بازگشت

لعن هارون الرشيد بر عمر سعد


هارون رشيد، عمر بن سعد را لعنت كرد و به الحاد وي و خارج شدنش از دين، حكم كرد و اين جريان در قصه اي جالب بوده، كه اشاره به آن خالي از فايده نخواهد بود و ما آن را براي خوانندگان بيان مي كنيم.

راويان مي گويند: اسحاق بن ابراهيم را دست بسته نزد هارون رشيد آوردند، به اتهام اينكه وي از ملحدان مي باشد.

اسحاق به او گفت: «اي اميرمؤمنين! من به خداوند و به همه ي فرستادگان و پيامبرانش ايمان دارم و اين گناه من نيست، بلكه گناه ديگري دارم؟».

رشيد، در شگفت شد و به او گفت: آن چيست؟

وفاداري و دوستي نسبت به شما اهل بيت، آيا كسي كه به دوستي شما عقيده دارد و آن را بر خود واجب مي داند، محكوم به الحاد مي شود؟

رشيد لبخندي زد و دستور داد تا پوست مخصوص اعدام و شمشير، از او برداشته شود.

اسحاق به سخن پرداخت و به وي گفت:

اي اميرمؤمنين! نظر تو درباره ي عمر بن سعد، قاتل حسين چيست كه مي گويد:



ان اللَّه خالق جنّة

و نار و تعذيب و غل يدين



«مي گويند: خداوند بهشتي را آفريده است و آتشي و شكنجه اي و دست بند زدني را».

رشيد، سر به زير افكند و مدتي طولاني به انديشه فرورفت، سپس گفت: «خداوند، عمر بن سعد را لعنت كند كه او را به پروردگار، عقيده اي نبود و به زنده


شدن پس از مرگ و يا نبوت، اعتقادي نداشت... اي اسحاق! مي داني كه اين گفته اش را از كجا گرفته است؟

آري، اي اميرمؤمنين! آن را از شعر يزيد بن معاويه گرفته است...

يزيد، چه گفته بود؟

وي گفته:



علية هاتي ناوليني و اعلني

حديثك اني لا احب التناجيا



حديث ابن سفيان لما سجابه

الي احد حتي اقام البواكيا



فرام به عمرو عليا ففاته

و ادركه الشيخ اللعين معاويا



فان مت يا ام الاحيمر فانكحي

و لا تأملي بعد الممات تلاقيا



فان الذي حدثت في يوم بعثنا

احاديث زور تترك القلب ساهيا



و لولا فضول الناس زرت محمدا

بمشمولة صرف تروي عضاميا



و لا خلف بين الناس ان محمدا

تبوا قبراً بالمدينة ثاويا



فقد ينبت المرعي علي دمن الثري

له غصن من تحته السر باديا



و نفني و لا تبقي علي الارض دمنة

و تبقي حزازات النفوس كماهيا



«اي عليّه جام را به من بده سخنت را آشكار كن، كه من رازگويي را دوست ندارم».

«سخن ابوسفيان را هنگامي كه آن را در احد به كار گرفت تا آنجا كه نوحه سرايي به پا كرد».

«و با آن سخن، «عمرو»، قصد جان علي را كرد ولي از دستش رفت، و پير ملعون، معاويه او را گرفت».

«پس اي مادر كوچولوي سرخ رنگ! اگر بميرم، ازدواج كن و در انتظار ديدار پس از مرگ مباش».


«زيرا آنچه در مورد روز رستاخيزمان به تو گفته شده، سخناني بيهوده است كه دل را به اشتباه مي اندازد».

«و اگر مردم فضول نمي بودند، محمد را ديدار مي كردم، با شرابي خالص كه استخوانها را سيراب مي سازد».

«ميان مردم اختلافي در اين نيست كه محمد، قبري را در مدينه برگزيده است».

«گاه مي شود كه چراگاه بر زمين گنديده مي رويد، در حالي كه براي آن شاخه اي باشد كه رازي از زير آن هويدا باشد».

«ما نابود مي شويم و آثاري بر روي زمين نمي ماند ولي كينه ي دلها به حال خود باقي مي مانند».

رشيد، اندوهناك شد وگفت: خداوند، يزيد را لعنت كند كه به پروردگار، عقيده اي نداشت و به روز رستاخيز و نبوت نيز معتقد نبود. اي اسحاق! آيا مي داني كه اين را از چه كسي گرفته است؟-

آري اي اميرمؤمنين! آن را از شعر پدرش معاويه گرفته بود.

- معاويه چه گفته بود؟

گفته بود:



سائلوا الدير من بصري صبابات

فلا تلمني فلا تغني الملامات



قم نجل في الظلماء شمس ضحي

نجومها الزهر طاسات و كاسات



لعلنا ان يدع داع الفراق بنا

نمضي و انفسنا منها رويات



خذ ما تعجل و اترك ما وعدت به

فعل اللبيب فللتأخير آفات



قبل ارتجاع الليالي كل عارية

فانما خلع الدنيا استعارات



«بپرسيد از دير بُصراي ته مانده ها، مرا نكوهش مكن كه نكوهشها سودي


نمي بخشد».

«برخيز تا در تاريكي، آفتاب درخشاني به پا كنيم، آنجا كه جامها و كاسه هايش ستارگان تابانش باشند».

«شايد ما آنگاه كه فراخوان جدايي ما را فراخواند، برويم در حالي كه جانهايمان از آن سيراب باشند».

«آنچه را كه هست برگيرد و آنچه را وعده داده شده اي، رها كن، اين كار خردمندان است و تأخير را آفتهايي باشد».

«پيش از آنكه شبها هر عاريه اي را باز گردانند؛ زيرا خلعتهاي دنيا، عاريه اي هستند».

رشيد، معاويه را لعنت كرد و آنچه را در مورد يزيد گفته بود، درباره او گفت [1] .


پاورقي

[1] شيخ مفيد، الثاقب في المناقب، از کتابهاي خطي کتابخانه‏ي امام اميرالمؤمنين عليه‏السلام.