بازگشت

وصيت حضرت علي بن ابي طالب به فرزند گرام خود امام حسين سيدالشهداء


از جمله وصاياتي كه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرموده وصيت مفصل است كه به حضرت امام حسن مجتبي فرموده و وصيت ديگري است بنور ديده خود حضرت ابي عبدالله الحسين كرده وصيت اول را سيد رضي در كتاب نهج البلاغه جزء گفتار و خطب آن بزرگوار درج نموده و ديگران هم در كتب خود آن را ذكر كرده اند ولي وصيت حضرت سيدالشهدا را ابومنصور ثعالبي در كتاب الاعجاز و الايجاز نقل نموده به اين مضمون [1] .

يا بني اوصي بتقوي الله عزوجل في الغيب و الشهادة و كلمة الحق في الرضا و الغضب و القصد في الغني و الفقر و العدل في الصديق و العدو و العمل في النشاط و الكسل و الرضا عن الله تعالي في الشدة و الرضا.

يا بني بعده الجنة بشر و ما خير بعده النار بخير و كل نعيم دون الجنة محفور و كل بلاء دون النار عافيه اعلم يا بني ان من ابصر عيب نفسه شغل عن غيره و من رضا بقسم الله لم يحزن علي ما فاته و من سل سيف البغي قتل به و من حفر بئرا لاخيه وقع فيه و من هتك حجاب غيره انكشفت عورات بيته و من نسي خطيئة نفسه استعظم خطيئة غيره و من كابد الامور عطب و من اقتحم البحر غرق و من اعجب برايه ضل و من استنغي بعقله زل و من تكبر علي الناس ذل و من سفه عليهم شتم و من دخل مداخل السوء اتهم و من خالط الانذال حقر و من جالس العلماء و قرو من مزح استخف به و من اعتزل سلم و من ترك الشهوات كان حرا و من ترك الحسد كان له المحبته من الناس.

اينك براي سهولت استفاده از اصل عبارت و تطبيق آن با ترجمه و مفهوم فارسي چنين مقتضي دانست كه تمام وصايا را به قطعاتي چند تفكيك نموده و در ذيل ترجمه آن


را بنگارد:

ترجمه - اي پسرك من تو را توصيه و سفارش مي كنم به پرهيزكاري و بيم از خداي عزوجل در نهان و عيان و پنهان و آشكار و به گفتن سخن حق و صدق در حالت رضا و خوشنودي يا موقع خشم و غضب و به ميانه روي و اقتصاد در دارائي و نداري و عدالت و دادگري در مورد دوست و دشمن و كار كردن در حالت نشاط و تر دماغي يا در موقع كسالت و تنبلي و رضايت از خدا و خوشنودي از او در حالت سختي و سستي اي فرزند بعد از بهشت بدي و شري نيست و بعد از جهنم و آتش خوبي و خيري نخواهد بود و هر نعمت و خوشي بدون بهشت خوار و بي مقدار است و هر بلائي غير از بلاي آتش و نجات از جهنم تندرستي و عافيت است.

اي فرزند بدان كسي كه به عيب خودش بصير و بينا شد از عيب جوئي ديگران خود را باز خواهد داشت و بعيب ديگري نمي پردازد و هر كس كه راضي بقسمت خداي متعال گرديد براي چيزي كه از دست او رفته محزون نخواهد شد و هر كس شمشير جور و بيداد را براي ديگري تيز كند خود به آن كشته شود و كسي كه چاهي را براي برادر خود كند كه ويرا در آن اندازد خود در آن چاه افتد و آن كس كه پرده ديگري را بدرد پرده خاندان خود را دريده و كسي كه گناهان و خطاياي ديگري را فراموش كند گناه خود را بزرگ شمرده و كسي كه خود را به كارهاي نامناسب وادارد و بزحمت در آورد خود را خسته نموده و كسي كه علم شنا نداند و خود را به دريا در افكند غرق خواهد شد و كسي كه برأي خود شگفت آرد و تابع راي خود گردد بضلالت افتد و كسي كه به خرد و عقل خود تنها اكتفا كند دچار لغزش شود و كسي كه خودپسندي و تكبر بديگران كند خوار و ذليل گردد و كسي كه ديگري را سفيه شمارد دوچار شتم و بدگوئي شود و كسي كه به جاهاي بد پا گذارد و به مواضع تهمت وارد گردد متهم شود كه (اتقوا من مواضع التهم) و كسي كه با سفله گان و پست و فرومايه آميزش كند كوچك و پست گردد و آن كس كه با علماء و دانايان مجالست كند موقر و آبرومند شود و هر كس كه مزاح و شوخي را روش خود سازد خود را سبك و خفيف نمايد و كسي كه عزلت و كناره گيري را اختيار كند سالم مي ماند و كسي كه ترك شهوات و خواهش هاي نفساني خود نمود آزاد شود و در رديف


