بازگشت

كرامت نفس، شجاعت، صراحت و قاطعيت امام


در طول حوادث و جريانات گذشته شمه اي از سخنان آن امام بزرگوار را در مناسبت ها و برخوردها ذكر كرديم كه حكايت از عظمت روح و كرامت نفس و شجاعت كم نظير آن حضرت، مي كرد كه در اين جا مجموعه اي از آنها را بدون شرح و توضيح و قلم فرسايي از نظر شما مي گذرانيم.

هنگامي كه وليد فرماندار مدينه از آن حضرت خواست تا با يزيد بيعت كند حضرت فرمود: «يا أمير انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة، و مختلف الملائكة و بنا فتح الله و بنا ختم الله، و يزيد رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمة، ملعن بالفسق و مثلي لا يبايع مثله...» [1] .

و چون با لشكر حر ديدار كرد در سخنراني خود براي آنها فرمود: «... الا ترون ان


الحق لا يعمل به، و الي الباطل لا يتناهي عنه؟ ليرغب المؤمن في لقاء ربه حقا، فاني لا اري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما...» [2] .

و در روز عاشورا نيز در برابر آن مردم بي شرم و حيا، فرمود: «ألا و ان الدعي بن الدعي قد ركز بين اثنتين: بين السلة و الذلة، و هيهات منا الذلة، يأبي الله ذلك و رسوله و المؤمنون، و حجور طابت و طهرت، و أنوف حمية، و نفوس أبية من أن نؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام» [3] و نيز فرمود: «موت في عز خير من حياة في ذل».



نخست فلسفه ي قتل شاه دين اين است

كه مرگ سرخ به از زندگي ننگين است



و اين شعر هم از آن بزرگوار در همان روز است:



الموت خير من ركوب العار

و العار اولي من دخول النار



يعني؛ مرگ بهتر از پذيرفتن ننگ است، و ننگ بهتر از ورود در دوزخ.

و در سخنراني ديگري در همان روز فرمود: «و الله لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا افر اقرار العبيد اني عذت بربي و ربكم ان ترجمون...» [4] .

و درباره ي شجاعت آن بزرگوار نيز گفتار آن مرد را خوانديم كه گفت: «فوالله ما رأيت مكثورا قط قد قتل ولده و اخوته و اهل بيته...» الي آخر. [5] .

در اينجا بهتر است از گفتار يكي از دانشمندان اهل سنت كمك بگيريم و با چند بيت از سيد حيدر حلي و ديگران به اين فصل از گفتار خود خاتمه دهيم.

از ابن ابي الحديد روايت شده است كه درباره ي آن حضرت گفته است: «بزرگ مرد تاريخي كه حميت و غيرت و انتخاب مرگ در زير شمشير را بر پستي و ذلت به مردم جهان آموخت ابي عبدالله الحسين بن علي بن ابيطالب (ع) بود كه بر وي و يارانش از طرف پسر زياد امان عرضه شد ولي آن بزرگمرد، مرگ شرافتمندانه را بر امان اهانت آميز پسر زياد ترجيح داد...» [6] .

ابن نباته گفته است:




الحسين الذي رأي القتل في العز

حياة و العيش في الذل قتلا



و سيد حيدر حلي شاعر بزرگوار اهل بيت (ع) شمه اي از آن همه عظمت و بزرگواري و حميت و غيرت را اين گونه به نظم آورده است:



طمعت ان تسومه القوم ضيما

و أبي الله و الحسام الصنيع



كيف يلوي علي الدنية جيدا

لسوي الله ما لواه خضوع



ولديه جأش ارد من الدرع

لضمأي القنا و هن شروع



و به يرجع الحفاظ لصدر

ضاقت الارض و هي فيه تضيع



فأبي أن يعيش الا عزيزا

او تجلي الكفاح و هو صريع



و در جاي ديگر مي گويد:



لقد مات لكن ميتة هاشمية

لهم عرفت تحت القنا المتقصد



كريم ابي شم الدنية انفه

فاشممه شوك الوشيج المسدد



و قال: قفي يا نفس وقفة وارد

حياض الردي لا وقفة المتردد



رأي ان ظهر الذل اخشن مركبا

من الموت حيث الموت منه بمرصد



فآثر ان يسعي علي جمرة الوغي

برجل و لا يعطي المقادة عن يد



و آن شاعر پارسي زبان صادق سرمد در وصف آن حضرت مي گويد:



ماه من تابيد و شد تابان رخ خورشيد از او

نازم آن ماهي كه خورشيد فلك تابيد از او



نازم آن روزي كه در تاريخ ايام بزرگ

در تجلي ماه از او، خورشيد از او، ناهيد از او



ديده ي حق بين ببايد تا ببيند روي حق

ورنه حق گويد كه بايد روي حق پوشيد از او



ديده ي حق بين گشا و طلعت حق بازبين

تا تو هم ناديده بگشايي لب تمجيد از او



آنكه زاد و مرد آيين ستم از زادنش

آنكه جان داد و جهان شد زنده و جاويد از او



آنكه باطل از كسي نشنيد و خود جز حق نگفت

بي خيال از آنكه باطل حرف حق نشنيد از او






آنكه با خود بوستان معدلت را آب داد

وانكه بنيان ستم بي شاخ و بن گرديد از او



آنكه پرچمداري اسلام را با خون خريد

تا به پا گشت و علم شد پرچم توحيد از او



عاقبت ديدي كه ظالم پيش پايش سر نهاد

گر چه قد افراشت در آغاز و سر پيچيد از او



دولت حق دولت خاص حسين بن علي است

دولتي كز مكرمت دولت بسي زاييد از او



و آن شاعر ديگر مي گويد:



خلق در ظل خودي محو تو در نور خدا

عاشقان در تو مقيمند مقام تو كجاست



دشمنت كشت ولي نور تو خاموش نشد

آري آن جلوه كه فاني نشود نور خداست



بيرق سلطنت افتاد كيان را ز كيان

سلطنت سلطنت توست كه پاينده لواست



نه بقا كرد ستمگر، نه به جا ماند ستم

ظالم از دست شد و پايه ي مظلوم بجاست



دولت آن يافت كه در كوي شما گشت مقيم

آن بقا راست نه بر قامت هر بي سر و پاست



زنده را زنده نگويند كه مرگش ز قفاست

بلكه زنده است شهيدي كه حياتش ز قفاست




پاورقي

[1] در بخش هشتم از جلد اول با ترجمه‏اش گذشت.

[2] در بخش هشتم با ترجمه‏اش گذشت.

[3] بخش سوم همين جلد.

[4] بخش سوم همين جلد.

[5] بخش ششم همين جلد.

[6] حياة الامام الحسين (ع)، باقر شريف، ج 1، ص 113.