بازگشت

مقدمه مؤلف


حوادث هولناكي كه امام حسين عليه السلام با آنها معاصر بود، در اسلام، تأثير عظيمي در دگرگوني شيوه هاي زندگي فكري و اجتماعي داشته است. و نيز نقش مهمّ خود را در صحنه زندگي سياسي، در طول تاريخ داشته كه از برجسته ترين نتايج آن حوادث، مبارزه بر سر قدرت، رقابت بر سر حكومت و كشمكش بر سر دستيابي به دستاوردهاي سرزمينها بوده است.

طبيعي بود كه آن كشمكش سياسي، با سخت ترين حالتها و فجيع ترين صورتهايش حادث شود و جدال، با شدّت و سختي هرچه تمامترش، صورت گيرد؛ زيرا چشمان بسياري از صحابه و تابعين را مشاهده انواع رفاه و زندگي آسوده و بي درد، مسحور نموده، ديدن شكوه قدرتي كه از حكومتهاي ايران و سرزمين روم به دست آورده بودند، آنان را جادو نموده و فتوحاتي كه لشكرهاي اسلامي انجام مي دادند و آنچه خداوند به دست آنان مي گشود و بردگاني كه از سرزمينهاي فتح شده، تصاحب مي كردند و اموالي كه آنها را در خواب هم نمي ديدند، سراسيمه شان كرده، آنان را به جنگ مرگ و زندگي بر سرقدرت كشيده و از دينشان به در كرده بود.

پيامبر بزرگوار صلي الله عليه و آله از پس پرده غيب، آنچه را كه امّتش از مجد و سيادت بر


همه ملتهاي زمين، به دست خواهد آورد و سقوط دولتهاي بزرگ در برابر حركت مقدس اسلامي را، در نظر آورد و اين مطلب را به مسلمين اطلاع داد. آنان به عنوان بخشي از عقيده خود، آن را باور داشتند؛ همچنانكه پيامبر صلي الله عليه و آله از عالم غيب آنچه را كه امتش از فتنه و تفرقه، بدان خواهد رسيد، دريافت. و لذا به شدت، احتياط را رعايت فرمود و ذخيره اي براي امتش در نظر گرفت كه هر دردي را درمان مي بخشيد و هر اختلافي را پايان مي داد و آن اين بود كه امامت عترت پاك از اهل بيت خودرا به اطلاع امّت رسانيد، آنان كه خداوند، پليدي را از آنها دور ساخت، آنان را پاك گردانيده بود، اين اقدام به انگيزه عاطفه و يا محبت نبود، زيرا جايگاه نبوت، بالاتر از آن است كه در برابر هر عاملي از عوامل محبت و ديگر اعتبارات مادي، تأثير بپذيرد.

سخنان پيامبر صلي الله عليه و آله در فضيلت عترت، به حدّ تواتر رسيد و هيچيك از مسلمين، در مورد آنها شك و ترديدي نداشت، زيرا آن حضرت، اهل بيت را با كتاب خدا مقارن ساخت، آن كه باطل نه از پيش رو و نه از پشت سر به سوي آن نمي آيد و آنان را كشتيهاي نجات و ايمني بندگان قرار داد بخصوص كه سرور عترت، حضرت امام امير المؤمنين عليه السلام - بنا به سخنان مؤكد پيامبر - برادر، نفس آن حضرت، باب مدينه علم و قاضي ترين افراد امّتش مي باشد و علي عليه السلام نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله مانند هارون نسبت به موسي بود و فرمود:

«من كنت مولاه فهذا علي مولاه».

«هر كس را كه من مولا بوده ام، اين علي مولاي اوست»...

ولي آن قوم، جمع شدن نبوّت و خلافت در يك خانواده را، دوست نداشتند و نصوص را تأويل نمودند و خلافت را از اهل بيت نبوّت، معدن حكمت و محل فرود وحي، دور ساختند و امّت را از بهره مند شدن از سايه


حكومت آنان - كه هدفش نشر عدالت آسمان در زمين بود - محروم كردند.

اين جدا سازي، سبب گرديد تا مبارزه اي مرگبار بر سر تصاحب مسندهاي حكومت، ميان خاندانهاي مشهور در اسلام پيش آيد و از پس آن، امّت به فجايع و مصيبتهايي دچار شود كه زندگي در آن روزگاران را به جهنّمي غير قابل تحمل، مبدّل سازد و حكومت نَطْع [1] و شمشير، در ميان مردم برقرار شود.