آزادگان در آيد و هر كس حسد را واگذار كند محبت و دوستي او نزد مردم زياد گردد

يا بني عز المؤمن غناه عن الناس و القناعة مال لا ينفدو من اكثر ذكر الموت رضي من الدنيا باليسير و من علم ان كلامه من عمله قتل كلامه الا فيما ينفعه، العجب ممن خاف العقاب و لم يكف و رجا الثواب فلم يعمل الذكر نور و الغفله ظلمه و الجهالة ضلالة و السعيد من وعظ بغيره و الادب خير ميراث و حسن الخلق خير قرين.

يا بني ليس مع قطيعة الرحم نماء و لا مع الفجور غني، يا بني العافية عشرا جزاء تسعة منها في الصمت، الا بذكر الله تعالي و واحده في ترك مجالسة السفهاء و من تزين بمعاصي الله عزوجل في المجالس ورثه دلا، من طلب العلم علم.

يا بني رأس العلم الرفق و آفته الخرق و من كنوز الايمان الصبر علي المصائب، العفاف زنية الفقر و الشكر زينة الغني و من اكثر من شيي ء عرف به و من كثر خطأوه قتل حياؤه و من قل حياؤه قل ورعه و من قل ورعه مات قلبه و من مات قلبه دخل النار.

يا بني لا تزين مذنبا فكم من عاكف علي ذنبه ختم له بالخير و من مقبل علي عمله مفسد له في آخر عمر صار الي النار من تحري القصد خفت عليه الامور، يا بني كثرة الزيارة تورث الملانة، يا بني الطمأنينة قبل الخبرة ضد الحزم، اعجاب المرء، بنفسه دليل علي ضعف عقله.

اي پسر من عزت مؤمن بي نيازي او است از مردم و قناعت سرمايه و دارائي است كه تمامي ندارد و تمام شدني نيست و آن كس كه بيشتر بياد مرگ است از دنيا باندك و كم راضي مي شود و آن كس كه بداند سخن و گفتار او جزء عمل و كردار او به شمار مي آمد كم حرف مي شنود و سخن نمي گويد جز در آنچه به آن سود دهد، عجب است از آن كس كه از عقوبت و عذاب مي ترسد و خود را از گناه و نافرماني جلوگير نمي شود و خويشتن را از خطا بازمي دارد و اميد اجر و ثواب دارد در حالي كه عمل ندارد و كار خيري نمي كند ذكر خدا و ياد او نور است و بي خبري و غفلت تاريكي و ظلمت است و ناداني و جهالت گمراهي و ضلالت است خوش بخت و با سعادت كسي كه است كه از غير خود پند گيرد و ادب بهترين ميراث است و حسن خلق بهترين دمساز و همسر است.


اي فرزند در قطع رحم و بريدن از خويشاوندان نماور شدي نيست و با بدكرداي و زشت كاري بي نيازي فراهم نشود، اي فرزند سلامتي و تندرستي را ده جزء است، نه جزء از اجزاء ده گانه اش خاموشي است مگر بذكر خداي تعالي كه همواره بياد خدا باشد و يكي از آن در واگذار كردن همنشيني با بي خردان و سفها است و كسي كه خود را به معاصي و نافرماني خدا در مجالس زينت داد براي خود ذلت را به جاي گذارده، كسي كه طلب علم كند و درصدد تحصيل علم برآيد دانا گردد.

