بازگشت

ابن زياد نامه را از ابن سعد طلب كرد


ابن زياد، در معرض موجي گسترده از انتقاد همه ي محافل روبه رو گرديد


و بر آن شد تا گناه آن عمل را بر ابن سعد بيفكند تا وي به جاي او، مسؤول اين جنايت باشد، پس به دنبال وي فرستاد و به او گفت: نامه را به من بده.

- من براي انجام فرمان تو رفتم و نامه از بين رفت.

- بايد آن را براي من بياوري.

- آن را فرستاده ام تا بر پيرزنان قريش خوانده شود كه از آنها معذرت خواسته گردد، به خدا! در مورد حسين با تو دلسوزانه رفتار كردم كه اگر با پدرم سعد بن ابي وقاص به آن صورت دلسوزي مي كردم، حق او را ادا مي نمودم.

در آن مجلس «عثمان بن زياد» حاضر بود و به برادرش عبيداللَّه گفت: «راست گفت.به خدا! دوست داشتم كه مردي از فرزندان زياد نمي بود مگر اينكه در بيني اش حلقه اي تا روز قيامت مي بود، ولي حسين كشته نمي شد».

آن ستمگر خاموش ماند و چيزي در پاسخش نگفت. [1] .

نامه اي كه ابن سعد، به مدينه فرستاده بود تا به وسيله ي آن، لعنتهايي را كه بر او فرو مي باريد، مانع شود و گناه را به گردن امير و سرورش ابن مرجانه بيفكند، بدين شرح مي باشد:

از عبيداللَّه بن زياد به عمر بن سعد، امّا بعد: من تو را به سوي حسين نفرستاده ام تا از او دفاع كني و نه براي اينكه با وي كار را به درازا بكشاني و به او اميد سلامت و ماندن بدهي، يا نزد من از او شفاعت نمايي. بنگر كه اگر حسين و يارانش فرمان مرا پذيرفتند و تسليم شدند، آنان را سالم نزد من بفرست و اگر خودداري نمودند به سوي آنها پيشروي كن تا اينكه آنان را به قتل برساني و آنها را تكه تكّه نمايي كه آنان مستحق آن هستند، پس هرگاه حسين را كشتي، اسبان را بر سينه و پشت او حركت ده كه او طغيانگر، سركش و بر هم زن ستمكار است...


اگر تو به فرمان ما عمل كردي، به تو پاداش شنونده ي مطيع را مي دهيم و اگر خودداري نمودي، از كار و سپاه ما دوري گزين و شمر بن ذي الجوشن را با سپاه بگذار كه ما او را به امر خويش، فرمان داده ايم». [2] .


پاورقي

[1] طبري، تاريخ 467 /5.

[2] همان، 415 /5.