بازگشت

معاويه و نامه او به سران مدينه و حضرت سيدالشهداء درباره بيعت يزيد


ابن قتيبه در كتاب السياسة و الامامه خود مي نويسد وقتي كه مردم مدينه و سران قوم از بيعت يزيد سر پيچيدند و از جانب معاويه با دستوري كه به سعيد بن عاص والي مدينه شده بود كاري از پيش نرفت معاويه مكاتيبي چند به حضرت حسين بن علي و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير و عبدالله بن جعفر نوشته و به سعيد بن عاص دستوري اكيد داد كه نامه ها را به هر يك برساند و سفارش در نامه خود راجع بحضرت حسين عليه السلام نمود كه مبادا به او مكروهي رسد و به اين مضمون توصيه نمود.

«و انظر حسينا فلا يناله منك مكروه فان له قرابة و حقا عظيما لا ينكره مسلم و لا مسلمة و هو ليث عرين و لست آمنك ان شاورته ان لا تقوي عليه».

يعني حسين را در نظر بگير كه به او صدمه و رفتار ناپسندي نرسد زيرا كه براي او خويشي و نزديكي و حقي بزرگ است كه هيچ مرد و زن مسلماني انكار آن را نمي تواند كرد حسين شيرپيشه ي هيجا است من ايمن نيستم كه اگر با او مشاورت كني بر او دست بيابي.

نامه اي را كه معاويه به حضرت حسين در اين خصوص نوشته و جوابي را كه آن حضرت به او داده پيش از اين نگاشته شد و نامه هائي را كه به هر يك از عباد له نوشته بود جز رد و اعتراض چيزي نشنيد و آتش خشم او بيشتر مشتعل شده ولي از حيله و تزوير و بردباري و تأملي كه داشت خودداري نموده و تحمل كرده مترصد موقع مناسب تري بود اصل نامه ها و جواب هاي آن را ابن قتيبه در كتاب السياسة [1] و الامامه بتفصيل درج نموده و در همين كتاب مي نويسد كه بعد از آن معاويه به سعيد بن عاص نامه نوشته خواست كه تا از مردم مدينه بفشار و اجبار از براي يزيد بيعت گيرد سعيد در اين باب هر چه را كوشش كرد به جائي نرسيد لذا به معاويه نوشت كه مردم مدينه تابع اين چند نفرند و اگر آن ها بيعت كردند ديگران بيعت مي كنند معاويه در جواب نوشت دست نگهدار تا خود من به مدينه بيايم


معاويه به مدينه آمده از طرف اهل مدينه از او استقبال شده و با هر كس در خور شخصيت او ملاطفت و مهرباني نموده اما حضرت حسين عليه السلام با عبدالله بن عباس در جرف مدينه به او رسيدند معاويه به ايشان احترام شاياني كرده و ترحيب گفت و سخناني در ميان آورد تا اينكه به مدينه رسيد حضرت به منزل خود رفته و ابن عباس هم به مسجد روانه شد در ورود عايشه از معاويه ديدن كرده و با او حرف هائي زد چون از طرف عايشه به او پرخاش هائي شد معاويه بسكوت گذرانده پس از آن بناي تملق و چاپلوسي را گذاشت و عايشه را بدين طريق خاموش نمود آنگاه حضرت حسين را خواسته با او خلوت كرد و راجع به منظور خود سخناني گفت كه اين امر اكنون استوار شده و جز پنجتن از قرشي در آن مخالفت ندارند كه تو قائد ايشاني حضرت فرمود تو آن ها را بخواه اگر بيعت كردند من هم يكي از ايشان خواهم بود و گرنه شتاب در اين باب با من روا نيست.

معاويه گفت اگر آن ها چنين كردند تو خواهي كرد حضرت فرمود بلي پس از آن از حضرت درخواست كرد كه با احدي اين سخنان را به ميان نياورد، بعد از آن معاويه عبدالله ابن زبير را خواسته با او خلوت كرد او هم براي بيعت همان سخن را گفت كه حضرت حسين فرموده بود وقتي كه ابن زبير رفت عبد الله بن عمر را خواسته با او هم همين سخنان به ميان آمد و همچنين با عبدالرحمن بن ابي بكر حرف هائي در خلوت زده ديگر بار حضرت حسين و عبدالله بن عباس را خواست و از حضرت حسين پس از انجام احترامات و تجليل سؤالاتي راجع به اولاد حضرت مجتبي نمود پس از آن سكوت كرده بعد از اندكي خطبه اي طولاني خواند و از حمد خدا و نعت و اوصاف رسول خدا سخناني گفت و آنگاه موضوع بيعت يزيد را پيش كشيد و درباره شايستگي او حرف هائي زد و حضار را به ملايمت و اتفاق و موافقت خواند ابن عباس را از سخنان او طاقت طاق شده خواست كه به جواب پردازد حضرت حسين به او فرمود مقصود او منم و نصب من در تهمت بيشتر است ابن عباس خودداري نمود سپس حضرت برخاسته بعد از حمد خدا و نعت رسول صلي الله عليه و آله فرمود اما بعد اي معاويه گوينده هر چه را بگويد درباره اوصاف رسول خدا صلي الله عليه و آله جزئي از اجزاء آن را نگفته و تو خود فهميدي كه در جانشينان بعد از رسول اكرم چه اشتباهي نمودي كه اوصاف را مختصر كردي و سر و دست نعت و صفت را به هم شكستي هيهات هيهات اي معاويه