مبارزه سياسي، با شديدترين حالتهايش در زمان استيلاي امام امير المؤمنين عليه السلام بر زمام قدرت، پيش آمد؛ زيرا نيروهاي حريص بر دستيابي به حكومت، به جنبش آمده، شورش مسلّحانه به راه انداخته و درپي سرنگون كردن حكومتي برآمدند كه منافع ملتهاي اسلامي را دربر گرفته و حقوق انسان را پايه قرارداده بود و مي رفت تا اصول حق و عدالت را حاكم سازد و دژهاي ظلم را درهم كوبد و قلعه هاي باطل را ويران نمايد و مشعل كرامت انسانيّت را بر افروزد و همه عوامل عقب ماندگي و فساد را - كه از حكومت قبلي برجاي مانده بود - از ميان بردارد.

امام، انقلابي ريشه دار و تحوّلي اجتماعي در صحنه هاي سياسي، فكري و اقتصادي به وجود آورد كه از جمله آنها عدالت در توزيع و الغاي امتيازاتي


بوده است كه حكومت عثمان به بني اميّه و خاندان ابي معيط بخشيده بود. نيز مصادره اموالي كه به ناحق، اختلاس كرده بودند و بركناري واليان و ديگر كارمنداني كه حكومت را وسيله اي براي دستيابي به ثروت و تسلّط برمردم به ناحق، قرارداده بودند.

اين دگرگونيهاي اجتماعي كه حكومت امام به وجود آورده بود، به ازدياد بحرانهاي نفساني دردل قريشيان و ديگر كساني انجاميد كه از اصلاحات اجتماعي، كينه اي در دل داشتند و مطمئن بودند كه حكومت امام، منافع اقتصادي و غير اقتصادي آنان را نابود خواهد كرد و لذا با همدستي يكديگر براي اعلام مخالفت، به پا خاستند و جاي تأسف است كه بعضي از بزرگان صحابه همچون «طلحه و زبير» نيز در ميان آنان بودند و اينكه عضو برجسته در ميان آنان، جناب عايشه، همسر پيامبر صلي الله عليه و آله باشد. و قابل توجه است كه مخالفان، هيچگونه اهداف اجتماعي يا اصلاحي نداشتند، بلكه منيّت و طمع ورزيها - بنابه اظهاراتشان در بسياري از مناسبتها - آنان را به اين كار واداشته بود، در طليعه نيروهاي توطئه كننده بر ضد امام، حزب اموي قرار داشت كه همه پشتوانه هاي مالي خودرا كه در ايام حكومت عثمان به دست آورده بود، به كار گرفت و آنها را در اختيار مخالفان قرار داد و آنان، همه ادوات جنگي را خريدند و مبالغ هنگفتي از اموال را به مزدوران بخشيدند و آتش جنگي شعله ور گرديد كه مورخان آن را «جنگ جمل» نام نهادند و امام به سرعت به سوي آن شتافته، آتش آن را خاموش گردانيد و نشانه هايش را از بين برد، ولي آن جنگ، سنگين ترين زيانها را بر مسلمين وارد ساخت؛ زيرا باب جنگ را ميان مسلمين گشود و راه را براي معاويه آماده ساخت تا تمرّد خود را در برابر امام، اعلام نمايد و در شديدترين و سخت ترين جنگها با آن حضرت درگير شود.


حوادث هولناك، يكي درپي ديگري، به وقوع مي پيوست و بعضي از آنها نتيجه آن ديگري مي بود تا آنجا كه به شهادت امام امير المؤمنين عليه السلام و عدم اطاعت از فرزندش حسن عليه السلام و پيروزي نيروهاي كينه توز بر اسلام، منجر شد كه به صورتي موضوعي و با شيوه اي بي طرفانه به تفصيل آنها خواهيم پرداخت.

