بازگشت

يورش بر عراق


معاويه، چهار واحد نظامي براي يورش بردن به اطراف و داخل عراق، تشكيل داد تا دلهاي عراقيها را پر از خوف و هراس سازد تا هرگاه امام آنان را به جهاد دعوت كند، اجابت ننمايند. بعضي از مناطق عراق كه مورد حمله واقع شدند عبارتند از:

1 - عين التمر: معاويه، «نعمان بن بشير انصاري» را با هزار نفر به «عين التمر» فرستاد كه «مالك بن كعب» حاكم آنجا بود. يك واحد هزار نفري از سپاه، همراه او بودند، ولي وي از حمله اهل شام اطلاعي نداشت و به سربازانش اجازه داد تا نزد خانواده هايشان در كوفه بروند و خود با صد نفر باقي ماند، هنگامي كه سپاه معاويه به وي حمله ور شد، مقاومتي دليرانه از خود نشان داد و يك گروه كمكي كه بالغ بر پنجاه نفر بودند به ياري وي شتافتند، و هنگامي كه نعمان آنهارا ديد، هراسناك گشت و پاي به فرار نهاد؛ زيرا گمان كرده بود كه افراد ديگري درپي آنها خواهند آمد.

هنگامي كه خبر اين حمله به امام رسيد، در ميان سپاهيانش به خطبه ايستاد و آنان را به كمك عاملش فراخواند و سپس فرمود:


«اي اهل كوفه! هرگاه دسته اي به شما روي آورند و يا عده اي از سواران شما به سوي شما بيايند، هر كدام از شما دَرِ خانه اش را مي بندد و همچون سوسمار در سوراخ خود جاي مي گيرد و يا چون كفتار به لانه اش پناه مي برد، به خدا قسم! ذليل، آن كسي است كه شما ياري اش كنيد. هركس به شما راضي شود، با كماني بدون تير و شكسته، تيراندازي كرده باشد، پس زشتي و نداري بر شما باد كه شمارا ندا كرده و با شما راز گفته ام ولي نه آزادگاني در ديدار بوده ايد و نه برادراني در كار زار، من از شما به كراني گرفتار شده ام كه نمي شنوند و به لالاني كه نمي انديشند و كوراني كه نمي بينند» [1] .

2 - هيت: معاويه، «سفيان بن عوف» را با شش هزار نفر براي حمله به «هيت»، فرستاد و به او دستور داد كه پس از حمله بر آن، به «انبار و مدائن» برود و مردم آنهارا مورد تعرّض قراردهد. وي با سپاهيانش به «هيت» رفت، ولي كسي را در آنجا نيافت، سپس به سوي «انبار» حركت كرد و در آنجا پادگاني متعلق به امام يافت كه دويست نفر در آن بودند، با آنها به جنگ پرداخت و «اشرس بن حسان بكري» را همراه با سي نفر از يارانش به قتل رساند و اموال موجود در (شهر) انبار را غارت نمودند و شادمان از پيروزي و اموال غارت شده، نزد معاويه بازگشتند [2] .

خبرهاي انبار به حضرت علي رسيد و آن حضرت را به شدّت متأثّر ساخته او را بسيار خمشگين نمود و چون آن حضرت بيمار بود و نمي توانست سخنراني نمايد، نامه اي را نوشت كه براي مردم خوانده شد، در حالي كه آن حضرت را


نزديك محل برده بودند تا خواندن آن را بشنود. متن آن نامه بدين شرح است:

«اما بعد: همانا جهاد، دري از درهاي بهشت است و هركس با بي ميلي آن را ترك كند، جامه خواري پوشانيده مي شود و گرفتاري اورا در برگيرد و خُرد و ناچيز گردد و از مكانت خويش بيفتد و از عدالت و انصاف دور باشد. من شما را شب و روز و آشكار و پنهان، براي جهاد با اين قوم فراخواندم و به شما دستور دادم تا قبل از اينكه بر سر شما بتازند، خود به سراغ آنها رويد؛ زيرا هيچ قومي در درون خانه هايشان مورد هجوم قرار نگرفتند مگر اينكه خوار شدند. شما كار را به يكديگر حواله داديد و سستي پيشه نموديد. گفتار من بر شما گران آمد و از فرمانم سرپيچي نموده، آن را به پشت سر خود انداختيد، تا آنجا كه از هر سو، يورشها بر شما صورت گرفت. اين، غامدي است كه سوارانش به انبار وارد شده و ابن حسان بكري را كشته و اسلحه خانه هايتان را از جاي برداشته و مردان صالحي را از شما كشته است. به من خبر رسيده كه يك مرد از اهل شام به خانه زن مسلمان و يا زن هم پيمان غير مسلمان وارد شده، خلخال، دستبند و گردنبند او را ربوده است. شگفتا كه قلب مي ميرد و اندوه، روي مي آورد و غمها شعله ور مي شوند كه اين قوم در باطلشان مي كوشند و شما از حقتان ناتوان نشسته ايد، پس چه زشت و ناچيز است حالتي كه در آن قرار گرفته و هدفي براي هر تيرانداز شده ايد، به شما شبيخون مي زنند و شما دست به حمله نمي زنيد، خداوند، معصيت مي شود و شما راضي مي گرديد. اگر به شما بگويم كه در گرما بر سر دشمنتان بتازيد، مي گوييد اين داغي تابستان است، چه كسي در آن به جنگ مي رود؟ مارا مهلت ده تا گرما از ما دور شود. و اگر به شما بگويم در دل زمستان به آنها حمله كنيد، مي گوييد: گرما و سرما همه اينها فرار شماست از گرما و سرما؟ در حالي كه شما به خدا سوگند! از شمشير فراري تر هستيد، اي مرد


