بازگشت

در گزارش احوال حضرت حسين بعد از حضرت مجتبي با معاويه


تا وقتي كه حضرت مجتبي حيات داشت معاويه چندان متعرض پيروان و شيعيان اميرالمؤمنين علي عليه السلام نميشد و از بيم و انديشه طرفداران حق ياراي تشدد و قتل و طرد آنان را نداشت و مسلمين هم با اينكه موضوع صلح بين حضرت حسن و معاويه پيش آمده بود معذلك رعايت احترام آن حضرت را نموده و اميدوار بودند كه در موقع فرصت بر عليه معاويه و بركندن بنيان سلطنت او قيام و اقدام نمايند و معاويه اين نظر را تا آن حضرت بود نزد خود ملحوظ نموده و احتياط را از دست نمي داد و اقدام به امر مسموم نمودن حضرت مجتبي به دست دختر اشعث زوجه او و براي رفع اين مانع و تسويه نمودن راه تسلط خود بنمود و در همان اوقات بعضي از پيروان و شيعيان به شام سفر كرده و در موقع فرصت معاويه را ملامت و توبيخ و سرزنش مي نمودند و او تمامي اين حرف ها را شنيده و خودداري و بردباري مي كرد و از سهم و عطاياي ايشان از بيت المال مضايقه نداشت و سلامتي خود را در مماشات و مدارا كردن با مردم مي ديد و دهان مردم و مدعيان را بدادن مال و اعطاي منال مي بست و ليكن بعد از وفات حضرت مجتبي آن ستمكار حق ناشناس بناي تعدي و تجاوز و خون ريزي و ستم پيشگي را گذاشته دست به خون ناحق عده كثيري از شيعيان و دوستان علي عليه السلام آلوده عمال جور و عدوان خود را بريختن خون بيگناهان و صحابه و ياران رسول خدا و شيعيان اميرمؤمنان واداشته و در همان سال وفات امام مجتبي او پسرش يزيد را با خود برداشته به عزم بيت الله الحرام از دمشق حركت نموده با جلال و جبروت سلطنت به مدينه آمد و چون وارد مدينه شد از سران قريش او را استقبال نموده و پذيرائي كردند.

منظور معاويه از اين سفر شناساندن يزيد باهالي حجاز و استقرار ولايت عهدي او


بود، انصار در اين موقع از استقبال و پذيرائي او خودداري نمودند و بر او مطلب گران آمده استفسار كرد و جمعي متعذر شدند كه انصار اكنون در رديف مساكين اند معاويه بطور كنايه گفت كه انصار مانند نواضح و شتران آبكش در رديف مزدورانند و جزء بزرگان به شمار نيايند و اين مطلب بر قيس بن سعد بن عباده سردار معروف حضرت مجتبي گران آمده به معاويه گفت: انصار شتران خود را در غزوه بدر و احد و ديگر جنگ ها از دست دادند همان وقت كه شمشير بر تو و بر پدرت ميزدند تا امر الهي را با اكراهي كه شما داشتيد آشكار كردند معاويه را حرفي نبود ولي قيس دنباله سخن خود را گرفته گفت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به ما خبر داده كه بعد از او كسي بر ما فرمانروا شود كه ديگران را بر ما فضيلت و ترجيح دهد و در بخش مال و انكار حق پروا نكند معاويه گفت پس از آنچه فرمود قيس گفت رسول خدا صلي الله عليه و آله به ما امر كرد كه بر اين شدائد بردباري كنيم تا وقتي كه او را ديدار نمائيم معاويه گفت پس صبر كنيد تا بديدار او برسيد و منظورش استهزا و تشنيع بعقيده و اعتقاد ايشان بود.

خلاصه آنكه بين قيس و معاويه مذاكراتي به ميان آمد قيس گفت اي معاويه تو ما را به شتران آبكش تشبيه نمودي در صورتيكه تو و پدرت از ترس شمشير باسلام گرويديد معاويه گفت اي قيس تو بر ما منت مي گذاري كه انصار رسول خدا صلي الله عليه و آله را ياري نمودند بر خدا و قريش است كه بر شما منت بگذارند زيرا كه رسول خدا از قريش است و پسرعم ما است و اين نعمت و منت از ما بر شما است قيس گفت خداوند محمد صلي الله عليه و آله را برانگيخت و بر تمام خلايق رسالت داد و علي عليه السلام اول كسي بود كه به او ايمان آورده و تصديق وي نمود و پدرش ابوطالب از رسول خدا نگهداري كرد و علي را به ياري او برگماشت و او در هر امري خطير و هرگونه سختي و شدت در راه رسول خدا جان نثاري نمود و خداوند علي را به واسطه اين بزرگواري و كرامت به تمامي عرب و عجم اختصاص داد و نبي اكرم علي را در انجمن وحدت قريش كه به موجب آيه كريمه «و انذر عشيرتك الاقربين» اعمام و نزديكان خود را كه بضيافت خواسته بود بوزارت و وصايت و خلافت علي تصريح نموده و همان روز اين امر را گوش زد همه نمود، سپس بين قيس و معاويه سخناني ديگر به ميان آمد كه عاقبت معاويه به خشم آمده گفت اي قيس اين سخنان را گويا از


