بازگشت

فرستاده ي ابن سعد در برابر امام


ابن سعد، جنگ با امام را دوست نمي داشت و مي خواست از آن رهايي


يابد لذا «عزرة بن قيس» را فراخواند تا با امام روبه رو شود و علّت آمدن آن حضرت را جويا گردد، ولي عزره از اين كار خودداري نمود؛ زيرا وي از كساني بود كه با امام براي آمدن به كوفه مكاتبه كرده بود.

ابن سعد، «كثير بن عبداللَّه شعبي» را براي ديدار با امام مأمور كرد، او شخصي بي باك و گستاخ بود. وي گفت: «من براي او آماده هستم و اگر بخواهي ناگهان بر او يورش برم، اين كار را انجام مي دهم».

ابن سعد به اين كار راضي نشد، بلكه از او خواست تا نزد حضرت برود و از او بپرسد كه چه چيزي او را به اينجا آورده است؟

كثير به سوي امام تاخت و هنگامي كه «ابوثمامه صائدي» او را ديد، نسبت به وي مشكوك گشت و از او خواست تا شمشير خود را كنار بگذارد و سپس با امام روبه رو شود، ولي او نپذيرفت و اجازه ي ورود نيافت و خشمگين بازگشت [1] و ابن سعد را از اين امر با خبر ساخت. وي از «قرّة بن قيس حنظلي» خواست كه با امام ديدار كند، او پذيرفت و هنگامي كه پيش آمد، امام به يارانش فرمود: «آيا او را مي شناسيد؟».

«حبيب بن مظاهر» پاسخ داد: آري، وي از بني تميم است، من او را به نيك انديشي مي شناختم و گمان نمي كردم كه در چنين جايگاهي حضور يابد!!

قره، به سوي امام پيش آمد و بر آن حضرت سلام كرد و از امام پرسيد چه چيزي او را به آنجا آورده است؟

حضرت فرمود: «من به اينجا وارد نشدم مگر هنگامي كه مردم سرزمينتان برايم نوشتند كه با من بيعت كنند و مرا فرونگذارند و ياريم نمايند، پس اگر مرا نخواهند، از نزد آنها به آنجا كه بودم مي روم».


«حبيب» روي به وي كرد و او را اندرز داد و گفت: «اي قره! من تو را در مورد اهل بيت نيك انديش مي شناختم، چه چيزي تو را دگرگون ساخت؟ پس، نزد ما بمان و اين مرد را ياري كن».

قرّه گفت: حقّ را گفتي ولي من به سوي رفيقم باز مي گردم و جواب پيامش را مي رسانم و در اين مورد مي انديشم.

قرّه، به سوي ابن سعد بازگشت و پاسخ امام را بر او عرضه نمود [2] .

ابن سعد، از اين امر شادمان گشت و انديشيد كه رسيدن به يك راه حل مسالمت آميز كه او را از وارد شدن به نبردي كه برگردنش بند گناه و معصيت مي نهد، رها مي سازد، امري ممكن است.


پاورقي

[1] طبري، تاريخ 410 /5.

[2] انساب‏الاشراف 386 /3، الفتوح 156 -155 /5.