نماها! اي آنان كه چون كودكان مي انديشيد و همچون زنان به حجله رفته فكر مي كنيد، اي كاش شمارا نمي ديدم و خداوند مرا از ميان شما خارج كرده بود، كه شما سينه ام را از خشم پر كرده و جام تهمتهارا جرعه جرعه به من نوشانديد و با نافرماني تان انديشه ام را بر من تباه ساختيد تا آنجا كه قريش گفتند: فرزند ابوطالب مردي شجاع است ولي از جنگ اطلاعي ندارد، خداوند پدرشان را بيامرزد آيا كسي از آنها بيش از من در جنگ محكمتر و پايدارتراست، در بيست سالگي به سوي جنگ رفتم [3] و اينك از شصت سالگي گذشتم، اما آنكه اطاعت نشود، رأيي ندارد» [4] .

اين سخنان، نشانگر خشم عميق و يأس شديد امام از يارانش مي باشد كه دلهاي آنان مالامال از ترس و ذلّت نسبت به اهل شام بود و خواري را پذيرا شدند و هراسان در خانه هاي خود نشستند تا آنجا كه كار امام به گرفتاري انجاميد.

3 - واقصه: معاويه، «ضحاك بن قيس فهري» را به «واقصه» فرستاد تا بر شيعيان امام در آن منطقه، يورش برد و سه هزار نفر در اختيار او گذاشت.

ضحاك، به راه افتاد و اموال مردم را غارت نمود و هركس را كه گمان مي كرد از امام اطاعت مي كند، به قتل رساند و به حركت خود ادامه داد تا اينكه به «قطقطانه» رسيد، در حالي كه مرگ و وحشت را به همراه داشت، سپس حركت كرد و به «سماوه» منتهي شد و پس از آن به سوي شام بازگشت.

هنگامي كه اين خبرها به امام عليه السلام رسيد، در ميان لشكر خود به خطابه ايستاد و آنها را به مقابله با اين تجاوز فراخواند، ولي هيچ كس پاسخي به وي


نداد. سپس حضرت فرمود: «به خدا قسم! دوست دارم كه به جاي هر ده نفر از شما، يك نفر از اهل شام را مي داشتم و شمارا همچون صرافي نمودن طلا، صرف مي نمودم. دوست دارم كه با بصيرتم، با آنان روبه رو شوم و خداوند مرا از رنج بردن و مدارا كردن با شما آسوده گرداند».

پس از آن، امام، به تنهايي به سوي «غريين» حركت كرد تا با اين تجاوز مقابله نمايد كه «عبداللَّه بن جعفر» با مركبي به وي پيوست و آن حضرت بر آن سوارگشت.

هنگامي كه مردم اين وضع را ديدند، بعضي از آنان به سوي آن حضرت شتافتند. حضرت عليه السلام «حجر بن عدي» را با چهار هزار نفر به جنگ ضحاك فرستاد كه در طلب وي حركت كرد اما به او نرسيد و مراجعت نمود [5] .

يورشهاي معاويه به عراق همچنان پي در پي صورت مي گرفت بدون اينكه با مقاومت قابل توجهي روبه رو شود. معاويه به سبب سستي ياران امام، به فتح و پيروزي، يقين حاصل كرد.


پاورقي

[1] در تاريخ طبري ص 134 - 133، آمده است: «ونه برادراني مورد اعتماد».

[2] ابن اثير، تاريخ 376 / 3.

[3] در روايتي «هنوز به بيست سالگي نرسيده بودم».

[4] انساب الاشراف 202 - 201 / 3.

[5] انساب الاشراف 198 - 197 / 3.