امويها، با شيوه هاي حيله گرانه و به كارگيري روشهاي ديپلماسي نيرنگ مآبانه توانستند برقدرت، مسلّط شوند و در صحنه مملكت اسلامي، دولت اموي ظاهر گردد كه رهبر آن پيشواي امويان، «معاوية بن ابي سفيان» فرمانده نخست همه عمليات جنگي مخالف اسلام بوده كه در زمان درخشش انقلاب معلّم و پيشواي انسانيّت؛ حضرت پيامبرصلي الله عليه و آله و اعلام دعوت خلّاقه آن حضرت با هدف پيشرفت بينش اجتماعي و پايه ريزي اجتماعي بر اساس عدالت و مساوات، با وي به ستيز برخاسته بود.

امّت اسلامي، همچون طعمه اي در ميان چنگالهاي امويان گرفتار آمد و در برابر حكومت رعب و وحشتي شديد، تسليم گرديد كه در آن كينه ها و دشمنيها بر ضد ارزشهاي امّت و پايه هاي فكري و اجتماعي آن، سربلند كرده و براي نابودي آنچه اسلام در زمينه هاي اقتصادي، سياسي و فكري، محقق ساخته بود، دست به كار گرديده بودند.

سياست اموي، به برنامه ريزي هولناكي دست زد تا اساس وجودي امّت را نابود سازد و ذخيره هاي معنوي و فكري آن را ريشه كن نمايد كه از فجيع ترين


وبيرحمانه ترين تصميمات سياسيش، مواردي به اين شرح بوده است:

الف - ناچيز شمردن ارزش اهل بيت كه خود محور بينش اجتماعي در اسلام و عصب حسّاس در كالبد امّت بودند و روح پويايي و پيشرفت را در امّت، مي دميدند. قدرت حاكم، همه دستگاههاي سياسي، اقتصادي و ديگر امكانات خود را براي دور كردن دلهاي مسلمين از اهل بيت و تحميل دشمني با آنان بر زندگي اسلامي، به كار بردند تا اين دشمني با اهل بيت را جزئي جدا ناشدني از اسلام قرار دهند و در اين راه، دستگاههاي تعليم و تربيت و دستگاههاي وعظ، ارشاد و ديگر وسايل را به كار گرفتند و سبّ عترت بر بالاي منابر را فريضه اي واجب قرار دادند كه عدم انجام آن، موجب مؤاخذه و اعمال شديدترين كيفرها در مورد كسي كه در اين خصوص اهمال مي نمود، مي گرديد!

ب - نابود كردن عناصر روشنفكر دراسلام كه با هدايت و واقعيت آن، تربيت يافته بودند و روان كردن بزرگان اسلام به سوي اعدامگاهها، آن گونه كه در مورد «حجر بن عدي، ميثم تمار، رشيد هجري، عمر بن حمق خزاعي» و امثال آنان عمل شد، آنها كه داراي قدرت روشنگري اجتماعي و توانايي نگهداري امّت از انحراف و حركت در راههاي نا صواب بودند و نظام حاكم در ريختن خون آنان به بهانه اينكه آنها دست از اطاعت برداشته و از جماعت جداگشته اند، متوسل گرديد، در حالي كه اين امر، به شكلي عاري از حقيقت بوده است و آنان جهت گيري سياسي را در اصطكاك با دين و در برخورد با منافع امّت يافتند و نظام حاكم را به انتخاب راه راست و عمل به توازن و خود داري از زيان رساندن به منافع اجتماع، دستور دادند و به خاطر همين امر بود كه خونهاي آنان را مباح دانست.


ج - دگرگون ساختن واقعيت درخشان اسلام و وارونه كردن همه مفاهيم و پايه هاي اساسي آن و آلوده كردن آن به خرافات و اوهام تا نيروهايش فلج گردد و از حركت در مسير زندگي و رها شدن به همراه انسان براي رشد بخشيدن به استعدادها و تواناييهايش عاجز گردد و از عمل در راه پيشرفت وسايل زندگي انسان، بازماند.

حكومت، كميته هاي جعل را تشكيل داد و اموال فراواني را به آنها اختصاص داد تا احاديثي را از زبان رهايي بخش پيامبر بزرگ صلي الله عليه و آله جعل نمايد و آنها را از موارد قانونگذاري به حساب آورند و از جمله «سنّت» كه خود از منابع احكام است، قرار دهند.

