بازگشت

اسب چه كرد؟


در زيارت ناحيه ي مقدسه آمده است: «و اسرع فرسك شاردا الي خيامك قاصدا محمحما باكيا، فلما رأين النساء جوادك مخزيا و نظرن سراجك عليه ملويا برزن من الخدور، ناشرات الشعور، علي الخدود لاطمات، الوجوه سافرات، و بالعويل واعيات، و بعد العز


مذللات، و الي مصرعك مبادرات، و الشمر جالس علي صدرك...». يعني؛ اسب تو شتابان آمد به آهنگ خيمه هايت شيهه زنان و گريان و چون زنان اسب تو را زبون ديده، و زين تو را واژگون مشاهده كردند، از پرده بيرون ريختند در حالي كه موها بر گونه ها ريخته و پريشان كرده و مشتها بر رخسار زنان، و رويها گشاده و شيون كنان، و پس از دوران عزت خوارشدگان، و به سوي قتلگاه تو شتابان، و ديدند كه شمر بر سينه ات نشسته.

ابن شهرآشوب و محمد بن ابيطالب گفته اند: همين كه امام (ع) به زمين افتاد آن اسب آنقدر فرياد زد و شيهه كشيد و سر خود را بر زمين زد تا در كنار خيمه ها از دنيا رفت. از جلودي نقل شده كه پس از اينكه امام (ع) بر زمين افتاد آن اسب به دفاع از امام (ع) پرداخت و اسب و مركب بود كه بر زمين مي انداخت تا آنكه چهل نفر از آن بي دينان را هلاك كرد، سپس نزديك بدن امام (ع) رفته و سر و گردن خود را به خون آن حضرت آغشته نمود و آهنگ خيمه ها كرد و بلند بلند شيهه مي كشيد و دستها را بر زمين مي زد.

از ابي مخنف نقل شده كه هنگامي كه آن اسب شيهه زنان و همهمه كنان به سوي خيمه ها مي رفت، و چنين مي گفت: «الظليمة الظليمة من امة قتلت ابن بنت نبيها». يعني؛ اي واي از ستم و حق كشي امتي كه پسر دختر پيغمبر خود را كشت.

مردم كه چنان ديدند تعجب كردند و آن اسب را ديدند كه به سوي خيمه ها مي رود و صداي شيهه اش بقدري بلند بود كه فضاي كربلا را پر كرده بود، همين كه نزديك خيمه ها رسيد، و صداي شيهه اش را زينب (س) شنيد به سكينه گفت: «برخيز و از پدر استقبال كن.».

سكينه بيرون آمد و اسب را با زين واژگون و يال غرقه خون و شيهه زنان ديد، و با ديدن آن منظره فرياد زد: «وا قتيلاه، وا حسيناه، وا محمداه، وا علياه، وا فاطمتاه، وا غربتاه، وا بعد سفراه، وا كرباه...» [1] .

و در روايت ديگري است كه ام كلثوم وقتي آن اسب را ديد، دست روي سر گذارد و فرياد مي زد: «وا محمداه، وا جداه، وا نبياه، وا ابالقاسماه، وا علياه، وا جعفراه، وا حمزتاه، وا حسناه، هذا حسين بالعراء صريع بكربلاء مجزور الرأس من القفاء، مسلوب العمامة و الرداء.».


اين سخنان را گفت و بيهوش روي زمين افتاد. [2] .



عشق حق از برج زين شد سرنگون

ماء و طين سيماب سان شد بي سكون



ذوالجناح شاه دين از دود آه

اين سپهر نيلگون كردي سياه



الظليمة الظليمة ورد او

بر خيام شاه دين بنهاد رو



دختران از يك سو، از يك سو زنان

بر ركاب و بر سمش بوسه زنان



پايمال بوسه از سر تا به دم

پيكرش در زير بوسه گشت گم



زينب محزون ره ميدان گرفت

از فروغ او خور تابان گرفت



بر بلندي شد كه بيند شاه را

بر سر ني ديد خونين ماه را



از منتخب طريحي نقل شده كه چون امام (ع) بر زمين افتاد اسب او شروع كرد به شيهه زدن و فرياد كردن و همچنان از روي كشته ها مي گذشت، عمر بن سعد كه او را ديد بر سر مردان خود فرياد زد كه اين اسب را بگيريد و به نزد من آريد كه از اسبان مخصوص رسول خدا (ص) است. [3] .

