بازگشت

اجبار نمودن علي براي بيعت


نظر قوم براين قرار گرفت كه امام عليه السلام را به بيعت با ابوبكر مجبور و وادار سازند! پس گروهي از مأموران را فرستادند و خانه آن حضرت را محاصره نموده و اورا از آن با بي احترامي خارج ساختند و نزد ابوبكر بردند. آن قوم به شدّت بر او فرياد كشيدند: «با ابوبكر بيعت كن!».

امام با منطق سرشارش در حالي كه از جبروت و قدرت آنان بيمناك نبود، به آنان پاسخ داد: «من به اين امر از شما شايسته تر هستم. با شما بيعت نمي كنم در حالي كه شما به بيعت با من سزاوارتر هستيد. اين امر را از انصار گرفتيد و براي آنان نزديكي به پيامبر صلي الله عليه و آله را حجت قرار داديد و اينك آن را از ما اهل بيت، غاصبانه مي گيريد!! مگر شما در برابر انصار مدّعي نشديد كه از آنها نسبت به اين امر اولي هستيد، زيرا محمد صلي الله عليه و آله از شما بوده است و آنان رهبري را به شما دادند و فرماندهي را به شما سپردند؟ و من شمارا حجتي مي آورم به همان گونه كه شما براي انصار حجت آورديد. ما به رسول خدا زنده و مرده، اولي هستيم، پس به ما انصاف دهيد اگر ايمان داشته باشيد و در غير اين صورت، ستم را پيشه كنيد در حالي كه خود مي دانيد...».

امام عليه السلام با اين القاي حجت برجسته، مسائل را روشن ساخت و بر اينكه آن حضرت به امر خلافت شايسته تر و اولي از آنان مي باشد، دليل آورد؛ زيرا وي به پيامبر صلي الله عليه و آله نزديكتر و مقربتر از ديگران است و نزديكي به پيامبر صلي الله عليه و آله همان چيزي است كه آن قوم براي غلبه بر انصار به آن دست يازيدند در حالي كه اين امر در امام بيش از ديگران فراهم بوده است از اين جهت كه وي عموزاده پيامبر صلي الله عليه و آله و داماد آن حضرت مي باشد.


فرزند خطاب، پس از اينكه حجتي براي پاسخ به امام در اختيار نداشت، از جاي خود برخاست و راه خشونت درپيش گرفت و گفت: «تو رها نمي شوي تا اينكه بيعت نمايي!».

امام، پاسخي محكم به وي داد و فرمود: «شيري را بدوش كه بهره اي از آن، تورا باشد و امروز، وضع اورا محكم ساز كه فردا آن را به تو بازگرداند».

امام، راز هيجان و انگيزه فرزند خطاب را آشكار ساخت؛ زيرا وي اين موضعگيري سخت در برابر امام را اتخاذ نكرد مگر براي اينكه خلافت و امور مملكت بعد از ابوبكر به وي برسد. آنگاه امام، خروشيد و چنين غرّيد: «به خدا قسم اي عمر! گفته تورا نمي پذيرم و با وي بيعت نمي كنم».

ابوبكر، ترسيد كه اوضاع دگرگون شود و از خشم امام بيمناك گشت، پس روي به آن حضرت كرد و با گفتاري نرم، وي را مخاطب قرار داد و گفت: «اگر بيعت نكني، تو را مجبور نمي سازم».

«ابوعبيده» نيز روي به آن حضرت كرد و كوشيد تا شعله انقلابش را خاموش كند و دوستيش را جلب نمايد، پس گفت: «اي عموزاده! تو جوان هستي و اينان پيران قوم تو هستند. تو تجربه و آشنايي آنان به امور را دارا نيستي و من نمي بينم ابوبكر را مگر اينكه بر اين امر از تو قوي تر باشد و بيش از تو قدرت تحمل و انجام آن را داشته باشد. پس اين امر را به ابوبكر بسپار؛ زيرا اگر تو زنده بماني و زندگيت ادامه يابد، براي اين امر، شايسته و برازنده باشي به جهت فضل، دين، علم، فهم، سابقه، نسب و داماديت...».

اين خدعه و نيرنگ، دردها و ناخشنوديهارا در دل امام بر انگيخت و روي به مهاجرين كرد و آنان را به ياد فداكاريها و فضايل اهل بيت عليهم السلام انداخت و فرمود: «خداي را! خداي را! اي گروه مهاجرين!... قدرت محمد در ميان


عرب را از خانه و كاشانه اش به سوي خانه ها و كاشانه هايتان بيرون نبريد و اهل بيتش را از جايگاه و حقشان در ميان مردم، دور نسازيد... به خدا سوگند! اي گروه مهاجرين! ما شايسته ترين مردم هستيم؛ زيرا ما اهل بيت هستيم و به اين امر از شما شايسته تريم. آيا قاري كتاب خدا و فقيه دردين خدا، عالم به سنتهاي رسول خدا، برعهده گيرنده امور مردم، دور كننده بدي از آنها، قسمت كننده ميان آنها به تساوي، در ميان ما نبوده است؟ به خدا در ميان ما بوده، پس از هوا پيروي نكنيد كه از راه خدا گمراه مي شويد و از حق، هرچه بيشتر دور مي گرديد...» [1] .

اگر آنها به نداي امام پاسخ مثبت مي دادند كه ضامن حتمي صلاح امّت و نگهدارنده آن از لغزش و انحراف در زمينه هاي عقيدتي و ديگر زمينه ها بود، امّت را از عواقب شوم بسياري، بركنار مي ساختند، ولي هيهات كه انسان از گذشته هاي دور درپي شهوتها و طمعكاريهايش روان گشت و همه چيز را در راه آن، قرباني ساخت.

به هر حال، آن قوم، منطق امام را نشنيدند و آن را ناديده گرفتند و منافع خاص خودرا بر هر چيزي مقدم داشتند.


پاورقي

[1] الامامة و السياسة 19 - 18: 1.