جاعلان، به دروغپردازي پرداخته، دروغهاي خود را به حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت مي دادند كه بسياري از آنچه جعل نمودند، با منطق عقل، مغاير و با قوانين زندگي، مخالف بود. جاي تأسف است كه آن دروغها در كتابهاي سنّت، مدون گرديد و در كتب اخبار، درج شد تا آنجا كه بعضي از علماي غيرتمند را ناگزير ساخت بعضي از كتابها را تأليف كنند و برخي از آن جعليّات را معرفي نمايند. به نظر من، اين توطئه هولناك از فاجعه آميزترين مصايبي است كه مسلمين به آنها دچار گشتند، زيرا گرفتاري به آن، امري موقتي و در زماني خاص نبود، بلكه همچنان در امتداد تاريخ، جريان خود را ادامه داد و آن جعليّات با زندگي افراد فراواني از مسلمين آميخته گرديد و آنها آن جعليّات را به عنوان جزئي از دين خود همچنان نگاه داشته اند در حالي كه موانع بسياري قرارداده شد تا مانع پيشرفت استعدادها و رهايي انديشه ها گردد و همچون سنگي در راه پيشرفت و ابتكار - كه اسلام براي فرزندانش مي خواهد - باقي بماند.


انسان مسلمان، در روزگار معاويه، نمونه هاي شاق و دردناكي از محنتها و گرفتاريها را تجربه نمود؛ زيرا حكومت معاويه در نشر ظلم و جور در همه مناطق، كوشيد و امور مسلمين را به جلّادان و دژخيماني همچون «زياد بن ابيه، بسر بن ابي ارطات، سمرة بن جندب، مغيرة بن شعبه و امثال اين پليدان بشريّت سپرد و آنان، رگباري از عذاب دردناك را بر سر مردم ريختند كه انسانيّت در بسياري از مراحل تاريخ خود، همانندي براي آن نديده بود.

امام حسين عليه السلام ستمكاريهاي اجتماعي در روزگار معاويه را مي ديد و مي شنيد و تا حدّ زيادي از آنها متأثر و متألم مي شد؛ زيرا آن حضرت، به حكم رهبري معنوي اش نسبت به امّت جدش، احساس امّت را داشت و از دردهايش در رنج بود و با آن زندگي مي كرد كه از مهمترين بحثهايي كه آن حضرت متحمل شد، اين بود كه واليان دژخيم و جلّاد معاويه در تعقيب شيعيان اهل بيت بود و در كشتن آنها و سوزاندن خانه ها و مصادره اموالشان از هيچ اقدامي دريغ نمي نمودند و با كوشش تمام، از هر راهي براي ستم كردن به آنان مي كوشيدند كه امام، به نوبه خود آن سياست ظالمانه را محكوم كرد و نامه هاي تند پرخاشگرانه اي را براي طاغوت دمشق فرستاد و در آنها اقدامات ستمگرانه اي را كه عمّال و واليانش براي نابودي دوستان اهل بيت و آشنايان به فضيلت آنان انجام مي دادند، محكوم مي كرد در برخي از آن نامه ها حضرت، اين مطلب را نفي فرمود كه معاويه از اين امّت باشد، بلكه وي را عنصري غريب دانست كه با اين امّت، دشمني مي ورزد و الحق همينطور هم بوده است، زيرا اقدامات سياسي وي ثابت نمود كه او از سرسخت ترين دشمنان امّت بود و براي آنان نقشه هاي شومي


را در سر مي پروراند و در تاريكي شب و روشنايي روز، براي آنان، حيله ها مي انديشيد و در خوار ساختن و اجبار آنان به جور و ستم، كوششها مي نمود و از فجيع ترين مصيبتهايي كه معاويه براي امّت به وجود آورد اين بود كه فرزند بي بند و بار و شومش، يزيد همبازي ميمونها و يوزپلنگها را - آن گونه كه مورخان او را ناميده اند - به عنوان خليفه بر آنان تحميل كرد تا در دين و دنيايشان تباهي روا دارد و بلاها و فجايعي را نصيب آن سازد.

