بازگشت

زندگاني حضرت در دوره خلافت و امامت پدر و برادر بزرگوارش


موقعي كه خلافت ظاهري به حضرت اميرمؤمنان علي عليه السلام رسيد و مردم از رفتار سوء و خلاف هاي عثمان بامان آمدند و او را كشتند دنياطلبان بخيال اينكه آن حضرت پس از بيست و پنج سال محروميت و اعتزال از حق خود شايد كه با مطامع و جاه طلبي و هوا و هوس هاي ايشان موافقت نموده و هر يك را به آمال و آرزوئي كه دارند نائل سازد لذا در


امر خلافت آن بزرگوار اتفاق نموده و آن حضرت با اكراه و با رغبتي و تحاشي زياد بالاخره قبول اين كار را كرده و تن به بيعت ايشان داد كه خود فرمايد [1] لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله من العلماء ان لا يقاروا علي كظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها علي غاربها و لسقيت اولها بكاس آخرها.

يعني اگر كه حضور حاضر نبود و حجت به واسطه يافت شدن يار و مددكار برپا نشده و نبود آنچه را كه خداي سبحان از علما و اهل دانش عهد و پيمان گرفته كه در برابر خشم و غضب ستمكاران خودداري و برقراري ننمايند و در برابر گرسنگي و آزار مظلوم تحمل و خودداري نياورند بيقين كه من رشته اين امر را به گردن طالبان آن مي افكندم و اول آن را به جام آخر آن مي آشامانيدم در اين دوره و زمان هم حضرت حسين عليه السلام همواره در ركاب پدر بزرگوارش ملازم بود در فتنه عاشه و بروز جنگ جمل [2] با پدرش به بصره آمده و در آن جنگ سردار و مددكار پدر بود در جنگ صفين و فتنه معاويه نيز كه در ماه رجب 36 بعد از جنگ جمل پيش آمد و معاويه با هشتاد و پنج هزار نفر به جنگ و جدال برخاست و نه جنگ بين او و سپاه حضرت امير روي داد حضرت حسين هم جزء فرماندهان سپاه پدر بزرگوارش بود و در راه دين فداكاري و جان نثاري مي نمود و اين جنگ در غره صفر 37 تمام شد.

حضرت حسين در جنگ نهروان و طغيان و سركشي خوارج كه پدر بزرگوارش قيام فرمود با پدر در اين جنگ هم همراه بود و اين جنگ هم در سال 38 هجري پايان يافت ولي دنباله او منتهي بشهادت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به دست عبدالرحمن بن ملجم مرادي شد كه يكي از خوارج و فريفته بزني بدكار و فاحشه معروف به قطام بوده چنانكه مورخين تفصيل اين غزوه را در كتاب هاي خود نوشته اند و در اينجا اقتضاي توضيح آن را ندارد [3] .



پاورقي

[1] نهج‏البلاغه خطبه معروف شقشقيه.

[2] اين جنگ در نيمه جمادي الاخر 36 شروع شد و طلحه و زبير که از قائدين و سران سپاه عايشه بودند بقتل رسيدند.

[3] طبري در تاريخ خود - ابو الفدا - ابن‏اثير در تاريخ کامل و ديگران.