بازگشت

سخنان معاويه


سخنان آن جمع، بر معاويه سنگين بود، وي هيچ راهي براي به دست آوردن رضايت آنان نيافت، بنابراين، به تعريف و توصيف پسرش پرداخت و گفت: «گفتم و گفتيد و اينك پدران رفته و فرزندان، مانده اند، فرزندم نزد من


از فرزندانشان دوست داشتني تراست با وجود آنكه پسرم را اگر با وي سخن بگوييد، او را سخنگو مي يابيد... اين كار براي خاندان عبد مناف بود؛ زيرا آنان خاندان رسول خدا هستند و هنگامي كه رسول خدا از دنيا رفت، ابوبكر و عمر بر مردم حكومت كردند بدون اينكه معدن ملك و خلافت را داشته باشند ولي آن دو، به شيوه اي زيبا عمل كردند و سپس ملك، به خاندان عبد مناف برگشت و تا روز قيامت همچنان در ميان آنان خواهد بود. خداوند تو را اي فرزند زبير! و تو را اي فرزند عمر! از آن خارج كرد، اما اين دو عموزاده ام، ان شاء اللَّه از نظر دور نخواهند بود...» [1] .

جلسه معاويه با آنها پايان يافت در حالي كه به صورتي فاحش در آن ناكام مانده بود!، زيرا براي وي روشن گشت كه آن قوم، مصمم هستند تا بيعت يزيد را نپذيرند... درپي آن، معاويه، مدينه را ترك گفت، مصادري كه در دست داريم، از ملاقات وي با دو سبط پيامبر خدا صلي الله عليه و آله سخني به ميان نياورده اند به گمان قوي با آنها ديداري ننموده بود.


پاورقي

[1] الامامة و الساسة 150 - 146/1. جمهرة الخطيب 249 - 236/2.