بازگشت

فاطمة بنت الحسين


فاطمه يكي از زنان بافضيلت و بزرگوار در اسلام است. شيخ مفيد (ره) گويد در زيبايي او


را به حورالعين تشبيه مي كردند [1] ، و او همان بانويي است كه بر طبق برخي از روايات، امام حسين (ع) در روز عاشورا وصيت خود را در ساعت آخر عمر به او كرد؛ و او را مأمور رساندن آن وصيت و ودايع امامت به علي بن الحسين (ع) فرمود. چنانچه در كتاب اصول كافي و بصائر الدرجات به سند خود از ابي الجارود از امام باقر (ع) روايت كرده اند كه چون هنگام شهادت امام حسين (ع) فرارسيد دختر بزرگ خود فاطمه را طلبيد و نامه اي پيچيده به او داد و وصيت ظاهري و باطني خود را به او كرد؛ در آن حال علي بن الحسين (ع) سخت بيمار بود به طوري كه اميد بهبودي در وي نداشتند، پس فاطمه آن نامه را به علي بن الحسين (ع) داد كه آن نامه به ما رسيده، ابوالجارود گويد: «من عرض كردم چه چيزي در آن نامه بود؟ حضرت فرمود: به خدا سوگند در آن نامه بود هر آنچه فرزندان آدم تا روز فناي دنيا بدان نياز دارند.» [2] .

البته بايد دانست درباره ي اينكه امام حسين (ع) به چه كسي وصيت كرده اختلاف است كه روايت بالا يكي از آن اقوال است. در پاره اي از روايات آمده كه آن حضرت به ام سلمه وصيت كرد، و در برخي ديگر آمده كه حضرت زينب را وصي خويش گردانيد. [3] .

دانشمندان اهل سنت نيز درباره ي فضايل و شخصيت والاي فاطمه بنت الحسين سخنان بسياري گفته اند، مانند ابن حجر در تهذيب التهذيب [4] و در سنن ترمذي و ابي داود و نسائي و ابن ماجه از وي روايات زيادي نيز نقل كرده اند. يافعي در مرآة الجنان وفات او را در سال 110 هجري [5] و ابن حجر در كتاب تهذيب التهذيب عمر او را قريب به نود سال ذكر كرده اند. [6] ابن سعد در كتاب طبقات و ابن عماد در شذرات و


طبري در تاريخ خود و ديگران فضايل او را در كتابهاي خود ذكر كرده اند. [7] .

درباره ي ازدواج فاطمة بنت الحسين، ابوالفرج در كتاب اغاني به سند خود روايت كرده كه حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب (حسن مثني) براي خواستگاري نزد عمويش امام حسين (ع) آمد. آن حضرت بدو گفت: من چنين انتظاري از تو داشتم، برخيز و با من بيا. پس او را به خانه ي خود آورد و او را در انتخاب يكي از دو دختر خود يعني فاطمه و سكينه مخير ساخت و حسن بن الحسن فاطمة را انتخاب كرد.

در روايت ديگري است كه شرم مانع او شد تا پاسخ امام (ع) را بدهد، و آن حضرت فاطمه را براي او انتخاب كرد و فرمود: وي به مادرم فاطمه دختر رسول خدا (ص) شبيه تر است. سپس او را به همسري حسن بن الحسن درآورد. [8] در ارشاد مفيد (ره) نيز همين قول را روايت كرده، و در ادامه فرموده اند: حسن بن حسن در سن سي و پنج سالگي از دنيا رفت، و فاطمه همسرش دستور داد خيمه اي بر سر قبر او زدند و يك سال تمام در آن خيمه معتكف شد و روزها روزه مي گرفت و شبها را به عبادت مشغول شد و پس از يك سال دستور داد خيمه را كندند. [9] .