امّت، در روزگار معاويه و فرزند بي بند و بارش يزيد، همه عناصر و پايه هاي اساسي خود را از دست داد و ديگر آن بهترين امّت نبود كه براي مردم به وجود آمده باشد - آن گونه كه خداوند خواسته بود -، زيرا معاويه در ميانشان، سخت تباهي آفريد و آنان را به نحوي بار آورده بود كه انديشه اي جز رسيدن به ماديات و فرصت طلبي نداشتند. نيز آنان را به ذلّت و بردگي، عادت داد و هويتشان را از آنها گرفته و آنان را از اخلاق ارزنده شان جدا ساخته بود. اينك امّت، اهميتي به تحقيق اهداف و آمال نمي داد و آنچه را كه زندگي شرافتمندانه را برايش تأمين مي كرد، به چيزي نمي شمرد. به حكومت امويان، تسليم گشته و خوار و ذليل، زير تازيانه هايش به سر مي برد كه خونهايش را بريزد و ثروتهايش را از بين ببرد و در ميان آن، ظلم و فسادرا گسترش دهد؛ زيرا به شكلي فاجعه آميز، تخدير گرديد و كالبد بي حركتي گشته بود كه نه بينشي داشت و نه جنبشي، نه براي دفاع از كرامت و عزت خويش به پا مي خاست و نه در صحنه هاي شرف و فداكاري، پاي مي نهاد تا خودرا از ظلم و تعدي، محافظت


نمايد.

امام حسين عليه السلام سبط پيامبر صلي الله عليه و آله و اميد درخشان آن حضرت كه همه نيروهايش در وجود او جاي گرفته بود، حالت مسلمين را مي ديد كه چگونه به خواري و ذلّت، گرفتار آمده اند و ديگر آن امّت عظيمي نبودند كه رسالت اسلام را پايه نهاد و مشعل هدايت و نور را به همه ملتهاي زمين، ارزاني داشت.

درد جانكاه احساسات و عواطف، امام را دربرگرفته و آن حضرت به تفكري عميق و طولاني مشغول گشته بود، شبها را در انديشه نجات دين جدّ بزرگوارش، بيدار مي ماند كه چگونه آن را از بازگشت به جاهليّت، حفظ كند.

امام، كنگره هايي را گاه در مكّه و گاه در مدينه منعقد مي ساخت و وضع موجود مسلمين را با صحابه و فرزندان آنان در ميان مي گذاشت و منكرات معاويه و كارهاي زشتش را براي آنان بيان مي كرد و سرانجام به اين نتيجه رسيد كه اين روش، به هيچ روي، نتيجه اي در زمينه هاي اصلاحات اجتماعي به بار نمي آورد و نمي تواند معنويتي را كه امّت از معنويت خود، از دست داده بود، به آن بازگرداند. و ملاحظه فرمود كه ميان دو امري قرار گرفته است كه امر سوّمي براي آنها متصور نبود و آن دو، عبارت بودند از:

1 - با امويان به مسالمت برخيزد و با يزيد بيعت كند و از آنچه دستگاه حاكم از ظلم و جور مرتكب مي شود، چشم پوشي نمايد و بحرانهاي عقيدتي و اجتماعي را كه امّت، بدانها گرفتار آمده بود، ناديده گيرد كه در آن صورت، به احتمال و نه به طور قطعي، سلامتي و زندگي خودرا تضمين نمايد، ولي اين چيزي بود كه خداوند براي آن حضرت، نمي پذيرفت و وجدان زنده سرشار از تقواي خداي اش نيز آن را نمي پسنديد؛ زيرا وي با توجه به جايگاهش نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله در برابر خداوند، مسؤول نگهداري امّت، و حمايت از اهداف


وارزشهاي آن مي باشد و در برابر جدش حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله نيز در مورد رعايت اصلاحات اجتماعي و صيانت اسلام از تباهي تباهكاران و حيله هاي فاجران، مسؤوليت داشت كه آن حضرت - سلام اللَّه عليه - اين مسؤوليت عظيم و آنچه را كه وظيفه بر عهده اش قرار مي داد، در سخنراني خود، خطاب به حرّ و يارانش از پليس ابن زياد، اعلام فرمود و گفت:

«اي مردم! رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: هركس سلطان ستمكاري را ببيند كه حرام خدا را حلال گردانيده و عهد او را شكسته و مخالف سنّت رسول خدا باشد و ميان بندگان خدا به گناه و تعدي عمل كند و با كردار و گفتار، در برابر او نايستد، بر خداوند خواهد بود كه او را به آن جايي كه او وارد مي شود، واردش نمايد...».

