم معاويه درباره ازدواج يزيد و مكر و حيله او در اين باب


ابن قتيبه در كتاب السياسة [1] و الامامه و ديگران مي نويسند كه يزيد فريفته و دلباخته يكي از زنان صاحب جمال و زيبا و دلرباي عرب به نام ارينب بنت اسحاق گرديده بود كه او همسر عبدالله بن سلام قرشي عامل عراق بوده و در اين انديشه شب و روز خود را گذرانده و ابراز عشق و علاقه مي نمود اتفاقا شبي را از خواب پريده و غلامي از پدرش بنام وصيف نزد وي بود، يزيد راز خود را با او به ميان نهاده و شمه ي از معاويه و نظر مهر و محبت او را نسبت به خود بيان كرده و در ضمن اين موضوع را با او مطرح نمود كه پدرم با تمام مهر و محبتي كه به من دارد نبايستي كه غافل از حال من باشد و در اين كار چاره اي از براي من نينديشد، وصيف او را تسلي داده و شبانه نزد معاويه رفته موضوع دلتنگي يزيد را با او مطرح نمود.

معاويه در هر امر مشكلي بسا بود چاره انديشي از يزيد مي نمود و در اين مورد باعث تعجب او شد كه چگونه يزيد امر خود را از وي پنهان داشته و خود به ابراز و اظهار آن نپرداخته بنابراين بوصيف امر داد كه همان آن يزيد را حاضر نموده و چگونگي را از وي بخواهد وصيف نزد يزيد رفته و او در انديشه بود كه شايد پدرش او را براي حل مشكلي طلبيده لذا بدون تأني حركت كرده نزد معاويه رفت. معاويه به او گفت اي يزيد علت گله و شكايت تو چيست؟ آيا من در كدام يك از كارهاي تو فروگذار كردم آيا تو خودت عواطف مرا نسبت به خود نمي بيني و نظر مرا در اموري كه به صلاح و خير تو است نمي انديشي و تو خود مي بيني كه من درباره تو مرتكب چه خطايا و جناياتي شده و چه وسيله ها و تدابير جهت انتقال امر به تو چيده ام پس چگونه خود را در نظر من عاق و رانده از بصر مي خواهي.


يزيد از گفته هاي ملامت انگيز معاويه گلوگير شده و حالت تكلم نداشت و از روي خجالت عرق بر سر و صورتش جاري گرديد و اظهار ندامت و شرمساري نمود و ضمنا موضوع دلباختگي خويش را نسبت بارينب دختر اسحاق اظهار داشته و از پدرش چاره جوئي و علاج خواست و به او گفت آنگاه كه بنت اسحق شوهر نكرده بود از طرف تو به من اظهار ملاطفت و مساعدتي نشد تا اينكه فرصت از دست رفت و هم اكنون پيمانه صبر من لبريز شده و به آتش عشق او مي سوزم معاويه گفت: اي يزيد آرام باش و خودداري كن يزيد گفت چگونه مرا به آرامش خاطر دستور مي دهي در صورتي كه كار از كار گذشته و اميد من قطع شده معاويه گفت اي يزيد فهم و فراست و تقوي و مروت تو كجا رفته يزيد گفت هوا و هوس و عشق و اشتياق بصبر و عقل و فهم و هوش غلبه مي يابد.

معاويه گفت پس چرا قبل از وقت نگفتي گفت درست آن را نمي شناختم و حسن نظر شما را در اين كار نمي دانستم معاويه گفت اي پسر درست گفتي و ليكن كار خود را بتحمل و بردباري واگذار و هواي نفس را به صبر غلبه ده زيرا كه علني كردن اين امر تو را سودي ندهد


پاورقي

[1] ابن قتيبه اين موضوع را با عباراتي منشيانه و بياناتي فصيح و بليغ شاعرانه ادا نموده و نگارنده آن را با بياني ساده و به فارسي که حاکي مطالب باشد مي‏نگارد و از حشو و زوايد عبارت او مي‏کاهد تا خوانندگان را تکلفي نباشد.