بازگشت

اعتراض حضرت حسين به عمر بن الخطاب


در مقدمه هم بتفصيل نگاشته شد كه عده اي از اهل خبر و تاريخ [1] نوشته اند: حضرت حسين روزي به عمر در حيني كه روي منبر پيغمبر صلي الله عليه و آله قرار داشت اعتراض نموده و فرمود:


از منبر پدرم فرود آي و به منبر پدر خود بر آي عمر گفت پدر من داراي منبر نبود و آن حضرت را گرفته پهلوي خود نشانيد، آنگاه كه فرود آمد حسين را با خودش بخانه برده و از وي پرسيد كي اين حرف را به تو ياد داد؟ حسين فرمود قسم به خدا كه كسي آن را به من ياد نداده عمر گفت، پدرم فداي تو باد كاش تو هميشه به خانه ما مي آمدي.

حسين عليه السلام فرمايد: روزي من به خانه عمر رفتم او با معاويه خلوت نموده بود عبدالله پسرعمر هم در پشت در بود او بازگشته من هم با او برگشتم ديگر بار كه عمر مرا ديد گفت من تو را نديدم، عمر گفت تو از پسرم به من سزاوارتري چونانكه شما بعد از خدا نزد ما از هر كس بالاتريد.

و نيز مورخين مي نويسند [2] كه از يمن براي عمر مقداري حلل و جامه هاي بافت يمن آورده بودند عمر آن ها را ميان مردم مدينه قسمت و توزيع نمود، اهل مدينه به مسجد آمده هر يك از آن امتعه و حلل بهره ور شدند و به اين افتخار نائل گرديدند تنها حسنين عليهماالسلام از اين جامه ها نصيبي نبرده بودند و چون آن دو وارد مسجد شدند عمر را نظر بر ايشان افتاد به خود برآمده و احوال او تغيير نموده به مردم گفت بر من گوارا نيامد كه هر يك از شما را جامه اي بخشيدم و اين دواز اعطاي آن بي بهره ماندند، آن گاه بعامل يمن نوشت كه دو حله براي حسين فرستاد و به آن ها پوشانيده، گفت هم اكنون رفع ضجرت خاطر و نگراني من شد علائلي باز از تاريخ ابن عساكر دمشقي نقل نموده [3] ، عمر از جهت حسنين عطاي پدرشان را كه پنج هزار دينار بود قرار داد و نيز از بخاري در كتاب مغازي نقل كرده كه عطاي بدريين پنجهزار دينار بود عمر گفت آن ها را برتري مي دهم بر كساني كه بعد از آن مسلمان شدند.

هم از ابن جوزي در تذكرة الخواص [4] است كه عمر بن الخطاب حسنين را خيلي زياد دوست مي داشت و به اولاد خود ايشان را ترجيح مي داد چنانكه روزي غنائمي را تقسيم نمود به حسن و حسين از آن مبلغ بيست هزار درهم داد و به عبد الله پسر خودش هزار درهم عطا كرد عبدالله گفت، من سابقه هجرت و اسلام دارم تو اين دورا بمن ترجيح مي دهي،


عمر گفت واي بر تو اي عبدالله تو براي خود جدي بياور بمانند جد آن ها و پدري مانند پدر آن ها و خالي بمانند خال ايشان و عمي بمانند عم آن ها كه جد ايشان رسول خدا و پدرشان علي مرتضي ع و مادرشان فاطمه زهرا است تا عطاي آن دو را به تو بدهم، ابن جوزي در تذكره [5] خود اين خبر را به تفصيل نوشته:

چنان كه مورخين نوشته اند حضرت حسين ع در فتوحات اسلامي زمان عمر و گشايشات بلاد كه انجام يافته چندان دخالتي ننموده و بر حسب عدم تقاضاي سن و پاره ي جهات و علل او را در آن مورد اقداماتي نبوده ولي در دوره ي عثمان كه باز دنباله فتوحات گرفته شده و مسلمين بفتح بلاد و ممالك ادامه دادند در فتوحات ايران و روم در بعضي از سوق الجيش ها آن حضرت هم سرداري داشته و با برادرش حضرت مجتبي در اين امر شركت مي نمود چنانكه در نواحي طبرستان و بعضي نقاط ايران علائم و آثاري را هنوز در السنه و افواه يا در كتب مدارك تاريخي به دين امر نسبت مي دهند در واقع مداخله سبطين در اين فتوحات زمينه از براي نشر دين و بسط بساط معدلت و آئين بود.

