بازگشت

عبادت آن حضرت


1. تاريخ نويسان نوشته اند آن بزرگوار بيشتر وقت خود را به نماز مي گذراند تا آنجا كه از حضرت زين العابدين (ع) روايت شده كه وقتي از او پرسيدند چرا فرزندان پدرت اندك هستند؟ فرمود: «پدرم در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مي خواند، ديگر وقتي براي سرگرمي و فراغت با زنان نداشت.» [1] .

طبري از عبدالله بن زبير نقل كرده كه چون خبر شهادت آن حضرت را شنيد گفت: «اما و الله لقد قتلوه، طويلا بالليل قيامه، كثيرا في النهار صومه.» يعني؛ به خدا سوگند مردي را كشتند كه قيامش در شب طولاني و روزه اش در روز بسيار بود. [2] .

2. در زياده از پانزده روايت و كتاب از اهل سنت به سندهاي مختلف آمده است كه آن حضرت (ع) بيست و پنج بار پياده به حج رفت و مركبهاي آن حضرت در پشت سر او مي رفتند. چون به ركن حجرالاسود مي رسيد آنجا را مي گرفت و اين دعا را مي خواند: «الهي أنعمتني فلم تجدني شاكرا، و ابتليتني فلم تجدني صابرا، فلا أنت سلبت النعمة بترك الشكر، و لا أدمت الشدة بترك الصبر، الهي ما يكون من الكريم الا الكرم...» يعني؛ خدايا به من نعمت دادي ولي مرا سپاسگزار نيافتي، و مرا به بلا دچار كردي و بردبارم نيافتي، اما تو نه با سپاسگزاري نكردن من نعمتت را از من سلب فرمودي و نه با بي صبريم بر شدت بلا افزودي، خدايا از كريم جز كرم و بزرگواري انتظار نيست... [3] .

از ربيع الابرار زمخشري نقل شده كه آن حضرت طواف مي كرد سپس نزد مقام ابراهيم مي رفت و نماز مي خواند، آن گاه گونه بر مقام مي نهاد و مي گريست و چندين بار اين دعا را مي خواند: «عبيدك ببابك، خويدمك ببابك، سائلك ببابك، مسكينك ببابك». [4] يعني؛ بنده ي كوچكت به در خانه ات آمده، خدمتكار خردت به درخانه ات،


درخواست كننده ات بر در خانه ات، مسكينت بر در خانه ات آمده.

3. ابن صباغ مالكي در كتاب فصول المهمة روايت كرده كه هرگاه آن حضرت براي نماز مي ايستاد رنگ او زرد مي شد و چون علت آن را مي پرسيدند مي فرمود: «ما تدرون بين يدي من اريد أن اقوم.» يعني؛ هيچ مي دانيد در پيش روي چه كسي مي خواهم بايستم! [5] .

4. در مناقب ابن شهرآشوب نقل شده كه به آن حضرت عرض شد: «ما أعظم خوفك من ربك؟» يعني؛ چقدر بزرگ است ترس تو از پروردگارت؟

در پاسخ فرمود: «لا يأمن يوم القيامة الا من خاف الله في الدنيا.» يعني؛ در امان نيست در روز قيامت جز آن كس كه در دنيا از خدا ترسيده باشد.

5. در همان كتاب از عيون المجالس روايت شده كه انس بن مالك با آن حضرت به مكه مي رفت و به قبر خديجه رسيدند؛ امام (ع) گريست و به انس فرمود كه مرا تنها بگذار... انس مي گويد من به كناري رفته و پنهان شدم ديدم بسيار نماز خواند و شنيدم با خدا چنين مي گفت:



يا رب يا رب انت مولاه

فارحم عبيدا اليك ملجاه



طوبي لمن كان خادما أرقا

يشكو الي ذي الجلال بلواه



و ما به علة و لا سقم

اكثر من حبه لمولاه



اذا اشتكي بثه و غصته

اجابه الله ثم لباه



اذا ابتلي بالظلام مبتهلا

اكرمه الله ثم ادناه [6] .