اي فرزند رأس علم و اصل آن مدارا و ارفاق است و آفت علم پرده دري است و از گنجهاي ايمان و ذخاير آن صبر و تحمل بر مصيبت ها است، عفاف و پاكدامني زينت تنگدستي است و شكر و سپاسگذاري زينت دارائي و بي نيازي است و هر كس كه چيزي را زيادتر داشت و يا بيشتر كرد به آن معرفي خواهد شد و كسي كه خطا و اشتباه و زياد شود حياي او كم ميشود و كسي كه حياي او كم شده ورع و پرهيز او كم كردد و كسي كه پروا و پرهيز او كم شد دل او مي ميرد و كسي كه دل مرده شد وارد جهنم مي گردد.

اي فرزند گناهكار را از خود مايوس مگردان زيرا كه چه بسيار اشخاص كه روزگار خود را به گناهكاري و عصيان گذرانيده و پايان زندگاني عاقبت بخير كردند و چه بسيار از مردم كه اقبال بعمل دارند و همواره به كارهاي خوب مي پردازند و ليكن در آخر عمر تمامي اعمال خود را تباه نموده و خود را از اهل آتش و عذاب مي گردانند و هر كس كه ميانه روي را اختيار كرده و براي خود آن را پسنديد كارها براي وي آسان شود، اي فرزند زيادي ديدار مورث ملال گردد، اي فرزند طمانينه و آرامش خاطر پيش از امتحان و آزمايش برخلاف احتياط است كه گفته اند: بنا آزموده مده دل نخست كه لنگ ايستاده نمايد درست، خودپسندي مرد از خودش دليل بر ضعف عقل و كم خردي او است.

«يا بني كم نظرة جلبت حسرة و كم من كلمة جلبت نعمة، لا شرف اعلي من الاسلام و لاكرم اعلي من التقوي، و لا معقل احزر من الورع، و لا شفيع انجح من التوبة و لا لباس اجمل من العافية، و لا مال اذهب للفاقة من الرضي بالقوت و من اقتصر علي بلغة الكفاف تعجل الراحة و تبواء حفظ الدعة، الحرص مفتاح التعب و مطية النصب و داع الي التقحم في الذنوب و الشر جامع لسماوي العيوب و كفي ادبا لنفسك ما كرهته من غيرك لاخيك


عليك مثل الذي عليه لك و من تورط في الامور من غير نظر في الصواب فقد تعرض لمفاجاة النوائب، التدبير قبل العمل يؤمنك الندم، من استقبل وجوه العمل و الاراء عرف مواقع الخطاء، الصبر جنة من الفاقه، في خلاف النفس رشدها، الساعات تنقص الاعمار، ربك للباغين من احكم الحاكمين و عالم بضمير المضمرين، بئس الزاد للمعاد العدوان، علي العباد في كل جرعة شرف و في كل اكلة غصص، لا تنال نعمة الا بفراق اخري، ما اقرب الراحة من التعب و البوس من النعيم و الموت من الحياة فطوبي لمن اخلص الله تعالي علمه و عمله و حبه و بغضه و اخذه و تركه و كلامه و صمته و بخ بخ لعالم علم فكف و عمل فجد و خاف النباب فاعد و استعد، ان سئل افصح و ان ترك سكت، كلامه صواب و صمته من غير عي عن الجواب؟ الويل كل الويل كل الويل لمن يلي بحرمان و خذلان و عصيان و استحسن لنفسه ما كره لغيره، من لانت كلمته و جبت محبته، من لم يكن له حياء و لاسخاء فالموت اولي به من الحياة، لاتتم مروة الرجل حتي لا يبالي اي ثوبيه لبس و لا اي طعاميه اكل (انتهي).

اي فرزند چه بسا نگاه كردني كه باعث حسرت شود و تو را به حسرت وادار كند و چه بسا رنج و زحمت و ناملايمي كه براي تو جلب نعمت نمايد شرف و بزرگواري برتر و بالاتر از تقوي و پرهيز نباشد و پناگاه و سنگري نگهدارتر از ورع و پرهيزكاري نيست و شفاعت گري موفقتر از بازگشت و توبه نخواهد بود و لباس و پوششي زيباتر از تندرستي و عافيت نباشد و هيچ مالي برنده تر و زائل كننده تر فاقه و بي چيزي مانند راضي شدن بروزي مقدر نخواهد بود و آنكس كه اكتفا بمقدار كفاف نمود زودتر براحت رسيده و شتاب در راحت خود نموده و دفاع از خود كرده،

