بازگشت

بازدارندگان ابن سعد


مورخان مي گويند: جمعي از دلسوزان ابن سعد، به سوي وي شتافتند و به او پيشنهاد كردند كه از جنگ، دوري گزيند، از جمله كساني كه به وي پيشنهاد


كرده بودند، خواهرزاده اش، «حمزة بن مغيرة بن شعبه» مي باشد، او به وي گفت: اي دايي! اگر به سوي حسين حركت كني نزد پروردگارت گناهكار خواهي بود و رحم خود را قطع نموده باشي. به خدا! اگر از دنيا و اموالت خارج شوي براي تو بهتر از اين خواهد بود كه با خداوند روبه رو شوي در حالي كه خون حسين را برگردن داشته باشي [1] .

عده ي ديگري نيز او را نصيحت كرده به وي گفتند: از خدا پروا كن و دست به اين كار نزن. [2] وي كوشيد تا از جنگ بر كنار بماند ولي طاقت از دست دادن حكومت ري را نداشت؛ زيرا دهنش براي آن، آب افتاده و نفسش در برابر اميالش ناتوان گشته بود، و همينكه صبح فرا رسيد، تصميم به جنگ با فرزند رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله گرفته نزد فرزند مرجانه شتافت تا او را از قبول خود آگاه كند! ابن زياد از اينكه ابن سعد رضايت داده بود، شادمان گشت، زيرا در وجود وي چيزي يافته بود كه اگر مردم او را بر جنگ با فرزند رسول خدا مورد نكوهش قرار مي دادند، ياوه هايش را بالا مي برد و اگر غير از ابن سعد، كسي ديگر پيشنهادش را مي پذيرفت، تا بدين حد، شادمان نمي شد.

ابن سعد، به همراه سپاهش كه بالغ بر چهار هزار نفر بود، حركت كرد، در حالي كه مقصد خود را مي شناخت و مي دانست كه براي جنگ با ذرّيه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله- كه بهترين انسانهاي روي زمين بودند- خارج شده است.

ابن سعد، به كربلا رسيد و به سپاهي كه در آنجا به فرماندهي حر بن يزيد رياحي مستقر شده بود، پيوست.



پاورقي

[1] انساب‏الاشراف 386 -385 /3.

[2] الفتوح 152 /5.