روشني صبح تيرگي شب تار را رسوا كرد و پرتو آفتاب روشني چراغ ها را از بين برد تو خود را تفضيل دادي بطوري كه از حد گذراندي و خود را اختيار نمودي به حدي كه اجحاف كردي و منع نمودي تا اين كه محال شمردي و جايز شمردي و تا اينكه تجاوز كردي از آنچه بذل نمودي حق هر ذي حقي را از نصيبي كه داشت تا اينكه شيطان هم بهره تمام و نصيب اكمل خود را گرفت و تو فهميدي آنچه را كه از يزيد و به خود بستن كمال او و سياست او را از براي محمد صلي الله عليه و آله ياد نمودي و تو مي خواهي يزيد را در خاطر مردم جا بدهي به طوري كه گويا محجوبي را وصف مي كني يا از غائبي تعريف و توصيف مي كني يا خبر مي دهي از چيزي كه او را به علمي خاص محتوي و شامل داشته اي، در صورتيكه خود يزيد بر موقعيت راي خود دلالت مي كند پس از يزيد تو وصف سگ بازي و مسابقه كبوترپراني و آزمودگي و تتبعي را كه درين باب دارد بخواه و در اوباشي و الواطي و زناكاري با زنان بدكار رقاصه و مغنيه و ارتكاب ملاهي او را به بصير و آگاه بشمار و بگذار آنچه را كه تو درباره او قصد داري و آيا چه چيز تو را واداشته كه خدا را ملاقات كني و وزر و وبال اين مردم را زيادتر از آنچه بايست بگردن بگيري پس قسم به خدا كه تو همه عمر خود را به باطل و ستمكاري گذراندي تا اينكه پيمانه عمر خود را لبريز كردي و بين تو و مرگ جز چشم به هم گذاردني نمانده تو را بر عملي كه محفوظ است در روز مشهود پيش بشكند و از تو مؤاخذه كنند و براي تو راه فراري نباشد و اكنون تو را مي بينم كه بعد از اين امر متعرض ما شده اي و ميراث ما را كه از پدران به ما رسيده منع مي كني در صورتيكه به خدا قسم رسول خدا صلي الله عليه و آله آن را از حين ولادت به ما ارث داده و همان دلائلي را براي ما آوردي كه هنگام وفات رسول خدا صلي الله عليه و آله اقامه كردند و آن دليل را پذيرفته و اذعان بدان نموده ايمان را به نصف رد نمود و شما مرتكب عمل هائي شديد و كارهائي كرديد و گفتيد چنان و چنين بود و مي باشد تا اينكه امر از طريقي كه آن را براي غير تو قصد كرده بود به تو برگشت و كار با تو باشد پس در اينجا اي اشخاصي كه صاحب بصيرت و بينش هستيد به خود بيائيد و عبرت بگيريد.

و در اينجا يادآوري كردي سركردگي و قيامت مردي را از براي قوم در زمان رسول خدا و امير گردانيدن او را به قوم آري چنين بود و از براي عمرو بن عاص در آن روز


فضيلت اگر بود براي صحبت رسول خدا و بيعت او به آن حضرت بود و در آن روز هنوز او برانگيخته نشده بود كه مردم از امارت او سر پيچيده و پيش داشتن او را كراهت داشتند و بر او كردار و اعمال زشت وي را شمردند پس رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود حال كه چنين است اي گروه مهاجرين بر شما بعد از امروز غير من كار نفرمايد پس تو اكنون چگونه بمنسوخ از فعل رسول خدا در مؤكدترين احكام و اوليترين آن به مجتمع عليه از صواب احتجاج ميكني و چگونه تو مصاحبت مي نمائي به صاحبي كه تابع است و در اطراف تو كسي است كه ايمني در صحبت او نيست و اعتمادي در دين و قرابت او ندارد و تو آن ها را به خطا مي اندازي نسبت باسراف كار فريفته شده اي و مي خواهي مشتبه كني به مردم شبهه ايرا كه سعادتمند بشود به آن باقي در دنياي او و شقاوت كار شوي تو به آن در آخرت خود در حقيقت اين است آن زيان و ضررمندي آشكار و بس از خدا براي خود و شما طلب آمرزش مي كنم.

در اينجا معاويه نگاهي به طرف ابن عباس نموده و گفت اي پسر عباس اين چه چيز است؟ و چيزي كه پيش تو است مشكل تر و تلختر است ابن عباس گفت: بخدا قسم كه خلافت مختص ذريه رسول است كه يكي از اصحاب كسا مي باشد و در خانواده پاك و پاكيزه بايد باشد هم اكنون تو از آنچه قصد داري صرف نظر نموده و واگذار كه اكنون براي تو در ميان مردم اكتفا و قناعت است و فعلا تو را به حال خود مي گذارند تا خدا در امر خود حكم فرمايد و او بهترين حكم كنندگان است، معاويه گفت مفيدترين حلم و بردباري خود را به حلم و بردباري واداشتن است ابن عباس گفت و بهتر آن تحلم و به خود بستن حلم از اهل است معاويه گفت حال شما برويد در امان خدا.


پاورقي

[1] السياسة و الامامة ص 192 و 193.