وظيفه شرعي - بنابه آنچه بيان فرمود - بر او واجب مي ساخت كه به مبارزه با ظلم و مخالفت با ستم، برخيزد و بر دست تجاوزكاران و ظالمان، ضربه بزند.

2 - اعلام انقلاب نمايد و خود و اهل بيت و شيعيان خودرا قرباني كند، در حالي كه به عدم موفقيّت انقلاب خود، يقين داشته باشد؛ زيرا آن حضرت، اوضاع اجتماع را بررسي كرده و دانسته بود كه دين، حرفي بر زبانهاي مردم است ولي آن حضرت يقين داشت كه فداكاريش براي مسلمين، خير فراگيري به بار خواهد آورد؛ زيرا اراده آنان آزاد خواهد گشت و به سوي ميدانهاي جهاد، خواهند شتافت، و پرچمهاي آزادي را بر مي افرازند و جبّاران ستمگر بني اميه را از تختهاي سلطنت شان به سوي گورهايشان خواهند كشيد.

آن حضرت، اين راه درخشان را با همه فجايع و بلاهايش - كه هيچ موجود زنده اي آنها را تحمل نمي كند - برگزيد.


امام، ابعاد اين فداكاري را به شكلي عميق و فراگير، مورد مطالعه قرار داد و تصميم گرفت با تمام امكانات خود، وارد نبرد شود و برجسته ترين فداكاريها را ارائه دهد تا ضمير انساني را در امتداد تاريخ، به لرزه در آورد و اصالت و بينش امّت را در امتداد نسلهاي آينده اش، به آن بازگرداند...

امام، فصلهاي فاجعه، و فصلهاي فداكاري خودرا برپايه هاي محكمي از بينش و ادراك، برنامه ريزي نمود به طوري كه نتايج درخشاني به بار آورد و از جمله آنها پيروزي مسأله اسلام و بازگشت حيات ديني، به شريانهاي امّت و از ميان بردن تخديري بود كه امويان برهمه اجزاي آن گسترانيده بودند.

امام - سلام اللَّه عليه - تصميم خود را اعلام كرد و فصلهاي فاجعه جاويدان خود را در بسياري از مناسبتها بيان فرمود كه بعضي از آنها عبارتند از:

1 - وقتي حضرت در مكّه بود، در سخنراني خود كه در آن قيام بر ضد بني اميّه را اعلام نمود، از شهادت خود سخن گفت؛ زيرا در آن سخنراني آمده بود: «در شهادتي كه به آن خواهم رسيد، مخيّر گشته ام، گويي پاره هاي تنم را مي بينم كه گرگان بيابانها ميان نواويس و كربلا آنهارا پاره پاره مي كنند...».

آيا در اين سخن، دليلي بر عظمت عزم و تصميم بر فداكاري وجود ندارد؟! آيا در آن، خبري قطعي در مورد شهادت بزرگوارانه اش و اينكه در كربلا خواهد بود نيست؟ و اين كربلاست كه كالبد پاكش را در بر خواهد گرفت.

همچنانكه قبلاً جدّ و پدرش نيز اين مطلب را اعلام فرموده بودند.

2 - امام بزرگوار، از فجايع دردناك و مصيبتهاي فاجعه آميزي كه از قتل، آوارگي و اسيري بر اهل بيتش خواهد گذشت، سخن گفت و آن، هنگامي بود كه


«ابن عباس» به آن حضرت پيشنهاد كرد بانوان سراپرده نبوت و دختران حرم وحي را به همراه خود به عراق نبرد و آنان را در مدينه نگاهدارد تا وقتي كه اوضاع به حال عادي برگردد.

امام در پاسخ وي فرمود: «خداوند خواسته است كه آنان را در حال اسارت ببيند».

امام، خانواده خودرا به همراه برد در حالي كه مي دانست از اسارت و آوارگي، چه بر سر آنها خواهد آمد؛ زيرا تكميل رسالتش تنها به اين شكل صورت مي گرفت فعاليّت آنان به سلطنت اموي، پايان خواهد داد و زندگي اسلامي را به واقعيّت درخشانش، باز مي گرداند.