پدرت فراگرفتي قيس گفت نه چنين است بلكه از كسي فراگرفتم كه از من و پدرم بهتر بود و او كسي است كه اين آيه مباركه در شأن او نازل شده قل كفي بالله شهيدا بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب و بعد از آن آيات ديگري را كه در شأن حضرت اميرمؤمنان نزول يافته بيان كرد، آنگاه معاويه بعضي سخنان ديگر به ميان آورد كه تمامي آن ها را قيس بن سعد با كمال رشادت و شهامت جواب داده و با براهين قاطعه جلو دهان او را بست و ما اين مذاكرات بين قيس بن سعد را كه از رشيدترين سرداران عالي مقام اسلام بود با معاويه در اين مورد نگاشتيم كه تا خوانندگان بدانند كساني بودند كه در برابر معاويه ايستادگي مي نمودند و ليكن بيحيائي و بي پروائي معاويه او را در برابر اين سخنان حق و صدق متقاعد نمي نمود.

معاويه در اثر اين مفاوضات و مذاكرات قيس تغيير وضع داده و برآشفته شده امر كرد كه به مردم اخطار كنند هر كس بعد از اين در فضائل علي عليه السلام سخني گويد و از او بيزاري نجويد مال و جانش به او هدر خواهد بود سپس يك روز در مدينه مي گذشت جماعتي از قريش براي او به پا خاستند و ليكن عبدالله بن عباس از جاي خود حركت نكرده و باو اعتنائي ننمود معاويه از اين رفتار به هم خورده و بر او اعتراض كرد كه چه باعث شد ترا كه از جاي برنخاستي گويا هنوز از قتال من در صفين خشم داري اي پسر عباس پسرعمم عثمان مظلوم كشته شد ابن عباس گفت پسر عمر بن الخطاب هم مظلوم كشته شده معاويه گفته او را كافري كشت ابن عباس گفت پس عثمان را چه كساني كشتند معاويه گفت مسلمانان او را كشتند ابن عباس گفت پس تو خود دليل خود را نقض كردي اگر كه عثمان را مسلمين كشتند پس تو چه حرفي داري معاويه پس از حكوميت گفت: من به تمام شهرها فرمان داده ام كه كسي مناقب علي و اهل بيت او را به زبان نياورد و تو نيز هم زبان خويش را نگاهدار، ابن عباس گفت اي معاويه تو ما را از خواندن قرآن نهي مي كني معاويه گفت نه بلكه از تأويل آن نهي مي كنم و تو نبايست بگوئي كه خدا از اين آيه چه مي خواهد ابن عباس گفت قرائت قرآن واجب است يا عمل به احكام آن؟ معاويه - عمل به احكام آن واجب است، ابن عباس - اگر كسي نداند كه خدا از اين آيات و كلمات چه خواسته است چگونه عمل مي كند، معاويه از ديگري بپرس تا از براي تو تأويل كند نه از خودت و آنچه اهل بيت تو تأويل مي كنند


ابن عباس - اي معاويه قرآن بر خاندان ما نازل شده و تو گوئي كه من تاويل آن را از خاندان ابوسفيان سؤال كنم آيا تو ما را نهي مي كني كه ما خدا را به حكم قرآن اطاعت كنيم و حلال و حرام را فراگيريم كه تو خود اگر نپرسي و نداني در دين هلاك خواهي شد. معاويه - قرآن را بخوانيد و تاويل كنيد لكن آنچه را كه خدا در حق شما فرستاده از آن چيزي نگوئيد ابن عباس گفت: خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: يريدون ان يطفؤا نور الله بافواههم و يأبي الله الا ان يتم نوره و لو كره الكافرون معاويه گفت اي پسر عباس بجاي خود باش و از اينگونه گفتار دست بردار و اگر هم خواهي گفت بطوري بگو كه بيگانگان نشنوند.

معاويه در مدينه و ديگر جاها بناي تشدد را گذاشته و دستور داد در هر جا خطبا زبان بناسزا و برائت از اهل بيت و علي بگشايند.