مردان كمند انداختند و هرگاه نزديك او مي شدند بر آنها حمله كرد و با دست و پا و دندان از خود دفاع كرده و آنها را فراري مي داد تا اينكه جمعي را كشت و و گروهي را بر زمين افكند و از مركب به زير آورد و بالاخره نتوانستند او را بگيرند، عمر سعد كه چنان ديد فرياد زد: «رهايش كنيد تا ببينم چه مي خواهد بكند؟» آنها نيز اطراف او را رها كرده و به كناري رفتند.

همين كه آن اسب خود را آزاد و رها ديد، بيامد و كشته ها را يكي يكي نظاره كرد و گويا به دنبال گمشده اش مي گشت تا به امام (ع) رسيد و چون صاحب بزرگوار خود را ديد شروع به بوييدن آن حضرت كرد و با دهان او را مي بوسيد و پيشاني خود را بر بدن او مي ماليد و شيهه مي كشيد و اشك از چشمانش مي ريخت تا آنجا كه همه حاضران را به تعجب واداشت، عبدالله بن قيس گفته كه آن اسب را ديدم كه مردم از دور او پراكنده شده و او به طرف خيمه ها مي رفت و كسي قادر نبود به او نزديك شود و سپس آهنگ فرات كرد و به سرعت و جست و خيز خود را به وسط فرات رسانيد و در آب فرورفت


و ديگر تا به امروز كسي ندانست كه به كجا رفت و چه شد. [4] .

مرحوم استاد شعراني در ترجمه نفس المهموم گويد: اين اسب معروف به ذوالجناح است و در تواريخ و مقاتل معتبر قديم كه در دست ما است اين نام نيست مگر در روضة الشهداء ملا حسين كاشفي، و چنانكه گفته ايم اكثر كتب قديم به دست ما نرسيده است و نمي توان گفت همه ي مطالب آن كتب در اين كتابها كه داريم مندرج است. ابن نديم در كتاب فهرست خود كه در سال 1377 تأليف كرده است سه چهار هزار كتاب تاريخ و انساب و سيره شمرده است همه از مصنفين معتبر و شايد ما سي كتاب از آن قبيل در دسترس خود نداشته باشيم پس چگونه مي توانيم عدم وجود را دليل عدم وجود دانيم و ملاحسين كاشفي عالمي متبحر بوده. و در مقتلي كه منسوب به ابي اسحاق اسفرايني است و اعتبار ندارد، نام آن را ميمون آورده است و گويد: از اسبان مخصوص پيغمبر (ص) بود. [5] .

در كتاب مقتل مقرم آمده كه چون اسب بر در خيمه ها آمد زينب عقيله به نزد حسين (ع) آمد و اين در وقتي بود كه عمر بن سعد با جمعي از همراهانش اطراف آن حضرت بودند و امام (ع) مشغول جان دادن بود. زينب كه چنان ديد فرياد زد: «اي عمر أيقتل ابوعبدالله و أنت تنظر اليه».

و عمر بن سعد رو از زينب برگرداند در حالي كه اشكش سرازير بود و بر صورتش مي ريخت.

زينب كه چنان ديد فرياد زد: «ويحكم أما فيكم مسلم»... تا به آخر آنچه پيش از اين گذشت، و از اين نقل معلوم مي شود كه آمدن اسب بر در خيمه ها پيش از شهادت امام (ع) بوده نه بعد از آن... والله اعلم.


پاورقي

[1] اسرار الشهادة، ص 436.

[2] نفس المهموم، ص 198.

[3] بر طبق اين خبر بايد گفت: چه پست مردمي که براي اسب رسول خدا (ص) ارزش قايل بودند و درصدد حفظ او برآمده و او را يادگار رسول خدا (ص) مي‏دانستند، اما پاره‏ي تن او و ريحانه و ميوه دلش را با آن وضع فجيع به قتل رسانده و از يک جرعه آب هم درباره‏اش مضايقه کردند.

[4] اسرار الشهادة، ص 436.

[5] ترجمه نفس المهموم ص 201 و در لغت‏نامه دهخدا و فرهنگ معين نيز آمده که ذوالجناح نام اسب امام حسين (ع) است که در کربلا بر آن سوار مي‏شد.