3 - امام، در سر راه خود به عراق، از اين سخن مي گفت كه سر مباركش بر سر نيزه ها برداشته مي شود، و در شهرها و مناطق مختلف، گردانده مي گردد و به ستمكاري از ستمكاران بني اميّه، هديه برده خواهد شد، آن گونه كه در مورد سر برادرش «يحيي بن زكريا» عمل شد، و آن را به ستمكاري از ستمكاران بني اسرائيل، هديه بردند.

امام، در راه احقاق حق و اعلاي كلمه «اللَّه» در زمين، همه سختيها را بر خود هموار ساخت.

امام عليه السلام، انقلاب عظيم خود را به انجام رساند كه خداوند به وسيله آن، كتاب را واضح ساخت و آن را عبرتي براي صاحبان خرد قرارداد، انقلابي كه با همه برنامه هايش، جزئي از رسالت اسلام و ادامه درخشاني براي انقلاب پيامبر


بزرگ و تجسمّي زنده براي اهداف و آمال آن حضرت بود كه اگر آن انقلاب نمي بود، كوششهاي پيامبر برباد مي رفت و آرزوهايش نابود مي شد و براي اسلام، اثر و نشاني باقي نمي ماند.

امام حسين عليه السلام پيروز شد و خداوند، فتح روشني براي آن حضرت مقدّر فرمود؛ زيرا آسمان اسلام به انقلاب جاويدانش درخشان شد و فداكاريش با احساسات مردم و عواطف آنان همراه گشت و بادلهايشان آميخته گرديد و به صورت بزرگترين مدرسه ايمان به خدا در آمد كه روح عقيده و فداكاري را در راه حق و عدالت، مي افشانَد و مردم را با ارزشهاي والا و اخلاق بلند، تغذيه مي نمايد و براي جهت دادن آنان به سوي خير و هدايتشان به راه راست، مي كوشد.

مردم با سوزدل، به فاجعه سرور آزادگان، روي آوردند و با دقّت تمام، به فصل فصل آن نگريستند و برجسته ترين درسهاي كرامت و فداكاري را از آن برگرفتند و قهرمانيهاي بي مانند و عزّتي را كه ظلم و ستم برآن چيره نمي گردد، از آن آموختند.

انسانيّت در برابر آن امام بزرگ كه پرچم حق را در بلنداي زمانه به اهتزاز در آورد، سر تعظيم و تكريم فرود مي آورد چرا كه او از حقوق مظلومان سخن گفت و از منافع ستمديدگان دفاع كرد...

بشريّت، ياد او را بيش از هر مصلح اجتماعي ديگر، در روي زمين به عظمت ياد مي كند و امام بزرگ در اين مورد به آنچنان پيروزي عظيمي دست يافته كه هيچ مصلح ديگري جز او در جهان به چنين پيروزي، دست نيافته است.

از نخستين پيروزيهايي كه امام به دست آورد، درهم كوبيدن كيان اموي بود؛ زيرا انقلاب جاويدانش، بمبهاي ويرانگري را در كاخهاي امويان قرار داد و راه آنها را مين گذاري نمود و مدت زماني طولاني نگذشته بود كه آنها منفجر


شدند و سرهاي امويان را بر زمين افكندند و سرمستي پيروزي آنان را نابود ساخت، كه پس از عزت و اقتدارشان به شكل آثار تاريخي در آمدند، اين كتاب جداگانه به بررسي آثار نوراني انقلاب حسين در زمينه هاي فكري و اجتماعي به جهان اسلام اشاره مي كند.

تاريخ اسلامي نمي تواند بهره اي از زندگي داشته باشد، اگر غل و زنجير بر او سنگيني نمايد و مورد نقد و بررسي قرار نگيرد، بايد ذرّه بينهاي نقد علمي سالم بر حوادث آن، مسلّط شوند و با دقّت و بي طرفي، مورد بررسي واقع شوند و وضعي همچون تاريخ ديگر امتهاي زنده داشته باشد كه قلمهاي انديشمندان و محققان به حوادث آن با تعمق و تحليلي فراوان مي پردازند؛ زيرا مطالعه تاريخ نزد آنهاجايگاهي در صدر مطالعات فرهنگي و علمي دارد.