در اين وقت ندايي شنيدم كه در پاسخش مي گفت:



لبيك عبدي و أنت في كنفي

و كلما قلت قد علمناه



صوتك تشتاقه ملائكتي

فحسبك الصوت قد سمعناه



دعاك عندي يجول في حجب

فحسبك الستر قد سفرناه






لوهبت الريح من جوانبه

خر صريعا لما تغشاه



سلني بلا رغبة و لا رهب

و لا حساب اني انا الله [7] .

6. از كتاب مقتل الحسين اخطب خوارزم نقل شده كه گفته است در مراسيل روايت شده كه شريح گويد به مسجد رسول خدا (ص) (در مدينه) وارد شدم. در آنجا حسين بن علي (ع) را ديدم كه به سجده رفته و گونه بر خاك نهاده و مي گويد: «سيدي و مولاي ألمقامع الحديد خلقت أعضايي، أم لشرب الحميم خلقت امعائي، الهي لئن طالبتني بذنوبي لاطالبنك بكرمك، و لئن حبستني مع الخاطئين لاخبرنهم بحبي لك، سيدي ان طاعتي لا تنفعك، و معصيتي لا تضرك، فهبني ما لا ينفعك، و اغفرلي ما لا يضرك فانك أرحم الراحمين.» يعني؛ اي آقا و مولاي من آيا براي گرزهاي آهنين اعضاي مرا آفريدي، يا براي شراب حميم (جهنم) احشاء و امعاي مرا خلق فرمودي؟ خدايا اگر مرا به گناهانم بگيري من از تو كرم و بزرگواريت را مطالبه مي كنم، و اگر مرا با خطاكاران به زندان افكني محبت و دوستي تو را كه در دل دارم به آنها بازگو كنم، اي آقاي من به راستي كه اطاعت و فرمانبرداري من، تو را سود ندهد، و نافرماني و معصيت من نيز تو را زيان نرساند، پس آنچه را سودت ندهد به من ببخش و آنچه را زيانت ندهد از من بيامرز كه به راستي تو مهربانترين مهرباناني.


پاورقي

[1] عقد الفريد، ابن‏عبدربه اندلسي، ج 2، ص 220. احقاق الحق، ج 11، ص 418. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 219.

[2] تاريخ طبري، ج 6، ص 273.

[3] حياة الامام الحسين (ع)، باقر شريف، ج 1، ص 134.

[4] احقاق الحق، ج 11، ص 423.

[5] فصول المهمة، ص 183.

[6] پروردگارا، تويي مولاي من، رحم کن بنده‏ي کوچکي را که پناهگاهش تويي؛



خوشا به حال کسي که خدمتگزار و بيدار باشد و به خداي ذوالجلال شکوه‏ي گرفتاري خود کند؛

بي‏آنکه رنج و دردي داشته باشد جز محبت بسياري که نسبت به مولاي خود دارد؛

هرگاه شکوه‏ي راز و اندوه خود را به نزد او برد خدايش پاسخ دهد و درخواستش را لبيک گويد؛

هرگاه به تاريکي دچار گشته و روي تضرع به درگاهش برد خداوند مورد اکرامش قرار داده و به خود نزديکش کند.

[7] بله بنده‏ي من! که تو در کنف حمايت من هستي و هر آنچه گفتي همه را دانسته‏ايم؛

فرشتگان من مشتاق آواي تواند و آوايت کافي است که آن را شنيديم؛

دعاي تو تا رسيدن به نزد من از پرده‏ها مي‏گذرد، و اينک پرده‏ها را دريديم و ديگر پرده و حايلي براي تو نيست؛

اگر باد از اطرافش بوزد سبب مي‏شود تا او بر زمين افتد به خاطر آنکه از خود بي‏خود گشته؛

بدون هيچ‏گونه ترس و واهمه‏اي و حسابي هرچه مي‏خواهي بخواه که من همان خداي توام.