حرص كليد رنج و زحمت و بار تعب و مشقت است و چيزي است كه شخص را به جانب گناهان كشد و او را داخل در عصيان كند و شر جامع تمامي عيب ها و بدي ها است و كافي است مرد را براي تأديب خودش ناپسند شماري چيزي را از غير خودش - براي برادرت بر تو مانند آن چيزي است كه ترا بر او است به اين معني همان حقي را كه تو بر او داري او نيز همان حق را بر تو دارد و كسي كه بدون انديشه و نظر در صواب و صحت عملي وارد آن شد و خويشتن را دچار كرد در عرضه بناگاه رسيدن حوادث قرار گيرد در هر كار كه پيش از شروع به آن انديشه به كار بردي تو را از پشيماني ايمن سازد هر كس كه از ابتدا و


آغاز كار به كارشناسان و آراء ايشان پيشدستي كند از خطا و اشتباه محفوظ ماند، صبر و بردباري سپري است از براي تنگدستي و بيچارگي رشد نفس و پرورش آن در مخالفت نمودن با نفس است ساعات از عمر كم مي كند و هر آني جزئي از زندگاني تمام مي شود پروردگار و آفريدگار تو براي ستمكار بهترين داور و دادگران است زيرا كه او دانا باسرار نهان ها است، بدترين زاد و توشه از براي روز بازگشت و رستاخيز تجاوز در حقوق و حدود بندگان خدا است در هر جرعه بحلق شكستن و در هر لقمه گلو گرفتن است هيچگاه بنعمتي نرسي مگر اينكه نعمتي ديگر را از دست خواهي داد و آن نعمت از تو مفارقت كند چه قدر هر خوشي بنا خوشي و هر سختي به سستي و هر زندگي به مرگ نزديك است خوشا به حال بنده اي كه علم و عمل و دوستي و دشمني او به طور خالص از براي خدا باشد و دوستي و دشمني و گرفت و گير و گفتار و سكوت او از براي خدا باشد و در تمامي اينان اخلاص پيشه كند پس خوشا به حال عالمي كه بداند و كف نفس كند وعمل بنمايد و سعي و كوشش در كار بكند و از مآل و عاقبت خود بترسد و خويشتن را مهيا سازد و مستعد از براي مرگ سازد اگر از او چيزي پرسند بشيوائي و حسن گفتار جواب دهد و اگر او را واگذارند سكوت اختيار كند واي پس واي و تمام واي بر كسي كه خود را دچار حرمان و خواري و عصيان گرداند و اين گونه كردارها را براي خود بپسندد و آنچه را كه براي خود نمي پسندد آن را براي ديگري نپسندد، كسي كه نرم گفتار شد همه كس او را دوستدار گردد و محبت او را بر خود واجب شمارد، كسي كه او را شرم و حيا نيست و بخشش و عطا ندارد مردن از براي او بهتر از زنده بودن است، مودت و انصاف و جوانمردي مرد تمام نمي شود مگر اينكه اهميت دهد به دو پيراهن كه دارد كه از چه راه تهيه كرده و به دو گونه خوراكي كه او را است از چه جائي براي او فراهم شده باينمعني كه او را بايد نظر بحلال و حرام باشد و بي اهميتي به آن دو ندهد.

سستي ياران پدرش حضرت حسين را اغلب افسرده خاطر و منزجر داشت و از اهمال و تن پروري و كناره جوئي مردم كوفه و لشگريان پدر همواره ملول و رنجيده خاطر بود و اظهار ملال مي نمود و بر حضرتش اعمال و رفتار و كردار ايشان زياده ناگوار مي آمد و مكر و كين و خدعه و نيرنگ بني اميه را كه از دوره عثمان اساس و پايه گرفته بود هميشه


در مدنظر داشت و براي ريشه كن نمودن آن چاره جوئي و اندشه مي نمود و علاج آن را به يك نهضت خداپسند خويش تصور مي كرد و سست عنصري كوفيان در جنگ صفين و قضيه حكمين بي اندازه خاطر حضرت حسين را افسرده نموده بود و همچنين طغيان خوارج نهروان و روي گردانيدن ايشان از اميرمؤمنان و خروج آن بر پدر بزرگوارش مزيد بر ملال او شد بالاتر از همه قتل پدر و بر خورد آن سرور بدين مصيبت عظمي و فاجعه كبري بود كه روح پاك او را خسته و بي نهايت كسل و افسرده نمود و از اين منظره وحشت انگيز يك نوع حس انتقام شديدي در خاطره او برانگيخته شد كه در نظر گرفت بر طبق تربيت اسلامي و مبادي قرآن درصدد تلافي برآيد.