سن حضرت ابي عبدالله عليه السلام در دوره ي عثمان به حدود بيست مي رسيد و اين اوقات اوان نشاط روحي و ايام نشو و نماي روزگار جواني است و هنگامي است كه جوان در مبارزه حياتي و زد و خورد زندگاني در آمده و درصدد تهيه موجبات سعادت آتيه خود و تدارك عائله و اخلاف و اعقاب برمي آيد، در اين ايام است كه حضرت حسين ع مي خواست كه آثار خانوادگي و مشاهدات كودكي خود را به منشاء بروز و ظهور برساند و شهامت و رشادت و جرئت و جلادت و عظمت وجود خويشتن را نشان دهد و در مقابل نيرنگ و دسايس خلفا مخصوصا سومي كه بنا حق مقام حقه و بالاستحقاق پدرش را اشغال نموده بود و براي اعلاي كلمه ي حق تحمل رنج و شدائد سفر را به خود هموار كرده در جنگ ها و جهاد مسلمين به بلاد بعيده و مسافات دور از مركز خلافت رهسپار گردد و تخم مهر و محبت و علاقه و الفت و مودت خود را به خصوص از نمايش جمال و ابراز و اظهار كمال و مشاهده ديدار خود به دل ايرانيان و دوستداران خود بپاشد و از همان اوان محبت حسين عليه السلام در قلوب ايرانيان رسوخ يافته كه تاكنون آن محبت صميمي و عشق و علاقه حقيقي


و واقعي برقرار مانده و مردم ايران نسبت به حسين دوستدار و وفادار و خدمتگذار مي باشند حضرت حسين در مقابل بيداد بني اميه از اوان جواني به مخالفت خود استوار بوده و براي رفع جور و ستم و تجاوزات ايشان استقامت و پايداري مي نمود و عمليات عثمان كه موجد نيروي اموي بود تمامي را مخالفت سيره و آئين جدش رسول اكرم صلي الله عليه و آله مي دانست و همواره انديشه انتقام را در مخيله و مغز خود مي پرورانيد ولي با وجود اين در دوره ي عثمان كه موجد دولت ستمكار اموي بود او خود را براي خدمت به عالم اسلام حاضر نموده و در حكومت عثمان بنشر عدالت و بسط دين مي كوشيد و حفاظت كشور اسلامي را لازم و متحتم مي شمرد و در راه حق و حقيقت قدم مي زد و با طرفداران و دوستداران پدرش در خدمت بدين از طريق صدق و يقين مشي مي فرمود.

مورخين مي نويسند [6] كه حضرت حسين عليه السلام درسنه 26 هجري كه عثمان عمرو بن عاص را از حكومت مصر بركنار نمود و عبدالله بن ابي سرح [7] برادر رضاعي خود را


به جاي او گذاشت در سال بعد ابن ابي سرح را مأمور افريقا كرد و بعتبة بن نافع سرداري لشكر را داد عبد الله برادر او را هم بفرماندهي لشكر ديگر گذاشت و اين دو باده هزار نفر از افراد سپاه وارد خاك آفريقا شدند مردم آنجا به صلح گرائيده و قرار دادند خراج بدهند، سپاه اسلام به واسطه كثرت جمعيت آن حدود نتوانستند به مركز آنجا برسد ابن ابي سرح از عثمان استمداد نمود عثمان پس از شور با صحابه لشكر يديگر به آفريقا روانه كرد كه در رأس آن حضرت حسين و عبدالله زبير و عبدالله عباس و عبدالله بن عاص و عبدالله بن جعفر بودند و در برقه با عتبة بن نافع برخورد نمودند و از آنجا بطرابلس روانه شدند سپس به مركز آفريقا رهسپار گرديده و افراد را به هر سو فرستادند و پس از يك سال و سه ماه سپاه اعزامي با سران و سرداران به مدينه برگشتند.

طبري و ابن خلدون در تاريخ خود مي نويسند در سال سي هجري عثمان سعيد بن عاص را والي كوفه نمود و در همين سال سعيد از كوفه لشكري بطبرستان ايران فرستاد و تا آنوقت كسي را با آن حدود جنگي نبود سپهبد طبري در زمان عمر با سويد بن مقرن مصالحه كرده بود ولي سعيد با وي جنگيده و در اين جنگ عده اي از صحابه بودند و حضرت حسن و حسين و عبدالله بن عباس و حذيفة بن اليمان هم از سران لشكر به شمار مي رفتند سپهبد طبرستان از سعيد سردار سپاه اسلام امان خواست و او بايشان امان داد به شرط اينكه يك تن از ايشان را نكشند و قلعه را مفتوح نمود سپس سعيد تمامي را به قتل رسانيد جز يك تن و اموال همه را به غارت برد.