اگر ما بخواهيم تاريخ اسلامي شكوفا گردد و همپاي نهضت فكري و پيشرفت علمي در اين روزگاران، حركت كند، بايد به صورتي آگاهانه و باشيوه هايي علمي و به دور از وابستگيهاي مذهبي و يا سنّتي، مورد مطالعه واقع شود و با دقّت به حوادث عظيمي كه مسلمين در زمانهاي نخستينشان بدانها دچار گشته بودند، بنگريم كه اين حوادث، به اعتقاد ما، سرچشمه فتنه بزرگ هستند و براي مسلمين، مشكلات جاويداني به بار آورده كه به فتنه ها و مصيبتهايي براي آنان در امتداد تاريخ، منجر شده است.

مطالعه تاريخ اسلامي در آن دوره بخصوص از روزگار، اگر آن حوادث را تجزيه و تحليل ننمايد و انگيزه ها و جريانات آنها را روشن نكند، در آن صورت


مطالعه اي تقليدي و بي روح خواهد بود و نتيجه اي براي خوانندگان نخواهد داشت.

در جزء نخست اين كتاب، بسياري از حوادث را بيان كرده و نظامهاي سياسي و اقتصادي كه خلفا برنامه هاي آنها را در عصر نخست، پايه ريزي كرده بودند، اشاره اي داشتيم و با احتياط و بي طرفي، بسياري از آنها را مورد دقّت قرار داديم، چون اين وضع هر محققي است كه در حدّ توان بخواهد به واقعيّت دست يابد. من عقيده دارم از موجبات آلوده شدن به گناه و تعمد جهل است اگر بكوشيم تا جنبه اي از جنبه هاي سياسي يا اجتماعي آن دوره را پنهان نماييم؛ زيرا پنهان نمودن آن، نوعي از انواع گمراه كردن و دروغ گفتن به خوانندگان مي باشد.

مطالعه تاريخ به صورتي منظم، اين نيست كه آن را تغيير دهند و يا مفاهيم آن را وارونه سازند و يا اينكه از موازين تحقيق علمي بي طرفانه، خارج شوند، بلكه اين امر از واقعيّت ذاتي آن و نيز از نيازهاي زندگي روشنفكرانه عصر ماست.

به هر حال، اين مطالعه، ارتباطي ذاتي و موضوعي با زندگي حضرت امام حسين عليه السلام دارد؛ زيرا آن حضرت، در دوره پرماجراي آن روزگار مي زيسته و به صورتي عميق و فراگير، به آن حوادث نگريسته و اهداف آنهارا دريافته است كه اين اهداف بدون شك و به صورت فعّال در بسياري از اتفاقاتي كه مسلمين از آنها هراسان گشته اند، موثر بوده اند، از جمله آنها فاجعه كربلا بوده كه يكي از نتايج مستقيم آن تخديري است كه امّت به سبب حكومت امويها، بدان دچار گشته بود؛ حكومتي كه مي كوشيد تا زندگي فكري و اجتماعي را فلج سازد و فرصت طلبي را ميان مسلمين رواج دهد.


من اميدوارم كه اين مطالعه، با واقعيّت، همراه و از عواطف سنّتي به دور بوده و در همه آنچه نوشته ام، حق را برتري داده و از اين رهگذر، جز بيان تاريخ اسلامي به صورت واقعيش و بدون جهت گيري نداشته باشم، و پيش از اينكه اين مقدمه را به پايان آورم، وظيفه خود مي دانم كه با صميميت و قدرشناسي، يادي بنايم از آنچه نيكوكار بزرگ «حاج محمد رشاد عجينه» آن مرد نيكوكار بزرگ كنم، كه بر استمرار خدمت در آستان اهل بيت عليهم السلام و نشر آثارشان تشويق فراوان نموده است، اين از برترين خدماتي است كه به اين امّت تقديم مي شود. جناب ايشان، هزينه نشر اين كتاب را تقبل فرموده و علاقه مند بودند كه از محل خيراتي باشد كه مرحوم پدرشان، «حاج محمد جواد عجينه (متوفي 1391 ه. ق)» به آنها وصيت كرده بود. خداوند ثواب ايشان را فراوان سازد و او را براي هر كوشش ارزنده اي، موفق گرداند.

نجف اشرف

باقر شريف قرشي



پاورقي

[1] «نَطْع»: بساط، فرش، فرش چرمي که سابقاً شخص محکوم به اعدام را روي آن مي نشانيدند و سر وي را مي بريدند. انطاع و نطوع جمع (فرهنگ عميد).