ابتلاء برادر و بي وفائي كوفيان و دنياطلبان نسبت به آن حضرت و صلح اضطراري او با معاويه و تخطي و عهدشكني و سوء سلوك و رفتار معاويه و زجر و آزار و قتل و سفك دماء آن مرد بيباك از پيروان و شيعيان علي عليه السلام بيشتر از همه حضرت حسين را به فشار داشت و با بردباري و خون دل آن ها را تحمل مي نمود و حس انتقام را در وجود شريفش تقويت مي كرد و گاهي چنان از بيحيائي و جرئت و جسارت معاويه برافروخته ميشد كه در ميان اجتماع قد علم نموده و بر آن حق نشناس مي تاخت مادامي كه حضرت حسين عليه السلام در محضري از محاضر حضور داشت معاويه زبان ناسزاگوئي خود را به عقب مي كشيد و جرئت جسارت به حضرت حسن مجتبي نداشت معاويه حيله گر و مكار در اين قسمت همواره مقتضيات وقت و محل را در نظر مي گرفت و آنگاه كه حضرت مجتبي ع را تنها مي ديد بناي بدگوئي را مي گذاشت و منظور او از اين بدگوئي و سب و ناسزا اين بود كه بني هاشم را در اثر ضعفي كه از سستي و پيمان شكني مردم با آن ها براي ايشان پيدا شده بود بجوش آورده و داخل مبارزه و جدال كند و چون براي آن ها نيروي مقاومت نيست به كلي ايشان را نيست و نابود نموده و سلطنت و قدرت را براي خود بي رقيب و طرف مقابل سازد و اين نبود جز سياست شوم و حرص و طمع و كوتاه نظري و پستي و لئامت طبع او.

استاد عقاد مصري [2] در كتاب خود و علائلي در كتاب [3] خودش مي نويسد: حسين عليه السلام زمان معاويه در جنگ قسطنطنيه همكاري نمود و چون معاويه تا اندازه ي ظاهر اسلام


را حفظ مي كرد آن حضرت براي كمك به دين و پيشرفت اسلام در اين جنگ با يزيد بفتح قسطنطنيه شتافت ولي چيزي كه در اين سفر براي آن حضرت در خاطر اندوخته شد حركات و رفتار و اعمال و كردار ناپسند، يزيد بود كه تمامي مخالف دين اسلام و موجب تحريك حسن ديانت و انتقام و قيام برخلاف آن ها از طرف امام عليه السلام مي شد آري همين رفتار ناپسند و كردار شوم و حركات مشئوم بود كه حضرت حسين با همه تهديد و تطميع و تزوير و تدبير معاويه و فشار و اجبار يزيد تن به زير بار بيعت يزيد نداد و تا آخرين قطره خون خود در برابر بيداد و رفع ستم و اجحاف و ناروائي آن ستمكار پايداري به خرج داد.