حضرت حسين عليه السلام در اينجا از روي حسن اخلاق و تربيت ديني و پرورش عالي مذهبي كه در وجود شريفش بود و هيچگاه از حدود مقررات دين و فروض قرآن تجاوز نمي نمود اين امر را سخت ناپسند و ناگوار شمرده بر سعيد بن عاص اعتراض فرمود و عمل او را مورد انتقاد قرار داد و او را به نقض عهد و خلاف پيمان ملامت كرد و همچنين رفتار سعيد در انظار مسلمين مدينه انعكاس سوئي داده اهل دين و وجدان را بر كردار ناپسند او برانگيخت كه برخلاف روش و سيره مسلمين عمل نموده بود كه (المسلمون عند شروطهم) و نيز بخصوص اين رفتار سعيد موجب خشم حضرت اميرالمؤمنين علي ع گرديد سعيد را جبار ستمكار خواند و سياست او را سياست جبروت ناميد، اين طرز


رفتار وحشيانه و جبارانه امير اموي موجب طرفيت حضرت حسين با وي شده و بر او ملامت فرمود كه اينگونه پيمان شكني و غدر و مكر در قانون اسلام ناروا و ناپسند است و فتوحات اسلامي را كه اساس آن روي درست كاري و نشر معدلت و برچيدن اساس جور و تعدي و تهذيب اخلاق نفوس و بسط خير و صلاح است نبايستي با اين قبيل كردار نابكارانه خراب و لكه دار نمود.

به جهاد رفتن حضرت حسين در آن اوقات روي اجراي همين منويات مقدس بوده و مي خواست حتي الامكان در حدود قدرت بسط عدل و احسان كند و نگذارد كه اهل باطلب بشبهات حق نما و حق پرستي و كتمان حقيقت دست زده دامن دين را آلوده به مفاسد و مناهي نمايند.

و نيز چنانكه اهل تاريخ و خبر نوشته اند حضرت حسين به عنوان جهاد به سفر خاور و باختر رهسپار گرديده در فتح افريقا و گشايش طبرستان ايران مداخله فرمود و از روي عقيده و ايمان در راه دين جهاد مي كرد و به ديگران نشان مي داد كه او روي عقيده راسخ و استوار و ايماني كامل ثابت و پايدار است و بدين گونه خويشتن را مي ستود كه:



قف دون رايك في الحياة مجاهدا

ان الحياة عقيدة و جهاد



يعني در سر عقيده و ايمان و گفتار خود ثابت و پايدار باش و مبارزه و جهاد كن چونانكه زندگي عقيده است و جهاد هم عقيده است و جهاد بي عقيده و عقيده بي جهاد بكار نيايد، آن حضرت روي همين عقيده و ايمان بود كه حيات خود را با سعادت ابدي پيوست فرمود و در راه عقيده و ايمان جان داد تا شربت شهادت را نوشيده و فدائي راه عقيده و ايمان گرديد.

حضرت حسين كه علي الظاهر تحت فرماندهي يك نفر امير و فرمان دار اموي قرار گرفته بود نتوانست تحمل كند كه مافوق او روي جور و ستم و پيمان شكني رفتار نمايد و در برابر او با كمال قدرت و قوت قلب و نيروي ايمان ايستادگي نموده و بر رفتار او خرده گيري و اعتراض كرد و اين همان خوي و سجيتي بود كه از آغاز زندگي دوران جد و پدر و دامان مادر والاگهر در نهاد او جاي گرفته و وجودش بدان سرشته


شده بود.


پاورقي

[1] تذکرة الخواص ابن جوزي نقل از طبقات ابن‏سعد.

[2] ابن‏عساکر دمشقي در تاريخ خود.

[3] تاريخ الحسين علائلي.

[4] تذکرة الخواص ابن جوزي ص 245 ابن حجر در الاصابة ص 15 ج 2.

[5] تذکرة الخواص ابن جوزي ص 245.

[6] ابن خلدون در تاريخ العبر (جلد سوم) خود و احمد بن خالد ناصري در کتاب استقصاء راجع باخبار مغرب اقصي اين مطلب را مي‏نويسد و همچنين طبري در تاريخ خود در جلد دوم متعرض اين مطلب است.

[7] عبدالله بن سعد بن ابي سرح قرشي که از جمله کتاب وحي و منشيان مقام رسالت بوده و از او است تفصيلي که در کتب تفسير مسطور است در تفسير زواره‏ي در سوره انعام آيه 93 مي‏نويسد اين شخص برادر رضاعي عثمان و کاتب ديوان رسالت بوده روزي که آيه و لقد خلقنا الانسان من سلاله را مي‏نوشت از چگونگي اطوار بدن انسان از علقه و مضغه و عظم و لحم و کلمات انشأناه خلقا آخر از روي تعجب بر زبانش جاري شد فتبارک الله احسن الخالقين رسول اکرم فرمود بنويس که اين چنين نازل شد ابن ابي سرح در شک افتاده مرتد شد و گفت اگر محمد صادق است پس بر من هم وحي فرود مي‏آيد و اگر کاذب است من هم گفتم همان‏طور که او مي‏گويد آنگاه نزد يهود رفته و بناي فتنه و شيطنت را گذاشته و از مدينه فراري شد و از مهدور الدم هاي فتح مکه بود عثمان او را نزد رسول اکرم وساطت نمود تا رسول خدا از قتل او صرف‏نظر فرمود و همواره مطرود بوده عثمان با او بناي ملاطفت را گذاشته تا در دوره خود به او حکومت مصر را واگذار نمود.