بازگشت

حج كردن جناب سيدالشهداء در آن سال كه معاويه به حج رفته بود


در سال پنجاه و دو هجري كه معاويه بعزم حج بمكه معظمه روانه شد در اين سال حضرت حسين هم بعزم زيارت خانه خدا و انجام اعمال حج بيت الله عازم مكه گرديد معاويه وقتي آن حضرت را در مكه ديد عرض كرد يا ابا عبدالله هيچ مي


داني كه با حجر بن عدي و ديگران از ياران و شيعيان پدرت چه كرديم ما آن ها را كشتيم و كفن كرده بر آن ها نماز گذاشتيم حضرت فرمود:

«خصلت القوم يا معاوية لكنا لو قتلنا شيعتك ما كفناهم و لا صلينا عليهم و لا قبرناهم».

يعني اي معاويه قوم خصم تو باشند اگر كه ما از پيروان تو را بكشيم آنان را نه كفن مي كنيم و نه نماز بر آن ها مي خوانيم و نه آنان را به خاك مي سپاريم به اين معني كه ما آن ها را مسلمان نمي شماريم و جزء كفار و بيدينان مي دانيم اي معاويه رفتار و كردار ناهنجار تو درباره علي و بني هاشم و اذيت و آزار تو نسبت به آنها به ما رسيده خوب است كه دست از اين كار بكشي و بر اين رفتار خودت خاتمه دهي و از خودت بپرسي كه اين بسودتست يا بر ضرر و زيان تو تمام ميشود و اگر بزرگترين عيب خودت را در كوچكترين عيب خود نديدي پس ما به تو ستم نموده ايم اي معاويه جز به كمان خود تير ميفكن و جز هدف خود را نشانه مزن و ما را از جاي نزديكي به عداوت خود نشانه قرار مده و تير مزن و تو به خدا قسم پيروي از مردي كردي كه تازه اسلام بود و نفاق و كينه قديمي داشت تو خود را ببين و به خود باز آي (منظور حضرت از اين مرد منافق عمرو بن عاص بود كه شيطان معاويه شده و او را به راه ضلالت در هر امري ناپسند دلالت مي نمود و بتعليمات او تمام ملاهي و مناهي و خطايا را مرتكب مي شد).

زياد بن ابيه كه پسر سميه معروفه كنيز حارث بن كلده ي ثقفي طبيب عرب و جزء زنان صاحب لواء به شمار مي رفت ودر آخر به نكاح عبيد بن اميه شبان طايف غلام رومي در آمد و ابوسفيان با عده ديگر از او ديدن كرده بودند و در زنازادگي او حرفي نبود در سال پنجاه و سه هجري بعد از آن همه خونريزي و بي باكي و ستمكاري و سفاكي دچار طاعون شده و تجويز نموده بودند كه دست او را در روزي و پايش را در روز ديگر براي درمان درد ببرند ببدترين احوال بجايگاه ابدي خود رهسپار گرديد و نواحي عراق و حجاز را از تعدي و جور و بيداد خويش خلاص نمود.