در كتاب منتخب التواريخ آمده كه فاطمه از حسن مثني سه پسر آورد، اول عبدالله بن محض، دوم ابراهيم الغمز، سوم حسن مثلث. از ابي نصر بخاري نيز نقل شده كه گفته است حسن مثني علاوه بر سه پسر مذكور، دو دختر هم از فاطمه آورد يكي زينب و ديگري ام كلثوم. [10] .

همان گونه كه در چند صفحه قبل از اين مذكور گرديد، حسن مثني با همسرش فاطمه بنت الحسين در كربلا بود و حسن مثني زخمي گران برداشت و او را از ميان زخميها برده و مداوا كردند و بهبودي يافت. از همين فاطمه روايت شده كه درباره ي وقايع عصر عاشورا و غارت خيمه ها و جنايات آن مردم بي حيا مي گويد: من بر در خيمه ها ايستاده و به


بدنهاي غرقه به خون پدرم و ياران او كه بر زمين افتاده و اسبان بر آنها مي تاختند مي نگريستم، و در فكر بودم كه بني اميه پس از قتل پدرم چه رفتاري با ما خواهند كرد؟ آيا ما را مي كشند يا اسير مي كنند، در اين وقت سواري را ديدم كه با كعب نيزه ي خود زنان را مي راند، و آنها به يكديگر پناه مي بردند، در حالي كه هر چه روسري و دستبند و خلخال داشتند همه را برده بودند و همگي فرياد مي زدند وا جداه وا ابتاه، وا علياه، وا قلة ناصراه، وا حسنا...!» آيا كسي نيست ما را پناه دهد؟ آيا كسي نيست دشمن را از ما دفع كند؟ در اين وقت بود كه دل از كف داده و لرزه بر اندامم افتاد، و از ترس آنكه آن سوار به سوي من آيد چشم خود را به سوي عمه ام ام كلثوم دوختم. در همين حال سوار مزبور به طرف من آمد و من به اميد آنكه از دستش آسوده بمانم فرار كردم، ولي او خود را به من رسانده و نيزه اش را ميان دو كتفم نهاد بدانسان كه من بر زمين افتادم و آن سوار بيامد و گوشم را دريده گوشواره و روسري مرا برد و مرا در حالي كه خون بر سر و رويم مي ريخت افكنده و به سوي خيمه ها بازگشت و من از هوش رفتم. چون به هوش آمدم عمه ام را ديدم كه بر سر من آمده و مي گريست و مي گفت: برخيز برويم و ببينيم بر سر دختران و برادر بيمارت چه آمده! من برخاستم و گفتم: عمه جان آيا تكه پارچه اي هست كه بدان سر خود از ديده ي مردم بپوشانم! عمه ام فرمود: «يا بنتاه و عمتك مثلك!» دخترم عمه ات هم مانند تو است، و چون نگريستم ديدم سر او هم برهنه است و بدنش بر اثر كتك كبود و سياه است. هنوز به خيمه بازنگشته بوديم كه هر چه در آن بود همه را به غارت برده و حضرت علي بن الحسين به صورت بر زمين افتاده بود و از شدت تشنگي و گرسنگي و بيماري تاب برخاستن و نشستن نداشت و ما به حال او مي گريستيم و او بر حال ما! [11] .


پاورقي

[1] ارشاد مفيد (مترجم)، ج 2، ص 22.

[2] بصائر الدرجات، باب 13، جزء 3. اصول کافي (مترجم). ج 2، ص 85.

[3] قاموس الرجال، ج 11، ص 8.

[4] تهذيب التهذيب، ج 12، ص 442.

[5] مرآة الجنان، ج 1، ص 234.

[6] تهذيب التهذيب، ج 12، ص 443.

[7] طبقات، ج 8، ص 474. شذرات، ج 1، ص 139. تاريخ طبري، ج 6، ص 267.

[8] اغاني، ج 16، ص 142.

[9] ارشاد (مترجم)، ج 2، ص 22.

[10] رياحين الشريعه، ج 3، ص 283.

[11] بحارالانوار، (ط بيروت)، ج 45، ص 60.