حضرت حسن مجتبي به واسطه اختلاف كلمه و نفاق پيروان و شيعيان پدرش و سازش و آمد و شد و مطارحه موافقت ايشان با معاويه و جرئت و جسارتي كه درباره آن حضرت از آن مردم منافق صادر گرديد دست از سلطنت خود كشيده و با معاويه داخل مذاكره صلح و سازش شد و روي شرايطي چند با معاويه به كنار آمد كه آن مرد سست عهد به محض تسلط زير همه آن پيمان و عهد زد و اين نه دليل عجز و ناتواني آن حضرت بود بلكه صلاح خويش و مصلحت عالم اسلام و تازه عهدي مردم را به اين دين بر آن مي ديد كه تفرقه و تشتت بين مسلمين به ميان نيايد و جريان امر كما في السابق بعنوان خلافت اسلامي باقي بماند و اختلاف باعث عدم پيشرفت اسلام و فتوحات اسلامي در تمام بلاد و امصار جهان نگردد سستي و عصيان و نفاق اصحاب و مخالفت عبدالله بن عباس فرمانده لشگر حضرت مجتبي و سازش او با معاويه براي آن حضرت راهي جز صلح و سازش را باز نمي نمود و حضرت حسين عليه السلام در برابر اين روش و كردار برادر بزرگتر خود كه جنبه امامت و ولايت و اولويت را داشت جز رضا و تسليم و اطاعت و تعظيم چيز ديگري را بر خود شايسته و سزاوار نمي ديد و بر او آشكار و لايح و علني و واضح بود كه صلاح آن روز اسلام و مسلمين در برابر طغيان معاويه وجود و بيداد آن مرد مكار حيله باز غدار بانفاق و اختلاف مردم چاره جز اين نبوده و مقتضي آن روز همان بود كه برادر ارجمندش بدان عمل نمود اما اينكه علائلي از قول ديگران در كتاب خودش مطالبي راجع به اعتراض آن حضرت بر امام مجتبي و جواب ناملايم امام بر او كه ما در اينجا از نگارش آن خودداري مي نمائيم وقوع اينگونه مذاكرات و صدور اين گفتار از مانند اين دو بزرگوار را خالي از اعتبار


دانسته و بمورد انكار آن خواهيم برآمد و ساحت مقدس امام مجتبي و سيدالشهدا را كه دو حجت بالغه خدا و عالم به تمامي اسرا و قضايا هستند از اظهار اينگونه كه مطالب معمولي و متعارف بين بعضي اشخاص سبك و فرومايه است پاك و مبرا مي شماريم. حضرت حسين براي ابراز احساسات خود قيام بر عليه بيداد و ستم بني اميه روزشماري براي رسيدن وقت و موقع مي نمود و به خوبي متوجه بود كه با آن رفتار حق به جانب معاويه و ظاهرسازي و مردم فريبي و تطميع و تهديد و قتل ها و توعيد او تا وقتي كه او حيات دارد پيشرفت نخواهد نمود و نتيجه مطلوب از اين قيام به دست نخواهد آمد زمان حضرت مجتبي ماده شورش و انقلاب نارسيده و در خور انفجار نبود و تشتت و پراكندگي مردم و فشار و اذيت و آزار معاويه و تابعين و همدستان او مجالي از براي عده طالبان و حق و عدل نمي داد كه بر عليه ستم و بيداد آن بدبنياد دور از حق و دين قيام نمايند و انتظار داشتند كه شايد بعد از او اين آتش ظلم و كفر خاموش گرديده و حق به مركز خود برگردد و ليكن حرص و طمع و جاه طلبي و دنيادوستي و از خدا بيخبري معاويه او را بر اين داشت كه باغواي بعضي از متملقين و دنياطلبان و جيره خواران خود پسر خوانده ناقابل و نالايق و كفر شعار ستمكار خويش را كه بر تمامي رذايل و قبايح و شنايع اعمال و كردار ناپسند و رفتار سوء وي آگاه بود بولايت عهدي خويش و خلافت اسلامي برقرار داد و به واسطه او تيشه بيداد و كين را بر ريشه اسلام زده تلافي مافات خود و پدر بي دين و بدآئين خويش را از اسلام و مسلمين در آورد و اين چار وادار زاده عرب كه خود و پدرش در صدر اسلام به كارواني و كرايه كشي از مكه تا شام روزگار مي گذراندند هم اكنون كه به بركت نام اسلام پيش مردم براي خود تحصيل نشانه و نامي نموده و خويش را به دستياري غاصبين حقوق اسلام در مركز سلطنت دولت با عظمت روم و قلمرو و ايران تمركز داده اند ادعاي نمرودي و فرعوني كرده جهانيان را به زحمت و اسلام و مسلمين را دچار مذلت و اهانت نمايند خلاصه هم اين ها بود كه آتش انقلاب را مشتعل و شراره آن را بالا زده حادثه جانسوز و واقعه دلخراش و طاقت فرساي كربلا را فراهم نمود.



پاورقي

[1] جلد اول زندگاني حضرت ابي عبدالله الحسين عمادزاده ص 58 که در اينجا وصيت بامام حسن را با اين وصيت مربوط نموده و خبر اين است و بايستي وصيت مضبوط در الاعجاز و الايجاز باشد ص 58.

[2] ابو الشهدا.

[3] تاريخ الحسين.